انسان کیهانی: بررسی فیلم The Correspondence
عبدالرضا ناصر مقدسی
سینما محلی برای تفکر است. سینما بیش از هر چیزی میتواند ذهن انسانها را درگیر خود نماید. سینما با تمام امکانات چند بعدی و چند سویه خود میتواند به تقلید از مکانیسمهای آگاهی در ذهن انسان پرداخته و بدین شکل در حین دیدن فیلم، عملکرد ذهنی انسان را در دست بگیرد. سلطهای که پس از اتمام فیلم نیز ادامه مییابد. از این رو نباید از آنچه فیلمها به نمایش میگذارند غافل بود. آنها نیز همانند اسطورهها از ذهنیات ما سخن میگویند و از راههایی که مغز ما برای درک بهتر جهان طی میکند. در ضمن راههایی را بازگو میکند که ذهن و مغز ما بواسطهی آن در پی کشف و تغییر جهان است. از این رو بگمان من دیدن فیلم بخشی از تفکر انسانهای امروزی است. ما با دیدن فیلم میتوانیم به حوزههای کاملا جدیدی وارد شویم.
چند فیلمی که در یادداشتهای پی در پی معرفی خواهند شد از جمله فیلمهایی هستند که حوزه جدید معرفتی را به ما معرفی مینمایند. فیلم the correspondence از جمله همین فیلمهایی است که ارزش چند بار دیدن را دارد. فیلمی با لایههای متعدد. در نگاه اول فیلم درباره عشق میان یک دختر جوان با یک استاد اخترشناسی است. از جنس همان عشقهای ممنوعه که در ادبیات و سینما بخش عمدهای را به خود اختصاص داده است. اما کم کم فیلم لایههای دیگری از خود را هم به ما نشان میدهد. لایههایی در مورد مرگ، جاودانگی، امتداد کیهان در انسان و در نهایت انسان کیهانی. موضوعی که من میخواهم با تکیه بر این فیلم در مورد آن صحبت کنم. فیلم که در واقع مضمون سادهای با عنوان عشق دارد سریعا پس از مرگ استاد اخترشناسی وارد حوزههایی بسیار عمیق میشود. حوزههایی که با طرح سوالاتی اساسی همچون ماهیت مرگ و جاودانگی قهرمان اصلی فیلم یعنی یک دختر دانشجو و ماجراجو را وارد حوزهی جدید تکاملی انسان مینماید.
حوزهای که شاید بتوان از آن با عنوان انسان کیهانی نام برد. انسان کیهانی یا همان Cosmosapiens نام کتابی از جان هندز میباشد. او در این کتاب که به یاد کارل ساگان یکی از کیهانیترین افرادِ طول تاریخ بشری نوشته شده است، روند تکامل زیستمندان را از شروع حیات تا ایجاد انسان و تسلط او بر زمین و در نهایت نگاه عمیق او به کیهان را عنوان مینماید. در این فیلم نیز پس از مرگ استاد اخترشناسی ما شاهد نوعی سلوک در دختر یا همان اِمی هستیم .استاد اخترشناسی با تلاشی خستگی ناپذیر سعی کرده بود تا با ایجاد یک سیستم پیچیده، پیامهای صوتی و تصویری و متنی فراوانی را پس از مرگش با ترتیبی خاص برای اِمی بفرستد. این گونه یک استاد مرده، نقش مرشد را برای این دختر ایفا میکند و دختر بتدریج با امتداد کیهان در وجود خود آشنا میگردد.
چیزی که بتدریج فیلم به ما میگوید این است که استاد اخترشناسی نیز همین راه را در تعامل با مرگش طی کرده بود. یکی از جالبترین صحنهها آنجاست که اِمی متوجه میشود که استاد در ماههای آخر عمر روی یک سحابی خاص کار میکرده و مشتاق بوده آن را بصورت مداوم ببیندد زیرا بنا به گفته خودش به آستروسایتوما – نوعی تومور مغزی – که استاد را گرفتار کرده بود شباهت عجیبی داشت. او جمله بسیار پر مفهومی نیز به یکی از همسایههایش در جزیرهی تنهایی خود گفته بود: «اگر سرت به ستارهها باشه، دیر یا زود یکی از آنها در مغزت لونه میکنه». انگار از نظر استاد رابطه آستروسایتوما با این سحابی از یک تشابه صرف، بسیار بیشتر و عمیقتر بود. فیلم همینطور پیش میرود. ما پس از مدتی که اِمی از بهت مرگ عشق و استادش بیرون میآید با نوعی دیالوگ روبرو میشویم. یعنی همراه با استاد که به پیامهای خود ادامه میدهد اِمی نیز در پاسخ به آنها دست به ضبط پیامهای خودش میزند.
این گونه نوعی رابطهی بسیار فعال و پویا بین این دو برقرار میگردد که در نهایت متوجه میشویم این دیالوگها در واقع دیالوگ همزمان استاد و اِمی با کیهان و کل کائنات است. پایان نامه اِمی در مورد ابرنواخترها و یا بعبارت شاعرانه «ستارههای مرده» است. وقتی که ما ابرنواختری را مشاهده میکنیم بعلت محدودیت در سرعت نور، جرم آسمانیای را میبینیم که هزاران سال پیش از بین رفته و یا بعبارت دیگر مرده است. از این رو دیالوگ ما با آنها، نوعی دیالوگ با ستارههای مرده است. همانند دیالوگی که اِمی با استاد اخترشناسی دارد. دیالوگی که عنوان پایان نامه اِمی نیز میباشد. پایان نامهای در مورد گفتگوی ژرف یک انسان با کیهانی که در آن زندگی میکنیم.
دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس
بدون دیدگاه