راه دشوار گاندی
عبدالرضا ناصر مقدسی
در انبان خاطرات نسل ما اتفاقاتى شگفت از سراسر دنیا ذخیره شده، اتفاقاتى که هر یک براى نسلى کافى ست و مطمئنم براى سالها منبعى جهت تحقیق و بررسى خواهند بود.
جالب اینجاست که بطور مرتب در مورد تمام این اتفاقات ارزش گذارى مى شود و این ارزشها بشکل عجیبى در حال تغییر هستند. این تغییرات ترسى ژرف در من ایجاد مى کند. آیا واقعاً ذهنیت و قضاوت من در باب این امور درست بوده است؟ چکار کنم که تصمیم و رفتارم همواره مقبول باشد و گاه چنین قضاوتهاى سهمگینى در باب آنها صورت نگیرد؟ قضاوتهایى که مى توانند طومار زندگى یک فرد را براى همیشه در هم بپیچد.
یادم هست نوجوان که بودم مى نشستم و با ولع سخنرانى هاى فیدل کاسترو را مى خواندم. فیدل کاسترو براى من و براى خیلی دیگر از افراد، یک انقلابى با آرمانهاى بزرگ بود که علیه امپرئالیسم جهانىایستادگى مى کرد. اکنون از او اما چه مانده است: فقر و بیکارى و اعدام و استبداد. گاه فکر مى کنم چه گوارا خوش اقبال بود که بدنبال انقلاب هاى دیگر از کوبا خارج شد. در غیر این صورت این آبروی کنونی را نداشت.گر چه باید توجه داشت که این آبروى کنونی خود را مدیون میل به آزادى و تلاشش برای رهایی انسانها از فقر است، نه بخاطر مشى مسلحانه و یا نقش و مشارکتش در اعدامهاى انقلاب کوبا. در دوران دانشجویى من هم عکس بزرگی از چه گوارا در اتاقم داشتم. حالا که به آن دوران فکر مى کنم احساس مى کنم آدمی و زمانه چقدر در معرض تغییرند.
گاه این تغییرات بسیار دردآور است. وقتى ناگهان مى بینى کسى که تا دیروز برایت ارزش فوقالعاده داشت پوچ و تهى مى شود، همه چیزت زیر سؤال مى رود. با خودت فکر مى کنى که یعنى چه؟ مگر مى شود؟ مگر این انسان مظهر انسانیت و رحمت نبود؟ مگر برایش رنج نکشیده بود؟ چرا اینگونه شد؟
این همان حالیست که من این روزها با اتفاقاتى که در میانمار در حال جریان است و به نسل کشى مسلمانان روهینگیا انجامیده، دارم.
سالهاست که موضوعات مربوط به میانمار را دنبال مى کنم. دلیل آن هم علاقه من به شخصیت آنگ سان سوچى بوده است. من او را هم ردیف گاندى و ماندلا مى دانستم. با خودم مى گفتم چه خوشبختم که در طول زندگیم شاهد مبارزات دو نفر از والاترین انسانها یعنى ماندلا و سوچى بودهام. چقدر از عدم خشونت آن دو آموختهام. اینها آبروى جهانند. اینها باید باشند تا انسان سر بلند کند و بگوید که غیر از ظلم و کشتار، کارهاى دیگرى نیز بلد است. مى تواند خوب باشد. مى تواند محبت کند و مى تواند ببخشد.
اما نسل کشى فحیع روهینگیا و بعد سکوت و سپس اظهارات بى مایه ى آنگ سان سوچى به من فهماند که گاندى و ماندلا شدن بسیار بسیار سختتر از این حرفهاست. اینکه بخاطر قدرت چشم بر حقیقت ببندى و واقعیت را نگویى بدترین کاریست که یک رهبر مى تواند در هر زمانه اى انجام دهد.
با خودم فکر کردم که اگر گاندى با چنین شرایطى روبرو مى شد چکار مى کرد؟
و بعد یادم افتاد که اتفاقاً مگر همین پافشارى گاندى نبود که به مرگ او منجر شد؟
اگر گاندى بود راهى روهینگیا مى شد. در آنجا مى نشست و روزه ى سکوت مى گرفت. روزه مى گرفت تا کسى، کسى را نکشد. و چه بسا خود نیز کشته مى شد.
نقل است که در زمان حمله مغول مریدان شیخ نجم الدین کبرى از او خواستند که شهر را ترک کند.
او فرمود: \” که هفتاد سال در زمان خوشى با خوارزمیان بودم. در وقت ناخوشى ازایشان تخلف کردن بىحرمتى باشد\”. و نسیم بى نیازى وزیدن گرفته است.
شیخ ماند و در طوفان مغولان کشته شد.
نسیم بى نیازى بر گاندى و ماندلا نیز وزیدن گرفته بود. نه به فکر حفظ قدرت بودند و نه خشنودی گروهی خاص آنها را خشنود مینمود. حفظ جان آدمیان و آزادی آنها بالاترین هدف در طول زندگیشان بود. رویدادهایی که هر روز در گوشه و کنار ما اتفاق میافتد نشان میدهد که چنین هدفی چقدر سخت، دشوار و گاه در میان آشوب آدمیان ناممکن است.
دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس
نویسنده: دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی
بدون دیدگاه