متن بنیادین در امپراطوری هخامنشیان

نگاهی علم ورزانه به پادشاهی اردشیر اول و چگونگی تدوین متن بنیادین در فرهنگ ایرانی

عبدالرضا ناصر مقدسی

چاپ شده در روزنامه شرق.

هرچه بیشتر تاریخ ایران را می‌خوانم، سؤال‌های جدیدی برای من مطرح می‌شود. به‌خصوص اگر بخواهیم تاریخ را مانند شبکه‌ای ببینیم که گذشته و آینده را به یکدیگر متصل کرده و می‌تواند سؤال‌های ما را درباره ماهیت‌مان پاسخ دهد. برای من آسیب‌شناسی ایران امروز از اهمیت بسیاری برخوردار است و هر روز بیش از گذشته نگران این مرز و بوم می‌شوم و حس می‌کنم تمام اجزای فرهنگی و هویتی ما به‌شدت مورد تهدید است. اما به‌عنوان یک پزشک و کسی که در دانشگاه تدریس می‌کند، داشتن تفکر علمی‌ در سطح جامعه مهم‌ترین دغدغه بوده؛  بنابراین سعی می‌کند به دانشجویان خود بیش از آنکه مطالب علمی‌ روز  را یاد دهد، تفکر علمی ‌را آموزش دهد؛ چراکه بسیاری از مشکلات جامعه ما از نبود تفکر علمی‌ نشئت می‌گیرد. اما اینکه چرا ما تفکر علمی ‌نداریم و علم به مفهوم جدید و غربی در کشور ما ریشه ندوانده و رشد نکرده سؤال بسیار مهمی ‌است که پاسخ به آن می‌تواند به ما در فهم مشکلات‌مان و چگونگی غلبه بر آنها در این بزنگاه تاریخی یاری برساند؛ بنابراین در این خوانش‌ها از تاریخ ایران سعی‌ام این است که از زاویه خاصی به موضوعات نگاه کنم و در جای‌جای آن ببینم که مشکلات چگونه حل شده، چه الگوهایی شکل گرفته و آیا آنچه اتفاق افتاده می‌تواند الگو و پروتوتایپی برای تفکر علمی‌ در دوره‌های بعد باشد؟ در مقالات قبلی بر موضوع کتابت و نوشتار تأکید خاصی داشتیم، زیرا نوشتار یکی از مهم‌ترین اجزای هر فرهنگی است که به رشد و توسعه آن کمک کرده و نیز می‌تواند به رشد تفکر انتزاعی در آن فرهنگ نیز یاری برساند. گفتیم که متأسفانه در ایران بسیار دیرتر از فرهنگ‌ها و تمدن‌های بزرگ دیگر کتابت آغاز شد و درحالی‌که داریوش بزرگ سنگ‌نبشته‌ای غنی از خود باقی گذاشت و بر خط و کتابت تأکید ویژه‌ای داشت اما این روند پس از او کمتر و کمتر شد. اگرچه نظریات متناقضی در این مورد مطرح است اما به نظر می‌رسد کتابت ارتباط مستقیمی ‌با تفکر انتزاعی، سازمان‌یافته و علمی ‌دارد. نوشتن شیوه‌ای از فکر‌کردن است و سبب می‌شود ما درگیری بیشتر و ویژه‌تری با موضوعات مورد‌توجه‌مان پیدا کنیم. نوشتن می‌تواند شیوه فکرکردن ما را تغییر دهد. پس این ضعف نوشتاری در فرهنگ ما فقط به عدم روایت‌ورزی ختم نمی‌شود بلکه می‌تواند شیوه فکرکردن ما را هم متأثر کرده باشد. به گمانم صحبت درباره اهمیت کتابت و نوشتار در فرهنگ ایران باستان تا این اندازه کافی است. البته از اینجا به بعد هرجا که باز نوشتار اهمیت خاصی یافت بدان خواهیم پرداخت.

متن بنیادین

اگر از موضوع نوشتار بگذریم، به موضوع مهم دیگری می‌رسیم که می‌تواند مانند نوشتار در شکل‌دهی به تفکر علمی ‌نیز مؤثر باشد. و آن‌هم متن بنیادین در فرهنگ ایرانی است. در بسیاری از فرهنگ‌ها متنی بنیادین وجود دارد که بنا به گفته نورتراپ فرای در کتاب رمز کل بر تمام جنبه‌های ادبی و فرهنگی آن قوم تأثیری عمیق و همه‌جانبه می‌گذارد. بسیاری از این متون بنیادین را کتب مقدسی چون تورات و انجیل و قرآن تشکیل می‌دهند. اما می‌توان از کتاب‌هایی چون ایلیاد هومر و شاهنامه فردوسی نیز نام برد. سؤال‌های بسیاری درباره متون بنیادین وجود دارد که پاسخ داده نشده است: چرا یک متن بنیادین به‌وجود می‌آید؟ یک متن بنیادین در یک فرهنگ چگونه عمل می‌کند؟ چه انتظاراتی می‌توان از متن بنیادین داشت؟ آیا پاسخ‌های متون بنیادین همه در حوزه سنت است و نباید از این متون پاسخ‌هایی برای دنیای جدید جست؟ کتاب‌ها و مقاله‌های بسیاری از نقش کماکان مقتدر این متون در فرهنگ‌های مختلف حکایت دارند. آیا متون بنیادین در رشد یا عدم رشد تفکر علمی ‌در یک فرهنگ مؤثر بوده‌اند؟ اگر فرهنگی متنی بنیادین نداشته باشد چطور؟ آیا چنین فرهنگی در ارائه تصمیمات و پاسخ‌های متنوع به یک سؤال آزادتر نیست؟ اینها همه سؤالاتی است که باید به آنها پاسخ داده شود. اما ما در اینجا به‌جای اینکه درباره متن بنیادین صحبت کنیم، می‌خواهیم بدانیم آیا فضای فکری پادشاهی هخامنشی واجد چنین متنی بوده و اگر بوده این متن چه پتانسیل‌هایی داشته است؟ و اگر نبوده آیا فضای فکری آن می‌توانسته چنین متنی را به‌ وجود آورد؟ این سؤال می‌تواند بسیار مهم باشد: امپراتوری بزرگ هخامنشی یکی از امپراتوری‌های موفق در طول تاریخ با گستره‌ای بسیار وسیع است که به قول کوروش صغیر: «چنان پهناور است که در جنوب آن از شدت گرما نمی‌توان زیست و در شمال به مناطقی می‌رسد که از حدت سرما نمی‌توان زندگی کرد» (مری بویس، تاریخ کیش زرتشت، ترجمه همایون صنعتی‌زاده). چنین امپراتوری‌ای نمی‌تواند فاقد مبانی فلسفی باشد. در قسمت‌های مربوط به داریوش کبیر و خشایارشاه دیدیم که تلاش آنها برای توسعه کشوری و نظامی‌ براساس تفکری علمی ‌صورت گرفته است. شاهکارهای مهندسی در داردانل یا شبه‌جزیره آتوس نمی‌توانسته بدون هیچ عقبه‌ای صورت گرفته باشد. بی‌شک باید پایه‌های فلسفی و تفکری قوی‌ای به چنین رشدی کمک کرده باشد. حال این سؤال پیش می‌آید که آیا چنین امپراتوری وسیعی واجد یک متن بنیادین نیز بوده؟ و اگر جواب ما مثبت است، این متن چه خصلتی داشته است؟

متن بنیادین در فرهنگ ایرانی

اگر از ما درباره متن بنیادین فرهنگمان بپرسند، شاید اکثرمان از شاهنامه نام ببریم که کاملا هم درست است. اهمیت شاهنامه بر هیچ‌کس پنهان نیست و فردوسی به دلیل کار بزرگی که انجام داده مهم‌ترین فرد در فرهنگ ایرانی محسوب می‌شود. اما به‌عنوان یک متن بنیادین، شاهنامه متنی متأخر است. کافی است آن را با کتاب‌هایی چون ایلیاد و ادیسه و رامایانه یا تورات مقایسه کنید تا به تفاوت زمانی بین آنها پی ببرید. اهمیت این تفاوت زمانی از آن رو مهم است که پیش از فردوسی نیز برای چندین هزار سال ایران وجود داشته و مردمان و تمدن‌های بسیاری در آن زندگی می‌کردند. پس چرا ما از متنی دیگر به قدمتی متناسب با قدمت ایران نام نمی‌بریم؟ آیا واقعا چنین متنی وجود نداشته و به همین دلیل است که شاهنامه توانسته از این خلأ فرهنگی استفاده کند و به متنی بنیادین در فرهنگ ما تبدیل شود؟ یا نه، چنین متنی بوده اما به دلایل مختلف از جمله دو حمله بزرگ به این سرزمین یعنی حمله اسکندر مقدونی و اعراب فرصت تطور پیدا نکرده است؟ چگونه فرهنگی که برای قرن‌ها بزرگ‌ترین امپراتوری‌ها و تمدن را داشته، متنی بنیادین نداشته است؟ نبود چنین متنی در چنین فرهنگی عجیب است. ما برای پاسخ به این سؤال می‌توانیم بپرسیم که آیا فرهنگ ایرانی زمینه و بستر ایجاد چنین متنی را داشت؟ و اگر جواب مثبت است این زمینه‌ها کدام‌ها بودند؟ بررسی دوره پادشاهی اردشیر اول بهترین پاسخ به این سؤال را به ما ارائه می‌دهد. و عجیب است که ما در بین شاهان هخامنشی یکی از کمترین منابع را درمورد اردشیر اول داریم. در وهله اول ببینیم که این منابع اندک چه چیزی درمورد این دوره مهم به ما می‌گویند و سپس به دنبال این موضوع بگردیم که اگر این متن بنیادین به‌وجود می‌آمد چه خصلت‌هایی داشت و آیا می‌توانست در تفکر علمی‌ نیز تأثیرگذار باشد؟ جنبه‌های علم‌ورزانه در دوران هخامنشیان تا چه اندازه جدی بود؟ و اگر جدی بود، آیا می‌توانست بر تدوین چنین متنی اثر بگذارد و در تار و پود آن ریشه بدواند؟

دوره سلطنت اردشیر اول هخامنشی

به طرز عجیبی از دوره اردشیر اول هخامنشی که 41 سال نیز بوده است، کتیبه‌های بسیار اندکی وجود دارد. سیر شگفت‌انگیز و عجیب قهقرایی در تعداد کتیبه‌ها که از خشایارشاه آغاز شده بود، در دوران اردشیر اول نیز ادامه داشت. از این کتیبه‌ها چیز چندانی را نمی‌توان درباره او و دوران طولانی سلطنتش فهمید (ماریا بروسیوس، شاهنشاهی هخامنشی از کوروش بزرگ تا اردشیر اول، ‌هایده مشایخ، نشر ماهی). اما توجه به متون دیگر که در این دوره کتابت شده‌اند، می‌تواند نکات مهمی‌ را برای ما بیان کنند. قبل از اینکه به تحلیل این نشانه‌های ثانوی بپردازیم، باید به وسعت این امپراتوری نگاه کنیم. ما پیش از این از قول کوروش صغیر عنوان کردیم که امپراتوری هخامنشی امپراتوری بسیار وسیعی بوده و از دره سند تا ناحیه بنغازی در لیبی امروز را شامل می‌شده است؛ بنابراین این امپراتوری اقوام بسیاری را شامل می‌شده است که هر یک فرهنگ، دین، زبان و نوشتار خاص خود را داشته‌اند که یکپارچه‌شدن آنها تحت لوای یک امپراتوری ارتباطات و تأثیرگذاری آنها بر همدگیر را آسان‌تر و دوچندان‌تر می‌کرد. به غیر از این تنوع فرهنگی، احتمالا باید تأثیر این امپراتوری و ساختار آن را در این فرهنگ‌ها و نوشتارهای مربوط به آنها یافت. این فرهنگ‌ها نمی‌توانند از ساختاری که برای بیش از دو سده چنین وسعت عظیمی‌ را یکپارچه کرده و به‌خوبی آن را حفظ کرده تأثیر نگرفته باشند. واکاوی همین تأثیر می‌تواند به ما در درک خصائص اصلی این امپراتوری یاری برساند. چنین امپراتوری بزرگی شبکه‌ای از ارتباطات را نیز به‌وجود می‌آورد. ما پیش از این از راه شاهی که توسط داریوش کبیر احداث شد، سخن گفتیم. سهولت رفت‌وآمد در سرزمین امپراتوری می‌توانسته تأثیر فراوانی بر فرهنگ‌های مختلف داخل آن بگذارد. در ادامه خواهیم دید همین تأثیرگذاری چگونه در شکل‌دهی بعضی از مقدس‌ترین عقیده‌ها و درنهایت ایجاد متن بنیادین هخامنشی مؤثر بوده است.

تأثیرهخامنشیان درشکل‌گیری تورات

برای این موضوع به بررسی یکی از مهم‌ترین این تأثیرگذاری‌ها می‌پردازیم؛ یعنی نقش و تأثیر هخامنشیان در تدوین تورات؛ موضوعی که با وجود اهمیت زیاد آن، کمتر به آن پرداخته شده است. کسانی که علاقه‌مند به بررسی تأثیر آیین زرتشت بر تورات و آنچه دین یهود خوانده می‌شود، هستند، می‌توانند به جلد دوم کتاب تاریخ کیش زرتشت اثر مری بویس مراجعه کنند. در این کتاب مری بویس با دقتی وصف‌ناشدنی به تجزیه و تحلیل بخش‌های مختلف تورات پرداخته و تأثیر عمیق آیین زرتشت بر آیین یهود را بررسی می‌کند. او به‌‌درستی ذکر می‌کند که چگونه ساختار حکومتی هخامنشیان در این تدوین تأثیرگذار بوده است: «به نظر می‌آید در سایه قدرت و اختیاراتی که شاه شاهان ایرانی به نحمیا تفویض کرد، او توفیق یافت تا نخست در بابل و سپس در سرتاسر فلسطین آن روز، پیروان بیشتری از «تنها یهوه‌پرستان» بپروراند تا آنکه به‌ صورت یک کیش رسمی‌ ساکنان آن سرزمین درآمد و از آن به بعد می‌توان کیش آنان را «یهودی» خواند». از طرف دیگر نه‌تنها تدوین تورات در دوران هخامنشیان رخ داده؛ بلکه عزرا کاتب بزرگی که نامش با تدوین تورات پیوند خورده است نیز از بزرگان دربار هخامنشیان و به احتمال زیاد اردشیر اول بوده است. کتاب عزرا شرحی مهم بر این موضوع است که در‌عین‌حال می‌تواند شبکه درهم‌پیچیده و تأثیرگذار فکری را در داخل سرزمین ایران در زمان امپراتوری هخامنشیان به ما نشان دهد. شناخت این شبکه فکری برای فهم متن بنیادین هخامنشی ضروری است. البته قبل از عزرا باید به نحمیا پرداخت که بدون او عزرا نیز نمی‌توانست به اهداف خود برسد. رابطه نحمیا و عزرا با اردشیر اول نشان‌دهنده ارتباط تنگاتنگ و حسنه یهودیان با پادشاهان هخامنشی است که از زمان کوروش کبیر آغاز شده بود. از هردوی این کتاب‌ها مشخص است که هم نحمیا و هم عزرا در آیین خود بسیار وفادار و معتقد بوده‌اند. همچنین این دو کتاب از جدال بین پرستش یک خدا (یهوه) و چند خدا در قوم یهود حکایت دارند و مشخص است که حضور نحمیا و عزرا در اورشلیم با اختیارات و منابعی که پادشاه هخامنشی در اختیار آنها قرار داده، سبب تسلط یهوه‌پرستان بر گروه مقابل و تکوین آیین یهود به شکلی که می‌شناسیم، شده است. طبق کتاب نحمیا، او ساقی و خدمتگزار شاه ایران در کاخ شوش بود. نحمیا ذکر می‌کند که پس از شنیدن وضعیت بد اورشلیم از پادشاه ایران درخواست می‌کند که به اورشلیم برود و به بازسازی این شهر و به‌ عبارت دیگر بهتر‌کردن وضعیت یهوه‌پرستان بپردازد. اردشیر به او اجازه داده و همچنین در نامه‌ای او را مورد حمایت خود قرار داده و به‌اصطلاح دست او را برای این بازسازی باز گذاشته است. در ادامه کتاب نحمیا فهرست بلندبالایی را از کارهایی که انجام شده و کسانی که در آن دخیل بودند، ذکر می‌کند؛ کسانی که به او در بازسازی حصار و سایر اقدامات کمک کرده بودند؛ اما این کار به‌آسانی انجام نشد؛ چون یهوه‌پرستان دشمنان بسیاری داشتند که احتمال حمله آنان نیز وجود داشت. نحمیا به‌عنوان حاکم یهودا به کار خود ادامه می‌دهد و از متن کتاب این‌طور برمی‌آید که او قدرت بسیاری در اجرای افکار خود داشته است. او می‌توانسته بزرگان قوم را تحت فشار بگذارد و همچنین اجازه استفاده از نیروی نظامی ‌را داشته است. مشخص است که همه اینها بدون اجازه پادشاه پارس امکان‌پذیر نبوده است. کتاب در ضمن شرح کشمکش فراوان بین گروه‌های داخلی منطقه است که به غیر از کنش‌های سیاسی می‌تواند نشان‌دهنده تقابل بین افکار مختلف باشد؛ تقابلی که در نگاه کلی‌تر می‌تواند فضای درون امپراتوری را نیز به ما یادآوری کند و نشان دهد که در داخل امپراتوری از لحاظ فکری تا چه میزانی تضارب آرا وجود داشته است. وقتی کار تعمیر حصار اورشلیم تمام می‌شود؛ یعنی یهوه‌پرستان از نظر سیاسی مستقر می‌شوند، این عزرا است که تورات را به‌عنوان متنی مکتوب مانند کتابی مقدس که باید همه از آن پیروی کنند، به بنی‌اسرائیل می‌قبولاند. در ادامه ارکان آیین یهود شناسانده می‌شوند: نحمیا که حاکم است. عزرا که کاهن و کاتب است و لاویان که مفسران تورات‌اند. سپس به حمد و تمجید خدای بزرگ یهوه می‌پردازند؛ تمجیدی که نشان‌دهنده یکتاپرستی بوده و تمام خدایان دیگر را نفی کرده و کنار می‌زند. سپس پیمانی امضا می‌شود. این پیمان تشکیل‌دهنده قوم یهود به همان شکلی است که امروز می‌شناسیم. اینکه نه‌تنها باید پایبند قوانین شریعت باشند و از رسوم آن به‌شدت تبعیت کنند؛ بلکه بر ازدواج درون‌قومی‌ تأکید کرده تا هیچ‌کس نتواند وارد این قوم شود. با اینکه کتاب نحمیا شرح درون‌دینی و درون‌قومی‌ از وقایع آیین موسی است؛ اما می‌توان ارتباط بین نحمیا و پادشاه ایران را از لابه‌لای آن به‌خوبی درک کرد. به‌ویژه با اینکه نحمیا نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای در تمام حوادث فوق داشته؛ اما در ادامه به نزد پادشاه پارس در بابل بازمی‌گردد. همین رفت‌وبرگشت نشان‌دهنده تأثیر شرایط امپراتوری هخامنشی در ساخت قومیت یهود به‌ شکلی که اکنون می‌شناسیم، است. اگر کتاب نحمیا بر جنبه اجرائی موضوع متمرکز است؛ اما کتاب عزرا مطالب مهمی‌ درباره متن بنیادین یهود یعنی تورات به ما می‌گوید. همچنین نقش پادشاه ایران در این موضوع مشخص‌تر می‌شود؛ ولی کتاب عزرا برخلاف نحمیا رابطه یهودیان و پادشاهان هخامنشی را از همان ابتدا یعنی کوروش کبیر مورد بحث قرار می‌دهد و پس از ذکر تاریخچه‌ای کوتاه به عزرا می‌رسد. عزرا با سفارش‌نامه‌ای از اردشیر راهی اورشلیم می‌شود. در این سفارش‌نامه از عزرا با عناوین کاهن و عالم شریعت خدای آسمان یاد می‌شود. درعین‌حال طلا و نقره بسیاری نیز به عزرا داده می‌شود و به او این اجازه را هم می‌دهد که هرچه نیاز دارد، از خزانه سلطنتی دریافت کند. او به اورشلیم می‌رود. در آنجا می‌بیند که یهودیان با کسانی از غیر یهود ازدواج کرده‌اند. عزرا واکنش بسیار سختی به این موضوع نشان می‌دهد و دستور لغو این ازدواج‌ها را می‌دهد. به سخن دیگر عزرا شریعت را به شدیدترین شکل ممکن خود اجرا می‌کند؛ اما این موضوع در سایه قدرت عزرا نه‌تنها به‌عنوان نماینده پادشاه بلکه کسی است که شریعت را تدوین و کتابت کرده است: «عزرا متوجه شد آنها برای حفظ ایمان‌شان به خدا به چیزی تازه احتیاج دارند. برای این مقصود، او همواره از کتب مقدس قوم خود استفاده کرده بود. …هنگامی‌که عزرا از منبر بالا رفت، به جمعیت عظیم مردم نگاه کرد. طومارها را آشکار کرد و به مردم نمایاند. آنها بلافاصله سجده کردند و روی بر خاک نهادند، چنانچه در محضر خداوند یا نماینده او در معبد سجده می‌کردند؛ اما آنها در معبد نبودند و عزرا نیز در مقام یک کاهن در برابرشان ظاهر نشده بود. او صرفا طوماری را نگه داشته بود. این نخستین‌بار بود که مردم خدای خود را در قالب یک متن می‌پرستیدند» (مارتین بوکنر، جهان مکتوب، چگونه ادبیات به تاریخ شکل داد؟، ترجمه علی منصوری، نشر بیدگل). چنین تحول بزرگی در امپراتوری هخامنشی و درون مرزهای آن اتفاق افتاده بود؛ بنابراین اگر آن را صرفا تحولی درون‌قومی‌ بدانیم، چندان درست نگفته‌ایم. البته تحولات بزرگ فکری در فضای امپراتوری اردشیر اول به همین‌جا ختم نمی‌شود. یونانیان نیز حرف‌های زیادی برای گفتن داشتند.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
کمبوجیه و جنونش: نگاهی به یک شاهد پزشکی

اردشیر و یونانیان

همان‌طورکه گفته شد، اطلاعات مستقیم ما از اردشیر اول بسیار اندک است. منابع یونانی هم درباره او سکوت کرده‌اند. هرودوت در تاریخ خود تا پایان جنگ‌های ایران و یونان در زمان خشایارشاه را بیان می‌کند و کنزیاس که به‌عنوان پزشک اردشیر دوم به نوشتن تاریخ می‌پردازد -فارغ از اینکه آنچه گفته، چندان هم معتبر نیست- چیز زیادی درباره اردشیر اول به ما نمی‌گوید؛ ازاین‌رو بررسی اینکه افکار یونانیان چقدر می‌توانسته در ساخت شبکه درهم‌پیچیده فکری در دوران هخامنشیان مؤثر باشد، بسیار سخت است؛ اما با وجود اینکه ایران و یونان نه‌تنها دو کشور کنار هم و گاه متخاصم بوده‌اند، وجود بخش‌هایی با فرهنگ یونانی در قلمرو ایرانیان احتمال این تأثیرات را پررنگ می‌کند. به غیر از اینکه در دوران اردشیر اول صلح معروف به صلح کالیاس رخ می‌دهد که در آن دو طرف متعهد می‌شوند که در سرزمین یکدیگر مداخله‌ای نکرده و ایرانی‌ها نیز طبق این معاهده به شهرهای یونانی‌نشین آسیای صغیر خودمختاری می‌بخشند (ماریا بروسیوس، شاهنشاهی هخامنشی). این صلح بسیار مهم است؛ زیرا برخلاف گفته‌های هرودوت به نظر می‌رسد پس از نبرد موکاله کماکان هخامنشیان پایگاه‌های مهمی ‌را در دریای مدیترانه داشته‌اند که به ادامه درگیری‌ها می‌انجامیده است. صلح کالیاس سبب به‌پایان‌رسیدن این درگیری‌ها می‌‌شود (بهرام روشن‌ضمیر، هخامنشیان در ایونیه: از نبرد موکاله تا صلح کالیاس، پژوهش‌های علوم تاریخی). این صلح از نظر بحث ما بسیار مهم بوده؛ زیرا به مراودات هرچه بیشتر فکری بین دو کشور می‌توانست منجر شود. اتفاق مهم دیگری نیز در زمان سلطنت اردشیر اول می‌افتد که می‌تواند نشان‌دهنده مراوداتی عمیق‌تر از چیزی که فکر می‌کنیم، بین ایرانیان و یونانیان باشد. تمیستوکلس که سردار و قهرمان یونانی‌ها در جنگ سالامیس بود، این‌بار به خیانت متهم می‌شود و از ترس جانش به دربار ایران پناهنده می‌شود و مورد مرحمت شاه ایران قرار می‌گیرد. او در عرض یک سال زبان پارسی را یاد گرفته و بنا به گفته توسیدید و پلوتارک نفوذ فراوانی در دربار شاه ایران پیدا می‌کند. درست است که حضور تمیستوکلس در دربار ایران از لحاظ معرفتی و عوامل دخیل در شکل‌دهی به متن بنیادین موضوعی چندان مهم به‌ شمار نیاید؛ اما حاکی از روابط تنگاتنگ و فراتر از دشمنی بین ایرانیان و یونانیان است؛ اما هر آنچه تا به اینجا گفته شد، صرفا به روابط سیاسی بین دو کشور بازمی‌گشت و ما هیچ سندی مبنی بر تعاملات معرفتی بین این دو کشور ارائه ندادیم. ببینیم منابع چه چیزی در این باب به ما می‌گویند.

تعاملات معرفتی ایران و یونان

ما چیز زیادی از این تعاملات نمی‌دانیم. با اینکه به‌دلایلی که ذکر شد باید چنین تعاملات فکری‌ای وجود داشته باشد. مطالبی وجود دارد مبنی بر اینکه بعضی از بزرگ‌ترین فیلسوفان یونانی متأثر از آرای حکیمان ایرانی بوده‌اند. به‌طور مثال از سفرهای فیثاغورث به ایران و آشنایی او با حکمت مغان صحبت شده است. حتی کتابی به نام «سیاحت‌نامه فیثاغورس در ایران» توسط سیلون مارشال در قرن هجدهم نوشته شد که البته چندان مبنای تاریخی ندارد. لذا گمانه‌زنی‌ها درمورد چند و چون این تعامل و نقش آن در شبکه فکری امپراتوری هخامنشی بسیار سخت است. شاید تنها مدرکی که بتوان کمی‌ بیشتر و عمقی‌تر در مورد آن بحث کرد رابطه دموکریتوس و مغان است. ما بدین واسطه با چهره مرموزی آشنا می‌شویم که نشان‌دهنده جنبه‌های متفاوت و قابل توجهی از حکمت مغان در ایران باستان بوده است و به بحث ما یعنی وجود ریشه‌هایی از تفکر علمی ‌در شبکه فکری امپراتوری هخامنشی که می‌تواند در متن بنیادین آن نیز بازتاب یابد کمک شایانی می‌کند. قبل از آن ببینیم ارزش آرای دموکریتوس چه بوده است.

دموکریتوس و نظریه اتمی

از منظر علمی ‌دموکریتوس به‌واسطه نظریه اتمی‌ خود مشهور است. او از طریق نظریه اتمی ‌نوعی توصیف مادی از جهان ارائه می‌دهد. اینکه بتوانیم توصیفی مادی از جهان ارائه دهیم و در توصیفات خود از موارد متافیزیکی استفاده نکنیم از مهم‌ترین پایه‌های تفکر علمی ‌به شمار می‌آید. در این نظریه جهان از اجزای غیرقابل تقسیمی ‌به نام اتم تشکیل شده است. این اجزا می‌توانند تغییر مکان دهند، اما خصوصیات آنها به‌هیچ‌وجه تغییر نکرده و از بین نیز نمی‌روند. تعداد آنها بی‌نهایت بوده و آنها در شکل و اندازه با هم تفاوت دارند. اتمیست‌های باستان بر این اعتقاد بوده‌اند که همه‌چیز طبق قوانین طبیعی رخ می‌دهد. آنها حتی عنصر تصادف را هم قبول نداشته و به دلیل پایبندی به علیت، جبری محض هستند (برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، نجف دریابندری، کتاب پرواز). اگرچه نظریات اتمیست‌های یونان باستان را باید در ادامه کارهای فیلسوفان پیشین درک کرد، اما آنها قدم نهایی را در حذف نیروهای متافیزیکی برای توصیف جهان برداشتند و توانستند جهان را براساس قوانین طبیعی توضیح دهند. این اتم‌ها که شکل‌ها و اندازه‌های گوناگونی داشتند در اتصال با هم سایر عناصر جهان را به‌وجود می‌‌آوردند (فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه جلد یکم یونان و روم، سیدجلال‌الدین مجتبوی، انتشارات علمی‌فرهنگی). برای درک بهتر اینکه چقدر نظریات دموکریتوس در ایجاد تفکر و متد علمی ‌مهم بوده لازم است به این نکته توجه کنیم که بقراط سرشناس‌ترین طبیب یونان باستان و به قولی پایه‌گذار علم پزشکی و نویسنده بیش از 70 کتاب در این زمینه، شاگرد دموکریتوس بوده است. او علاوه بر شاگردی دموکریتوس پزشک او هم به شمار می‌آمده است. اینکه در علم پزشکی به دنبال دلایل طبیعی بیماری‌ها بگردیم گامی ‌بلند در تحقق تفکر علمی ‌محسوب می‌شود و اینکه بقراط این تفکر را از دموکریتوس گرفته و آن را در عرصه طب بال و پر داده، بسیار محتمل است. گفته می‌شود که او نظریات استادش لئوکیپوس را به شکلی ریاضیاتی و سیستماتیک بیان کرده و از دل آن اتمیسم را به‌وجود آورده است. ما نمی‌دانیم که نظریات لئوکیپوس چه بوده یا اصلا واقعیت تاریخی داشته یا نه. این نکته‌ای است که در ادامه باید بدان توجه داشت. اما نکته‌ای در زندگی دموکریتوس وجود دارد که چندان بدان توجه نشده است. دموکریتوس سفرهای زیادی انجاد داده و همان‌طورکه برتراند راسل نیز ذکر می‌کند دموکریتوس قریب به یقین به یکی از کشور‌هایی که سفر کرده ایران است. در ضمن گفته شده که او حکمت مغان را از زبان یکی از بزرگ‌ترین حکیمان ایرانی یعنیر اوستن یا همان هوشتانه شنیده است. حتی این ادعا نیز وجود دارد که او نظریه خود را از هوشتانه اخذ کرده باشد. اگر این‌گونه باشد باید تفکری در ایران آن روزگار وجود داشته که همانند تفکر دموکریتوس می‌توانسته پایه‌ای برای تفکر علمی‌ محسوب شود. اما هوشتانه کیست؟ چقدر از آن اطلاع داریم و آیا نظریات وی می‌تواند نشان‌دهنده تفکر علمی‌ در شبکه فکری ایران در زمان امپراتوری هخامنشیان باشد؟

هوشتانه و نگاه به طبیعت

طبق آنچه دایره‌المعارف ایرانیکا به ما می‌گوید هوشتانه یا همان اوستانس یونانی‌ها مغی بزرگ در دوران هخامنشی بوده که وجود آن با افسانه عجین شده است. اطلاعاتی که از او داریم توسط متون یونانی به دست ما رسیده است. طبق آنچه پلینی بزرگ می‌گوید اولین کسی که درمورد جادو نوشت هوشتانه بود که همراه با خشایارشاه در لشکرکشی به یونان نیز شرکت کرده بود. با این حال آنچه شخصیت هوشتانه را در علوم جادو و کیمیاگری شکل داده عمدتا به متون قرون وسطا بازمی‌گردد و هیچ‌یک نمی‌تواند در تعیین شخصیت واقعی آن به ما کمک کند و نشان دهد که آیا چنین شخصی وجود داشته یا خیر؟ اینکه دموکریت هم نزد او درس خوانده زیر سؤال است. ولی می‌دانیم که دموکریت به ایران سفر کرده؛ ازاین‌رو به احتمال زیاد و با توجه به روحیه جست‌وجوگرش باید با عقاید مغان مواجه شده باشد. بنابراین ما بدون آنکه بخواهیم تأکیدی بر واقعیت تاریخی هوشتانه داشته باشیم می‌خواهیم ببینیم آنچه به او منسوب شده -یعنی حکمت مغانی- چه بوده است، زیرا می‌تواند بازتابی از حکمت مغانی باشد که در متون بعدی در شخصیت هوشتانه تجمیع شده است. آیا آنچه دموکریت در ایران بدان برخورده می‌تواند نشان‌دهنده نوعی تفکر علمی -مبتنی بر توضیح جهان براساس قوانین طبیعی و نه متافیزیکی- باشد؟ جست‌وجوی دیدگاه علمی ‌به جهان در منابع ایران باستان بسیار سخت است. باور این نکته که چرا آثار مکتوب چندانی از ایران باستان به‌خصوص در دوره‌های قبل از ساسانیان به جا نمانده، سخت و دشوار است. اگر آن‌چنان که بسیاری عقیده دارند ما دارای فرهنگی شفاهی بوده‌ایم چرا باید این همه لوح گلی در تخت جمشید یافت می‌شد که عمدتا به صورتحساب و دستمزد کارگران می‌پرداخت. و اگر کتاب‌ها و منابع دیگری به‌صورت نوشته وجود داشته چرا چیزی به ما نرسیده است. این در حالی است که اگر به تمدن بزرگ دیگر هم‌زمان یعنی یونان نگاه کنیم با انبوهی از کتاب و نوشته روبه‌رو خواهیم شد که جزئیات بسیاری را درمورد فرهنگ و اعتقادات و بینش این ملل به ما بازگو می‌کنند. البته باید به آنها تمدن سومری را هم اضافه کرد که خیلی پیش‌تر گیلگمش را تألیف و در کتابخانه آشوربانیپال نگهداری می‌کرد یا باید به انبوه متون هیروگلیفی مصری توجه کرد که بعید است کنجکاوی پادشاهان ایرانی را برنینگیخته باشد. ما در مقاله «امپراطور خط، مغز و سازه‌ها در دوره درخشان هخامنشی» گفتیم که چگونه داریوش بزرگ از خط هیروگلیفی نیز برای اشاعه پادشاهی و قدرت خود استفاده کرد؛ یعنی نگارش مورد توجه پادشاهان هخامنشی بوده اما چرا در ادامه سنگ‌نبشته‌ها و سایر اشکال دیگر نوشتاری تا این اندازه کمیاب می‌شوند نکته قابل توجهی است. نتیجه عدم ثبت و نداشتن فرهنگ نوشتاری این است که حتی اگر عناصر مهمی‌ در آرای این اندیشمندان وجود داشته نتوانسته در ایجاد تفکر علمی ‌در فرهنگ ما نقش ایفا کند. البته لازم نیست که همه‌چیز به‌صورت پیوسته در تاریخ جریان داشته باشد. بسیاری از این مفاهیم، نوشته‌ها و ایده‌ها می‌توانند دوباره بازکشف و بازخوانی شوند و این گونه در پیکره فرهنگی نفوذ کرده و حتی گذشته را نیز بازتفسیر کنند. اما چنین چیزی نیز در فرهنگ ما اتفاق نیفتاده است. اینکه چرا چنین اتفاقی نیفتاده سؤال بزرگی‌ است که بسیاری از ناکامی‌های فرهنگی ما نیز در آن ریشه دارد. البته حملات پی‌درپی و بنیان‌افکن به کشور ما نیز دلیل بسیار مهمی‌ در این اتفاقات بوده است که نباید دور از نظر بماند. هرچه بوده ما اکنون در برخورد با فرهنگ باستانی خود با انبوهی از ندانسته‌ها روبه‌رو هستیم. در چنین شرایطی صحبت درمورد مقوله ثقیلی همچون علم در ایران باستان بسیار سخت است. چون به جای استناد به یک کتاب یا به یک مکتب فکری باید به یک تصویر یا مجسمه یا حداکثر یک نقل قول متوسل شد و دست به نظریه‌پردازی زد بدون آنکه شواهد محکمی ‌برای توجیه آنچه گفته می‌شود داشته باشیم. همین موضوع درمورد هوشتانه نیز صادق است. هوشتانه یا آن‌طورکه در منابع یونانی ذکر شده است اوستن، مغ و کیمیاگری در دوره هخامنشیان بوده که همراه با خشایارشاه در لشکرکشی وی به یونان شرکت داشته است. وی را جادوگر و اولین کسی می‌دانند که در زمینه جادو دست به تألیف زده است. اهمیت آموزه‌های او تا جایی بوده که در دوران بعد از اسلام نیز که کیمیاگری رواج داشته به‌نوعی محوریت آثار ایجادشده بر پایه کارهای هوشتانه می‌گردد. پلینی بزرگ در دانشنامه تاریخ طبیعی خود این گونه از او یاد می‌کند: «بر پایه نتایج پژوهش من، نخستین کسی که در این موضوع نوشت و آثارش تا به امروز به جا مانده، اوستن است. او خشایارشاه را در جنگ علیه یونانیان در کنار شاهزاده همراهی می‌کرد؛ او بذرهای این هنر عفریتی را در هر کجا که می‌رسید می‌پراکند و همه را مبتلا می‌کرد. نویسندگان، زرتشت دیگری را اندکی پیش از او قرار می‌دهند. اما به‌طور قطع کسی که با الهام‌بخشی خود در مردم یونان نه فقط عشق، بلکه دیوانگی برای این علم را به وجود آورد همین اوستن است. در عین حال من توجه کرده‌ام که در این علم چه در گذشته و چه حال، بیشترین درخشندگی و شهرت برای مکتوبات را تنها این یک نفر پیدا کرد. (…) آن‌گونه که اوستن آموزش داده ‌است، انواع مختلفی از جادو وجود دارد: جادوهایی که آب، ارواح، هوا، ستاره‌ها، چراغ‌ها، حوض‌ها، تیشه‌ها یا بسیاری از دیگر روش‌ها را برای غیب‌گویی به کار می‌گیرد و به‌علاوه صحبت با ارواح و درگذشتگان». اینکه پلینی این‌گونه از هوشتانه یاد می‌کند قابل درک است، زیرا پلینی براساس اندیشه‌های علمی‌ که در یونان رواج داشته نمی‌توانسته چنین چیزی را که بر اساس جادو است بپذیرد، ازاین‌رو دست به نکوهش هوشتانه می‌زند. همان‌طورکه می‌دانیم روحیه علمی ‌پلینی یکی از دلایل مرگ او بوده است. در زمان فوران آتش‌فشان وزوو او تصمیم می‌گیرد که به این آتش‌فشان نزدیک شود. هم می‌خواسته به دوستش کمک کند و هم به‌عنوان یک محقق آتش‌فشان را از نزدیک دیده و دست به مطالعه درباره او بزند. او نه‌تنها دوستش را پیدا نمی‌کند بلکه پس از چند روز اقامت در کنار آتش‌فشان به دلیل استنشاق گازهای سمی ‌فوت می‌کند. مشخص است که چنین کسی آموزه‌های جادومآبانه هوشتانه را نمی‌پذیرد. اما به همین سادگی نیز نمی‌توان درمورد هوشتانه یا احتمالا مکتب تفکری‌ای که او بدان تعلق داشته یا در قامت او بعدها متجلی شده قضاوت کرد. کیمیاگری و علوم جادو نقش مهمی‌ در تکوین علوم جدید داشته‌اند. درست است که کیمیاگری و علوم جادو از روابطی در طبیعت حرف می‌زدند که با منطق و علم جدید قابل پذیرش نیست، اما کیمیاگری به شکلی که به نظر از هوشتانه شروع و سپس در دوران اسلامی ‌و نیز قرون وسطا رشد یافت مفهومی‌ است که بارقه‌های بسیاری از نگرش علمی ‌را در خود مستتر دارد. کیمیاگری نه‌تنها نوعی کاوش در طبیعت محسوب می‌شود بلکه ریشه‌های علومی ‌چون شیمی‌ و فیزیک و داروسازی را در خود مستتر دارد. طبق آنچه از متون قدیمی ‌به جا مانده جادو و جادوگری ریشه‌های بسیار کهن در ایران دارد. قدیمی‌ترین کتاب فرهنگ ایرانی، گاهان یا سروده‌های زرتشت است که می‌توان در لابه‌لای آن مطالب زیادی را درمورد فرهنگ ایران باستان یافت. می‌دانیم که زرتشت طبق نظر زبان‌شناسان چیزی حدود 1100 قبل از میلاد زندگی می‌کرده است و می‌توان چه در گاهان و چه در روایاتی که پیرامون زندگی زرتشت وجود دارد به جادوگرانی برخورد که دشمنی با او را به حداکثر خود رسانده بودند و چه‌بسا قصد جان او را نیز کرده بودند (احمد تفضلی و ژاله آموزگار، اسطوره زندگی زرتشت، نشر چشمه). این جادوگران همه از اعوان و یاران اهریمن شمرده می‌شوند. آنها دست به کارهای مخرب بسیاری می‌زدند اما همه این کارها با تکیه بر قدرت اهریمنی بوده است. در کتاب «شهرستان‌های ایرانشهر» که نوشته‌ای به زبان فارسی میانه و مربوط به پایان دوره ساسانی است، از جادوگری به نام بابل یاد می‌شود که در دوران جمشید شهر زابل را پایه‌گذاری می‌کند: «شهرستان زابل را جادوگری به نام «بابل» بنیان نهاد. او در دوران فرمانروایی جمشید شاه (پادشاه اسطوره‌ای ایران) طلسمی ‌به کار برد؛ به این شکل که مانع از حرکت سیاره تیر (عطارد) شد و بعد با همان طلسم تمامی‌ آسمان را که شامل هفت سیاره و برج‌های دوازده‌گانه و فلک‌الافلاک یا هشتمین طبقه آسمان بود، هم‌زمان به مردم نشان داد. مردم ترسیدند و او را پذیرفتند و شهر زابابل ساخته شد». این روایتی جالب است چون سازندگی را به امری غیرعادی یعنی جادو مرتبط می‌کند. شاید تلویحا به معنای نقش جادو در ایجاد علوم طبیعی از جمله مهندسی باشد. به‌هرصورت جادوگران و کیمیاگران برای رسیدن به مقصود خود که همانا تغییر در طبیعت بوده است دست به ساخت ابزارهای مختلفی زده‌اند. جست‌وجوی کیمیاگران گرچه جزئی از علوم جادو محسوب می‌شده اما جست‌وجویی در دل طبیعت بوده است و همین‌جاست که اهمیت فردی به نام هوشتانه یا ایده‌هایی که بعدها در شخصیت ولو افسانه‌ای او تجلی کرده است را دوچندان می‌کند. نفس علم، جست‌وجو در طبیعت است و روند تفکر علمی‌ همواره به این سو بوده که هر امر متافیزیکی را از علم جدا کرده و جهان را با روشی علمی ‌و منطقی توضیح دهد. همان اندک توضیحی که درمورد هوشتانه باقی مانده است نشان می‌دهد که او برخلاف جادوگرانی که در آیین زرتشت نکوهیده می‌شدند به جادو و کیمیا به‌عنوان ایده‌ای نگاه می‌کرده که به‌واسطه طبیعت باعث تغییر طبیعت شود. جمله‌ای از او باقی مانده که همواره راهنمای کیمیاگران در طول قرن‌ها بوده است. این جمله اکنون و از منظر بحث ما نیز ارزش بسیاری دارد: «طبیعت در طبیعت افسون می‌شود، طبیعت بر طبیعت فاتح می‌شود، طبیعت بر طبیعت چیره می‌شود». انگار هر جادویی به‌واسطه طبیعت و در دل طبیعت است که رخ می‌دهد. از سوی دیگر این جمله هر تغییری را مجاز می‌داند از این رو است که کیمیاگران برای سده‌ها با استناد به این جمله هوشتانه به دنبال تغییر فلزات و تبدیل آنها به طلا بودند. مفهوم سنگ جادو یا سنگ فلاسفه نیز که به هوشتانه منسوب است در همین اندیشه مستتر است. سنگ جادو البته لزوما یک سنگ نیست و می‌تواند اکسیری باشد که توانایی تبدیل فلزات به طلا و نیز جاودان‌کردن انسان را دارد. سنگی که هر تغییری را ممکن می‌سازد و بسیار جالب است که نه‌تنها تبدیل فلزاتی چون مس به طلا از طریق تغییر ممکن است، بلکه رسیدن به جاودانگی نیز می‌تواند از همین راه امکان‌پذیر باشد. راهی برای حرکت در نفس و جوهر اشیا و تبدیل آنها به عنصری دیگر. راهی که صرفا از طریق جست‌وجوی خستگی‌ناپذیر در طبیعت حاصل می‌شود. کیمیاگران اگرچه به چنین سنگ جادویی دست نیافتند اما علم شیمی ‌را پایه‌گذاری کرده و ماهیت طبیعت را بهتر به ما نشان دادند. در منابع یونانی آمده که هوشتانه در سفر خود به یونان به تعلیم دموکریتوس پرداخت. وقتی این موضوع را خواندم نوعی تشابه بین آرای دموکریتوس و این جمله مشهور هوشتانه پیدا کردم. اینکه تغییرات طبیعی سبب تغییر در طبیعت می‌شوند، همان پایه برای ایده‌هایی است که در ادامه منجر به معرفی اتم برای سیستماتیک‌کردن این ایده می‌شود. اما بیشترین تشابه نه در آرای دموکریتوس بلکه مربوط به لوکریتوس بود که البته چندین قرن بعد از هوشتانه و دموکریتوس زندگی می‌کرد. لوکریتوس کتاب مهمی‌ به نام «در طبیعت اشیا» دارد که از تغییرات در جهان طبیعی صحبت کرده و سعی می‌کند همه‌چیز را با این تغییرات توجیه کند. در واقع با خواندن این کتاب بود که من متوجه مفهوم اصلی جمله منسوب به هوشتانه شدم. این کتاب تأثیری مهم بر تمدن غربی داشته است. لوکریتوس نیز براساس همان اتم‌گرایی کار خود را شروع کرده و به نتایجی می‌رسد که پایه‌ای برای درک مدرن از انسان و جهان است. در بخشی از این کتاب در باب طبیعت این‌گونه می‌گوید: «طبیعت بی‌وقفه در کار تجربه‌گری است» (گرین بلت، جهان چگونه مدرن شد؟ مهدی نصراله‌زاده، نشر بیدگل). این حرف برای ما آشناست و قبلا از زبان هوشتانه آن را شنیده بودیم. به گمانم لوکریتوس سبب می‌شود که ارتباط دموکریتوس و حکمت هوشتانه‌ای را بهتر درک کنیم. دموکریتوس نوعی بیان فیزیکی دارد. او با تدوین نظریه اتمی ‌خود جهان را به اجزایی بسیار کوچک و تقسیم‌ناپذیر بخش می‌کند. اما بخش مهم نظریه اتمی ‌او همان جنب‌وجوشی است که لوکریتوس خواسته در کتاب خود درمورد جهان توصیف کند. همان جنب‌وجوشی که هوشتانه از منظری دیگر بدان پرداخته است. البته نگارنده می‌داند که آنچه گفته شد به دلیل نبود مدارک در حد حدس و گمان است. متأسفانه تاکنون تحقیق مجزایی درمورد هوشتانه یا حکمت منسوب به او انجام نشده و هرچه می‌دانیم همین ارجاعات در کتب یونانی است. این در حالی است که کیمیاگری در دوران اسلامی ‌به‌شدت خود را وامدار هوشتانه می‌دانسته و ما انبوه کتاب‌های کیمیاگری داریم که نه خوانده و نه تحلیل و نه تصحیح و چاپ شده‌اند. بی‌شک جست‌وجو در این کتاب‌ها می‌تواند مطالب جدیدی را درمورد هوشتانه به ما ارائه دهد و از چهره این فرد مهم و شاید افسانه‌ای در تاریخ اندیشه ایران راززدایی کند. این جست‌وجو برای زمانه ما نیز فواید مهمی ‌دارد. علم در روزگار ما با سرعتی باورنکردنی در حال پیشرفت است. همراه با علم، فناوری نیز رشد سرسام‌آوری داشته است. آرتور سی کلارک قوانین سه‌گانه بسیار مشهوری دارد که در زمانه ما باید بدان توجهی دوچندان داشت. قانون سوم آن می‌گوید: «هر فناوری وقتی به حدی از پیشرفت برسد، دیگر نمی‌توان آن را از جادو تفکیک کرد». علم بشری در آینده نزدیک به همین مرحله خواهد رسید. علم می‌تواند جادو را محقق کند و شاید در این زمان مجبور به بازبینی آنچه جادوگران و کیمیاگران به‌دست آورده‌اند باشیم. شناخت ریشه‌ها همیشه به پیشرفت ما یاری می‌رساند.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
داریوش بزرگ: امپراطور خط، مغز و سازه‌ها

بازبینی تفکر علمی ‌در شبکه فکری امپراتوری هخامنشیان

بحث هوشتانه یا حکمت مغانی نشان می‌دهد که ندانسته‌های ما درمورد تاریخ باستان‌مان بسیار زیاد است. به‌خصوص اگر بخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که آیا مسائل فکری و معرفتی در آن دوران ریشه‌ها یا جنبه‌های علمی‌ نیز داشته است یا خیر؟ بحث هوشتانه نشان می‌دهد که باید این موضوع را جدی بگیریم و البته باید آن را در کنار شواهد دیگر علم‌گرایی در ایران هخامنشی مشاهده کرد. ما در دو قسمت پیشین به این شواهد پرداختیم. کارهایی همچون تأکید بر نوشتار و نیز ساخت راه شاهی و پایه‌گذاری تخت جمشید و ساخت کانال سوئز در دوره داریوش اول و ابداعات جالب خشایارشاه در دوران جنگ با یونان همچون پل‌های داردانل یا کانال آتوس همه نشانگر همین تفکر علمی ‌در دوران هخامنشیان است.

تأثیرات محتمل فکری دیگر

ما درمورد اتفاقات فکری مربوط به یهودیان، یونانیان و خود ایرانیان در امپراتوری هخامنشی صحبت کردیم. اما با توجه به گستردگی این امپراتوری، اقوامی‌ که در آن زندگی می‌کردند و حیات فکری پویایی داشتند به این موارد محدود نمی‌شوند. بابلیان، مصریان و ساکنان دره سند نمونه‌ای از کسانی بودند که از لحاظ فکری بسیار درخشان بوده و هریک می‌توانند معرفتی ویژه خود داشته باشند. اینها همه در ایجاد آن شبکه فکری تأثیرگذار بوده‌اند هرچند متأسفانه شواهدی دال بر این تأثیر به دست ما نرسیده است.

شبکه‌ای که ترسیم می‌شود

حال که به انتهای مقاله رسیده‌ایم باید ببینیم شبکه‌ای که وصف آن آمد در صورت وجود چه خصوصیاتی داشته است؟ ما با امپراتوری بسیار وسیعی روبه‌رو هستیم که هم راه شاهی و هم تقسیم‌بندی جدید کشوری یعنی ایجاد ساتراپی‌ها به ارتباطات درونی آن کمک زیادی کرده است. این امپراتوری از اقوام و ملیت‌های مختلفی با زبان‌ها، خط و فرهنگ‌های مختلف تشکیل شده است که تعدادی از آنها به کتابت نیز ارج می‌گذاشتند. شرایط ساختاری امپراتوری تعامل بین این گروه‌ها را ممکن می‌کرده است؛ ازاین‌رو شبکه‌ای که به‌وجود می‌آید متأثر از افکاری‌ است که لزوما محدود به اقوام ایرانی نخواهد ماند و باید انتظار تأثیرگذاری‌های مختلف را در درون آن داشت. متنی که در این بین به‌وجود می‌آید نمی‌تواند متنی تک‌صدایی باشد. فرضا گاهان متنی مربوط به این فضا نیست و می‌دانیم که حداقل به 600 سال قبل از این امپراتوری و به جامعه‌ای بسته‌تر بازمی‌گردد. در ضمن باز به دلایلی که به‌طور مشروح ذکر شد احتمالا ریشه‌هایی از تفکر علمی ‌نیز در آن باید وجود داشته باشد. آیا این متن وجود داشته یا می‌توان شواهدی به نفع آن پیدا کرد؟ آیا آنچه ما درمورد تفکری مبتنی بر تأثیر عقاید مختلف نام می‌بریم هیچ‌گاه در امپراتوری به‌وجود آمده است؟ پاسخ به همه این سؤال‌ها را به مقالات بعدی و زمانی که می‌خواهیم درمورد پادشاهی اردشیر دوم صحبت کنیم می‌سپاریم.

دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *