سلوکی با جهان شایگان: جهان‌های شکسته و تجربه‌های ناتمام

عبدالرضا ناصرمقدسی

نسل من – نسلی که با انقلاب متولد شد و در جنگ کودکی‌اش را گذراند و با اصلاحات شور جوانی را تجربه کرد و بعد سرخورده از همه چیز و همه کس یا راهی سرزمینی دیگر شد و یا همین جا در ایران در گوشه‌ای خزید، بسته به گذشته و آنچه برایش رخ داده بود انبانی پر از تجربه و خاطره دارد. این انبان خاطره‌ها و تجربه‌ها همه و همه حاکی از تلاش این نسل در پی بهتر کردن اوضاع سرزمینش بود. حالا اما با گذشت ۴۶ سال از این زندگی این سؤال برای آن‌ها مطرح می‌شود که چه بدست آوردیم؟ چرا سرنوشت ما این گونه شد؟ و چرا در پستوی غم و تنهایی خزیدیم؟ هر یک تحصیلاتی داشتیم و هر یک شغلی را انتخاب کردیم. اما سلوکی هم داشتیم.

سلوکی که از لابلای جهان‌های فکری روشنفکرانی می‌گذشت که کار‌های آن‌ها را با ولع می‌خواندیم و فکر می‌کردیم آنچه گفته‌اند همان‌ اندیشه‌ی نابی است که نیازش داریم. همان حرف ر‌هایی بخش. اما مدتی گذشت می‌دیدیم باز در همان برزخ گرفتاریم بدون آنکه ر‌هایی امکان‌پذیر باشد. چرا؟ آیا ما حرف‌های آن‌ها را بد فهمیده بودیم؟ آیا آن گوهر ناب از دستان ما فراری بود؟ مدت‌ها گذشت که فهمیدیم چیزی بزرگ در بیان آن روشفنکران خالی بود. همان چیزی که غیابش ما را به اینجا کشاند.

در هر یک از این روشنفکران فهم نادرست جهان چیزی بود که ما را به اشتباه انداخت. درک آن‌ها از جهان، دنیایی شکسته بود. در حالی که خودشان به فهم کامل جهان اصرار داشتند و جهان را آن گونه می‌پنداشتند که خود می‌دیدند بدون آنکه این سؤال برای آن‌ها بوجود آید شاید جهانی بزرگتر وجود داشته باشد که آن‌ها از آن بی‌خبرند.
در این جستار کوتاه به داریوش شایگان می‌پردازم. کسی که تأثیری بسیار بر چند نسل گذاشت. اما در نهایت و علی رغم دنیا‌های بسیاری که کاوش کرد چیزی از آن هویتی که در جستجویش بود حاصل ما نشد و تنها چیزی که ماند جهان‌های شکسته بود و تجربه‌های ناتمام. آنچه می‌نویسم داستان من است. بعنوان کسی که در این سال‌ها همراه با تحولات اجتماعی – سیاسی ایران سعی کرده‌ام دلیلی موجه برای حضور در ساحت جهان پیدا کنم.

حضوری که زندگی من را به این شکلی که هست معنا کند. برای همین هم دست به دامان همه از جمله داریوش شایگان شده‌ام. انچه بدست آورده‌ام برای من گرانب‌ها است اگر چه همراه با نقدی دردناک هم بر آنچه فکر می‌کردم بود و هم بر کسانی که می‌ستودمشان و هنوز هم می‌ستایمشان. داریوش شایگان یکی از آن‌ها بود.

 

زیر آسمان‌های شیراز

دوران دانشجویی من در شیراز یکی از مهم‌ترین و پربارترین دوره‌های زندگی من بود. دانشجویی بودم دل در گرو اصلاحات. بغیر از حضور در محافل سیاسی از فضای آن روزگار بیشترین استفاده را برده و در سخنرانی‌ها و کنگره‌های مختلفی که برگزار می‌شد شرکت می‌کردم. روزنامه‌ها و مجلات را با ولع می‌خواندم و کتاب‌های بی‌نظیری را که به یمن دولت آقای خاتمی چاپ می‌شد مطالعه می‌کردم. در حول همین ایام بود که کتاب «زیر آسمان‌های جهان» گفتگوی رامین جهانبگلو با داریوش شایگان منتشر شد و با خواندن این کتاب بود که با داریوش شایگان آشنا شدم. کتابی که مرا تکان داد. کتابی که سرشار از سلوک یک فرد در ساحت تجربه‌های گوناگون بود. از جهان شرق و غرب و نویسندگان و شاعرانشان گرفته تا وقایع سیاسی همانند سقوط دولت مصدق و ارتباط آن با شاه و در نهایت فصل عجیب حکمای سنتی ایران.

اما شاید بیشترین فصلی که نظر من را جلب کرد و آن را بار‌ها و بار‌ها خواندم جایی بود که شایگان از ارتباط علم تجربی با‌اندیشه‌ی عرفانی و تلاش‌های اندک دانشمندان برای ارتباط این دو حوزه سخن می‌گفت. دانشمندان بزرگی چون اپنهایمر، هوبر ریوز و دیوید بوهم. ساعت‌ها و روز‌ها و بعد سال‌ها در این مورد‌اندیشیدم که چنین گفتگویی چگونه ممکن است؟ اصلاحات اگرچه فرو ریخت اما به یمن همین مطالعات حوزه‌های فکری جدیدی در برابرم گشوده شد. و من دلزده از اصلاحات و سر در گریبان پزشکی فرو برده سال‌های عمرم را در جستجوی ایجاد دیالوگی بین علوم تجربی و علوم انسانی و تجربه‌های اسطوره‌ای بشری گذراندم. در همه‌ی این سال‌ها جملات شایگان در آن کتاب بنوعی برای من سرلوحه بود و همیشه به آن چیزی که در آن چند صفحه گفته بود میاندیشیدیم.

 

افسون زدگی جدید و علم شکسته

در همین دوران بود که کتاب «افسون زدگی جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار» به چاپ رسید. کتابی شگفت‌انگیز. پر از هویت‌های تکه تکه که انگار موئی جادوئی آن‌ها را به هم چسبانده بود. داریوش شایگان از ساحت‌های مختلف فکری حرف میزد. از رمان و ادبیات گرفته تا ساحت روح. از کلاس‌های درس ایزوتسو تا دالائی لاما و آئین بودا. همه چیز و همه کس در آن حضور داشتند. حضوری سنگین که خواندن کتاب را بسیار سخت می‌نمود. باید دائم آن را می‌خواندم تا بتوانم کلیتی از آن بدست آورم.

و در همین خوانش چند باره و چند باره بود که بتدریج آن تجربه‌های ناتمام – و شاید آن چیزی که ما را به این روزگار کشاند- رخ نمود. البته من مفتون داریوش شایگان بودم. شیفتگی‌ای که راه نقد را می‌بست. حس می‌کردم سیاره‌ی بزرگی که شایگان به تصویر می‌کشاند آنقدر بزرگ و پر از تجربه‌ها و ساحت‌های گوناگون است که عبور از آن ممکن نیست و اینجا همان جایی است که باید ساکن شد و اهل حضور در آن شد. همزمان با چنین افکاری تحصیلات من در پزشکی ادامه می‌یافت. من دوره پزشکی عمومی را در شیراز تمام کردم و در رشته بیماری‌های داخلی مغز و اعصاب در دانشگاه علوم پزشکی تهران شروع به تحصیل کردم. علوم اعصاب برای من دریچه‌ای بسوی درک جهان‌هایی بود که شایگان از آن سخن می‌گفت.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
پزشکی سایبورگی: جهان پزشکی در سایه هوش مصنوعی و دنیای متاورس

علوم اعصاب در همه جا حضور داشت. می‌خواست چگونگی برخورد انسان با جهان را توضیح دهد و تمام تجربه‌های او را اعم از تجربه‌های اجتماعی، سیاسی و حتی دینی به آزمایشگاه کشانده و با یافته‌هایی که بمدد روش‌های جدید تصویربرداری با سرعتی باور نکردنی زیاد و زیادتر می‌شد چنین تجربه‌هایی را توضیح دهد. من هم می‌خواستم در آثار شایگان که ستایششان می‌کردم نشانه‌هایی از حضور علوم اعصاب را پیدا کنم و از اینکه دیدم او در «افسون زدگی جدید» از ریزوم‌های ژیل دلوز و شباهت آن‌ها با ساختار مغز سخن گفته بوجد آمدم:

«ریزوم می‌تواند سبب ارتباط نظام‌های بسیار متفاوت و حتی نامتجانس شود. ریزوم متشکل از واحد‌های مختلف نیست بلکه از تجمع جهت‌های گوناگون تشکیل شده نه آغازی دارد و نه پایانی همیشه در بین راه است، ماهیت آن بی‌وقفه تغییر می‌یابد، بنابراین عامل دگردیسی دائمی است» بعد از این سخنان شایگان از تشابه ریزوم‌ها با فعالیت مغز سخن می‌گوید: «فعالیت ریزوم به فعالیت مغز شباهت بسیار دارد و همانند آن یک نظام غیرقطعی است. مگر نه اینکه مغز نیز بی‌وقفه تغییر می‌یابد؟ هر تفکر تازه شیاری در مغز به وجود می‌آورد آنرا در هم می‌پیچاند چین می‌دهد در آن شکاف ایجاد می‌کند در نتیجه‌ی چنین تغییری تار‌های عصبی و سیناپس‌های جدید ظاهر می‌شوند و این امر ایجاد مفاهیم تازه را ممکن می‌کند». آن روز‌ها این حرف‌ها من را بوجد می‌آورد و فکر می‌کردم جهان چهل تکه شایگان چگونه در سایه علوم اعصاب قابل فهم می‌شود.
اما باید بسیار می‌گذشت که در می‌یافتم علم بمعنای علم تجربی یکی از بزرگترین غایبان این کتاب است. علوم اعصاب همه چیز نبود اما برای من دریچه‌ای بود که بتوانم پیوندی بین ساحت‌های دیگر بشری و علوم تجربی بگشایم. کم کم متوجه می‌شدم که چقدر نقش علوم تجربی در درک جهانی که در آن زندگی می‌کنیم برجسته است. نه اینکه صرفاً این علوم را بدانیم بلکه باید در ساحت آن زندگی کنیم و بتوانیم جهان را از دریچه‌ای که این علوم به ما ارائه می‌دهد معنا کنیم.

البته این بمعنای تقلیل درک جهان به شیوه‌های علوم تجربی نیست بلکه بدین معناست که بدون علوم تجربی زیست ما در این جهان ناقص است. درک این موضوع سبب شد که ناگهان جهان فکری شایگان در نظرم دچار فروپاشی بزرگی گردد. سؤال‌ها یکی پس از دیگری آمدند: جای فضای مجازی در این کتاب کجاست؟ اینترنت چه نقشی دارد؟ چرا از تکنولوژی سخن نمی‌گوید؟ عصر فضا چطور؟ ادبیات علمی – تخیلی چه جایگاهی در این جهان چهل تکه و زندگی در مرز‌ها دارد؟ و همینطور سؤال‌های دیگری از این سنخ که هرچه بیشتر می‌شدند جهان چهل تکه شایگان را به به تکه پاره‌های بدل می‌کردند که همچون چوب‌های سرگردان بر اقیانوس وسیع تجربه بشری سرگردان بودند. خوانندگان اکنون براحتی می‌توانند بپرسند جای هوش مصنوعی کجاست؟ آیا همین هوش مصنوعی نیست که دارد جهان ما را افسون‌زده می‌کند؟
درک چنین چیزی من را با سؤالات جدیدی روبرو کرد. بطور کلی جایگاه علوم تجربی در نوشته‌های شایگان کجاست؟ اگر او می‌خواست صرفاً هندشناس باقی بماند و یا از اسطوره‌ها سخن بگوید و یا در مورد بودلر و پروست بنویسد این غیبت هیچ اشکالی نداشت اما وقتی ما می‌خواهیم همانند کتاب «افسون زدگی جدید» کلان روایتی را بیان کنیم بدون دانستن علوم تجربی، فناوری، هوش مصنوعی و ده‌ها چیز دیگر که همینطور پشت هم بوجود می‌آیند و جهان ما را بشکلی بنیادین تغییر می‌دهند داستان ما نتنها ناقص خواهد بود بلکه کلان روایت ما را هم به موضوعی نادرست و چه بسا مخرب برای ذهن بدل می‌کند.

باید توجه داشت آن چیزی که از غیبت آن در کلان روایت شایگان سخن می‌گوییم در جامعه ما نیز وجود ندارد. تفکر مبتنی بر علم با تأکید بر علوم تجربی یکی از مهم‌ترین پایه‌های توسعه می‌باشد، توسعه‌ای که ما نتنها در جامعه‌مان فاقد آن هستیم بلکه روزبروز نیز به قهقرا می‌رویم. وقتی تمام این‌ها کنار هم قرار می‌گیرد آن وقت متوجه می‌شویم که چرا سلوک شایگان در نهایت به تجربه‌های ناتمام و جهان‌های شکسته میانجامد.

 

و اما سلوک علمی

علی رغم تمام این انتقادات – انتقاداتی که برای تحقق توسعه در جامعه ما بسیار ضروری است- داریوش شایگان اثری غیر قابل انکار بر تفکر من نهاد. و من کماکان تحت تأثیر ساحت‌هایی هستم که شایگان مطرح می‌کند و برای همین هم معتقدم هر گونه تقلیل گرایی درک جهان به علوم تجربی همان اندازه خطرناک است که علوم تجربی را از ساحت‌اندیشگان خود حذف کنیم. اما کنار هم قرار گرفتن همه‌ی این ساحت‌ها – یعنی آنچه شایگان مطرح می‌کرد با آنچه علم نوین و فناوری‌های جدید مطرح می‌کنند – به چه معناست؟ سؤالی که انسان امروزی که درگیر فناوری و اینترنت و هوش مصنوعی و صد‌ها نمود دیگر علوم تجربی است باید بدان پاسخ دهد.
بیشک تجربه در چنین ابعاد بزرگی نیازمند معنایی است که نمی‌تواند صرفاً حاصل یافته‌های علوم تجربی باشد. این موضوعی است که برای سال‌ها ذهن من را به خود مشغول نمود. من بین حرفه‌ی خود بعنوان پزشک و دغدغه‌های معنایی‌ام که بدنبال توضیحی تجربه گونه برای زیست در این جهان است فاصله‌ای عمیق می‌دیدم. بعنوان یک پزشک بخش عمده‌ای از ذهن و زندگی من را بیماران من شامل می‌شوند. اما همواره فاصله‌ی عمیقی بین بخش مهمی از زندگی حرفه‌ای خود با دغدغه‌هایی می‌دیدم که از ساحت‌های دیگر تفکری مثل ادبیات و فلسفه برمی خواست. در واقع نمی‌توانستم تجربه‌ی زیسته‌ای داشته باشم که مبتنی بر هر دوی آن‌ها باشد.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
آینده هوش مصنوعی در سایه‌ توانایی‌ها و ناتوانایی‌های بشری

شاید این تناقض در درک اشتباه ما از تفکر علمی ریشه داشته باشد. برای ما تفکر علمی شامل یکسری گزاره‌هایی است که لزوماً معنایی ندارند و قرار هم نیست که غایتی داشته باشند. ما از این گزاره‌های علمی برای درکی مکانیستی از جهان استفاده می‌کنیم و همین هم باعث می‌شود که تجربه زیسته‌ای مبتنی بر تجربه علمی نداشته باشیم. بعنوان یک پزشک که این همه با درمان بیماران عجین است و باید از گزاره‌هایی استفاده کند که منطبق بر شرایط واقعی بیمار بوده و بتواند به سلامت او منتهی شود چنین فاصله‌ای دو چندان می‌شود. درک مکانیستی و فیزیکالیستی در چنین رویکردی لازمه‌ی کار ماست. ما با گرفتن شرح حال و انجام معاینه و تست‌های آزمایشگاهی از بیماری که از درد شکم رنج می‌برد باید بطور دقیق مشخص کنیم که آیا او مشکل جراحی دارد و یا نه، با تجویز داروی خاصی خوب می‌شود.

اشتباه در تشخیص می‌تواند عواقب اسفناکی داشته باشد. پس درک ما از بیماری باید هر چه بیشتر با واقعیت پاتولوژیک آن همسان باشد. به سخن دیگر گزاره‌های مورد استفاده باید با جهان واقع تطبیق داشته باشد. یک روح سرد و خشن که تنها راه تشخیص بیماری و درمان آن است. روحی که با ساحت‌های منعطف و سیال دیگر چون ادبیات و فلسفه در تعارض است.
بقول شایگان که پزشکی را در ابتدای راه ر‌ها کرد این علم علاقه‌ای به دیگر ساحت‌ها باقی نمی‌گذارد و نمی‌توان ساحت‌های دیگر فکری را با آن جمع نمود: «من به ژنو رفتم تا طب بخوانم. پس از نیم سال دانشگاهی دریافتم که نه جسارت و میل به این کار و از آن مهم‌تر نه شوق و رسالت آن را دارم چرا که من به ادبیات و هنر و فلسفه علاقه داشتم». انگار باید مغاک بزرگ زندگی‌ام را می‌پذیرفتم و قبول می‌کردم که پزشکی مرا دو شقه کرده است. موضوعی که بشدت مرا می‌آزرد و همواره دنبال راهی برای ر‌هایی از این دغدغه‌ی آزار دهنده بودم.
پاسخ اما بعد از سال‌ها معاینه و ویزیت بیماران بدست آمد. پاسخ در جنبه‌های نظری پزشکی نبود. باید پزشکی را زندگی می‌کردم. و این زندگی بسیار فراتر از آموخته‌های نظری و عملی ما در دانشگاه و بیمارستان بود. این زندگی با سال‌ها طبابت و تفکر در مورد بیمار، بیماری، رابطه‌ی آن‌ها، معنای حرف‌های بیماران و در نهایت استفاده از همه‌ی آن‌ها در بهبود شرایط بیمار محقق می‌گشت. یعنی روح پزشکی که بهبود بیمار است در این شکل زندگی جاری است. من هیچگاه به پزشکی بعنوان یک تجربه زیسته نگاه نکرده بودم. نوعی زندگی در ساحتی بخصوص که معنا‌های بسیاری را بوجود می‌آورد. ما می‌توانیم پزشکی را تشخیص یک بیماری بر اساس علائم و سپس تجویز یک دارو بدانیم.

اما پزشکی در تجربه زیسته خود نوعی تعامل بین دو انسان است. انسانی که بیمار است و انسانی که در جستجوی درمان بیمار بر می‌آید. پس دو جهان متفاوت انسانی با تمایلات متفاوت با هم تعامل کرده و حاصل آن می‌تواند زیستن انسانِ بیمار در شرایطی بهتر باشد. همین جمله ساده آغازگر ایجاد معنا‌ها در تجربه زیسته‌ای در ساحت پزشکی است. از سوی دیگر می‌توان این درک را به کل علوم تجربی نیز تعمیم داد. سلوک علمی چیزی جز تجربه‌ای از جهان زیسته‌ی انسانی در ساحت علم نیست. مشخص است که چنین چیزی را نمی‌توان به هیچ یک از ساحت‌های بشری از جمله علم یا فلسفه و یا ادبیات فروکاست. موضوع انسان است با تمام پیچیدگی‌ها و وسعتش.
ادامه…
سلوک من بعنوان یک پزشک سرخورده از اصلاحات و دل در گرو توسعه داده و جستجو‌کننده‌ی متنهای فلسفی در نهایت من را به این مفاهیم رساند. بگمانم می‌توان در آنچه بر من گذشت مشکلات جامعه روشنفکری ما مثل تقابل سنت و مدرنیته، نبود تفکر علمی، ندانستن علوم تجربی و ناآشنایی با جهان جدید را دید. جهان جدید خود را بی‌نیاز از هیچ یک از این ساحت‌ها نمی‌داند. جامعه ما اما هنوز درگیر تقابل طب سنتی و اسلامی و طب مدرن است. ما راهی بجز توجه به علم آنهم در مفهوم علم تجربی برای توسعه نداریم. اگر هم قرار است ساحتی دیگر همانند ساحت روح – آنطور که شایگان در کتابش می‌گوید- را تجربه کنیم راه آن از خوانشی سنتی از کتب عرفانی نمی‌گذرد چنانکه همان حکمای سنتی ما انجام می‌دادند. ما نیازمند حکیمان و فرزانگان جدیدی هستیم که بتوانند جهان امروز را با تمام پیچیدگی‌هایش زندگی کنند.

 

دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس

📝 نویسندهدکتر عبدالرضا ناصر مقدسی

مقاله چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *