سفرنامه دیار سهروردی

در دیار سهروردی

۱۷ تیر ماه ۱۴۰۰

با مهسا راهی زنجان شدیم. صبح زود که تهران تازه داشت از خواب بیدار می شد ما راه افتادیم. حالا که با سوش دلتای ویروس روبرو هستیم هر سفری خطرناک است ما هم اگر چاره ای نداشتیم به این سفر نمی رفتیم.

در طول راه حواسم به سهروردی بود. شیخ شهید که در سهرورد بدنیا آمده و بالیده و سپس راهی سفر شده تا در حلب کشته شود.اینجا بوی سهروردی را می دهد و سهروردی از چند لحاظ نتنها برای من مهم بلکه عجیب است و من این روزها بیش از هر  زمانی دنبال متفکران مهمِ عجیب می گردم.

چرا سهروردی تا این اندازه پیچیده است؟ شاید بدلیل توانایی عجیب او در تلفیق چند اندیشه متفاوت. تلاشی برای فهم و ادغام تمام اندیشه های جهان. و مبهوتم که او چگونه به این منابع دسترسی داشته است؟.چه چیزی در دامن مزدیسنا و سایر بزرگان ایران باستان آنهم با بینشی عرفانی می دیده که تفکر بلند و متعالی خود را بر آن اساس پایه گذاری کرده است؟

از این رو سهروردی برای من  یک جور معماست. من سالها در منابع ایران باستان جستجو کرده ام و این جستجو کماکان ادامه دارد. اما اینکه بخواهیم غرب و شرق را یکی کنیم آنهم در زمانی که سهروردی می زیسته و بین تمام اندیشه ها دعوا و تخاصم وجود داشته کاری عجیب و بزرگ است که البته در نهایت نیز به مرگ او منتهی شد.

همواره برای من این سوال مطرح بوده که سهروردی چگونه به چنین بینشی در مورد آرای  حکیمان ایران باستان رسیده است. آیا فرقه های عرفانی زرتشتی  در زمان او وجود داشته است؟ آیا ما در پیش از اسلام تعبیر قوی عرفانی از آیین زرتشت داشتیم که سهروردی بنوعی به آن دسترسی پیدا کرده است؟ و یا اینکه سهروردی با مطالعه متون زرتشتی به این نتایج رسیده است؟

اما اگر هم اینطور باشد باید در منطقه ای که رشد کرده این متون در دسترس بوده باشند.اگر چه هیچ تحقیقی در این بار صورت نگرفته  اما یک جستجوی جزئی نشان داد که اتفاقا در محیط زنجان نشانه های حضور آیین زرتشت با شدت و حدت وجود داشته است. اولین آن نام خود زنجان است که از زندیگان بمعنای اهالی کتاب زند گرفته شده است. می دانیم که زند از مهم ترین کتابهای زرتشتیان است. همچنین در منطقه طارم از توابع زنجان می توان انبوهی از آتشکده ها را که بصورت چهارتاقی هستند مشاهده نمود.اما از همه مهم تر وجود آتشکده آذرگشسب در شهرستان تکاب است. آتشکده ای که یکی از سه آتشکده مهم دوران ساسانیان محسوب می شود.

دیار سهروردی

پس نباید تعجب کرد اگر در زمان سهروردی نیز این آیین هنوز به شکلی قوی و مورد توجه، در منطقه حضور داشته است. سهروردی چشم بر این دانش گشود و سعی کرد همه ی آنها را در کنار هم گرد آورده و از نو تعبیر نماید.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
راه گم شده ی یک سامورایی

از موضوعات مهم بعدی در کار سهروردی  تعبیر مجدد جهان است که بجای وجود بر اساس درجه بندی نور انجام شد. تعبیری شاعرانه و عرفانی که به شیخ این اجازه را داد که تمام هستی را نتنها یکپارچه کند بلکه بتواند از نظریات مختلف برای تبیین آن سود جوید.

بله سهروردی متفکر مهم و عجیبی است.

وقتی اولین بار از موزه زنجان بازدید کردم به نکته عجیبی برخوردم. یک ظرف کوچک در این موزه است که از خانه منسوب به سهروردی کشف شده است. شوکه شدم . قبل از این چیزی در مورد خانه سهروردی نشنیده بودم و اصلا هم فکر نمی کردم چنین چیزی وجود داشته باشد. از کارشناس موزه پرسیدم و آنها هم گفتند بله چنین خانه ای در سهرورد هست. پس از آن مترصد بودم که حتما از این خانه دیدن کنم. اما تا وقتی که این فرصت پیدا شود  بیشتر در مورد سهروردی و نظریاتش خواندم . اما هر چه بیشتر می خواندم چیزی مرا آزار می داد. نگاه عرفاتی و فلسفی او به جهان از نگاه علمی تهی بود. حتی علم همان روزگار هم در آن وجود نداشت و برای همچون منی که دنبال رهایی می گردد و تا این حد در معرض یافته های جدید علمی در مورد عالم و کیهان است  عدم توجه به یافته های علمی  آزار دهنده است. نمی شود در تعبیر جهان یکسره راهی دیگر را رفت و از واقعیت علمی فاصله گرفت.

مسافر کیهان نمی تواند از آنچه علم در مورد طبیعت گسترده و پیچیده  کیهانی غافل باشد. در غیر این صورت دنیای او کوچکتر از آنی خواهد بود که متصور می شود.

زمستان بود. برف می بارید. یک بار از زنجان باز می گشتم تصمیم گرفتم به سهرورد بروم.در روی نقشه خیلی نزدیک و سرراست بود. پس راه افتادم.باید به جواب سوالهایم می رسیدم. و جواب سوالها برای من هیچگاه در کتابها نبوده است.

من باید به تجربه ای زنده از داستان دست می یافتم. آن وقت بود که آرام می گرفتم.

برف می بارید. و جاده ی خلوت روبروی من پوشیده از سپیدی ماجرا بود. پیش رفتم . در فکر سهروردی بودم. کوه ها به آرامی سپید پوش می شدند. سپیدی تامل برانگیزی که بر خوف تنهایی می افزود. ولی پیش رفتم.

یک جا را هم اشتباه رفتم. یک دو راهی. دوباره برگشتم و رفتم تا اینکه به روستای سهرورد رسیدم. با مجسمه ای از سهروردی در ابتدایش. می شد ندای او را از پس قرنها شنید. اینکه او  در همین راهها پرسه می زده،در کودکی  با دوستانش بازی می کرده، فکر می کرده،  جهان را تجربه می کرده همه و همه حس خوشایندی  به آدمی می دهد. نوعی حس یگانگی.

پیدا کردن خانه منسوب به سهروردی کمی وقت برد.برای همین  دوری کامل در روستا زدم. فکر نمی کردم تا بدین اندازه جای دیدنی داشته باشد.

خلاصه به خانه منسوب به سهرودی رسیدم از آن خانه فقط دیوار کوتاهی باقی مانده بود.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
سفرنامه: سفری به انزلی

دیواری کوتاه یادگار از اندیشه ای بزرگ.

روستای سهرورد

ساعتی آنجا ماندم. انگار همه چیز به انتهای خود رسیده بود و حرفی دیگر باید آغاز می شد. قبل از آن می خواستم بارها اینجا بیایم و به تامل بپردازم. اما انگار نباید دیداری دوباره اتفاق می افتاد.راهی دیگر باید طی می شد.

راه افتادم. در من چه اتفاقی افتاده بود؟

مگر قرار نبود همه چیز در من تغییر کند؟ مگر قرار نبود نور اشراقی بر من بتابد؟ اما احساس کردم جهان از زمان سهرودی بسیار بزرگ تر و پر رمز و راز تر شده است.

دوباره آن مسیر را بازگشتم. برف می بارید و من داشتم به هیاهوی ستارگان و انبوه کهکشانها در جهان ما فکر می کردم.

چرا اینها همه در اندیشه سهروردی حضور ندارند؟ و اگر بخواهیم کیهان را در وسعتی که می شناسیم با اشراق سهروردی ترکیب کنیم چه چیزی بوجود خواهد آمد؟ و آیا اگر سهروردی در زمانه ی ما بود باز این گونه می اندیشید؟ اگر انبوه ستارگان را از دریچه یک تلسکوپ همانند تلسکوپ هابل می دید چه تعبیری از جهان ارائه می داد؟

پیشتر آمدم . هنوز برف می بارید. با خودم اندیشیدم اگر سهروردی یک کیهان شناس یا پزشک بزرگ بود و بعد می خواست از دریچه ستارگان و کهکشانها به عرفان برسد چه برداشتی را ارائه می داد؟ اگر می خواست درون سلول ها و رگها و نورونها حرکت کند چطور؟

در ذهنم مرور کردم شاید عارفی را بیابم که از این دریچه به جهان نگریسته باشد اما چیزی نیافتم . علم و عرفان قرنهاست که از هم فاصله گرفته اند و کمتر ندایی از هماهنگی آنها با هم سخن می گوید. اما شاید بتوان در پس هیاهوی افکار در این هزاره سوم که می روند تا بر روی هر چیزی پلی بزنند و معارف گوناگون را در هم تنیده ببیند ترکیب علم و عرفان را نیز مشاهده کرد.

سفر بشکل عجیبی پایان یافت همه چیز فرو ریخت و دوباره از نو ساخته شد. و حالا که چند سالی از آن سفر برفی به دیار سهرورد می گذرد من در کنار مجسمه سهروردی به او و عالم می اندیشم و اینکه جهان چه رازهایی برای گفتن دارد.

دکتر ناصر مقدسی

از سهرورد تا حلب ، شیخ شهید راهی طولانی را طی کرده است. از آرزوهایم رفتن به حلب بر مزار شیخ شهید بود.

حلب مزار شیخ شهید

اما حلب در جنگ داخلی سوریه ویران شد و حالا نمی دانم از آن مسجدی که سهروردی در آن آرمیده است نشانی باقی مانده یا خیر. خدایش رحمت کناد. شاید اینکه مزارش نیز این گونه محل تاخت و تاز کوته اندیشان قرار گیرد جزئی از سرنوشت وی محسوب می گردد.

 

دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *