نگاهی علم ورزانه به لشکرکشی خشایارشاه به یونان
کتابت و پیروزی
عبدالرضا ناصر مقدسی
چاپ شده در روزنامه شرق.
همانطور که بارها گفتهام من مورخ نیستم و از چند و چون مشکلات تاریخ نگاری و تحلیل وقایع تاریخی نیز اطلاعی ندارم. ادعایی هم در این زمینه ندارم. فقط بعنوان یک پزشک که به کندوکاو در تاریخ و باستان شناسی علاقمند است هر جا که صحبت از شواهد پزشکی و یا تاثیر علم بر یک موضوع تاریخی بمیان میآید سعی میکنم از دانش اندک خود برای نگاه به بعضی از جنبههای کمتر دیده شده وقایع تاریخیمان استفاده کنم. لذا تنها هدف من در این سلسله مقالات که از کوروش کبیر آغاز و اکنون با خشایارشاه پی خواهد گرفت توجه به بعضی از نکات تاریخی زیر سایه رشتههایی چون علوم اعصاب و دیرینه پزشکی است. فقط به این امید که توجه محققان تاریخ ما را به بعضی از نکات جلب نماید.
در مقاله پیشین به داریوش کبیر پرداختیم و دیدیم که او چگونه در سنگ نبشتههای متعدد شرحهای خوبی از اعمال و وقایع زمامداری خود بجا گذاشته است. درست است که صحت این مطالب زیر سوال است ولی میتوانیم در کنار ماخذهای دیگر، روایت ایرانی را نیز از وقایع تاریخی داشته باشیم. شاید هرودوت و سایر مورخان یونانی روایت خود را بیان کنند ولی کتیبه بزرگ بیستون روایت ایرانی را بخوبی به تصویر میکشاند و از یک سویه شدن قضاوت ما در مورد داریوش کبیر جلوگیری میکند. اما متاسفانه این اتفاق در مورد خشایارشاه نمیافتد.
این در حالی است که در زمان خشایارشاه یکی از مهمترین رویدادهای دوران هخامنشیان رخ میدهد و آن هم لشکر کشی او به یونان است. میتوانیم در مورد خصلتهای ایرانیان و یونانیان بسیار بگوییم. اما نکتهای که مغفول باقی مانده حمله خشایارشاه به کشوری بوده که نویسندگان بزرگی چون هرودوت پدر علم تاریخ در آن پرورده شده است و نمایش نامه نویسی همچون آیسخولوس در این نبرد حضور داشته و نمایش نامهی ایرانیان را بر همین اساس نوشته است (آیسخولوس، مجموعه آثار، ترجمه عبدالله کوثری).
یونانیان تمایل بسیاری به نوشتن و از جمله به تاریخ نگاری داشتهاند. لذا نبرد ایرانیان و یونانیان فقط روی مناطق جغرافیایی نبوده بلکه نبردی در روایت نیز بوده است. نکته مهم اینجاست که این نبرد روایت را بیشک و تمام و کمال یونانیان بردهاند. چون آنها روایت خود را از شکست خشایارشاه بصورت مبسوط نوشته در حالی که ما هیچ روایت ایرانی از آنچه اتفاق افتاد را در دست نداریم. لذا آنچه بدست ما رسیده سراسر یونانیست. یونانیانی که از لشکرکشی این امپراطوری بزرگ وحشت داشتند و پس از پیروزی تمام تلاش خود را کردند تا دشمن خود را سست عنصر، زبون و بیاراده تصویر کنند. سیمایی که هرودوت در کتابهای خود از خشایارشاه ترسیم مینماید شاهی است که به اخطارهای خدایان توجه نکرد و در بیتدبیری کامل به یونان حمله و در نهایت هم شکست خورد.
اگرچه تحقیقات جدید چنین چیزی را نشان نمیدهند و سبب شده که روایت یونانی این نبرد زیر سوال برود اما باید پذیرفت آنچه در این میان دست کم گرفته شده است قدرت روایت است. چه اتفاقی افتاد که خشایارشاه در نبرد سالامیس شکست خورد؟ آیا آنطور که مورخان یونانی میگویند اگر خشایارشاه پیروز میشد هیچگاه شاهد شکوفایی تمدن یونانی و رشد اروپا نبودیم؟
معلوم است که در پس تمام این ادعاها اغراقهای بسیاری وجود دارد که میخواهد برتری یونان بر ایران را به رخ بکشد اما اغراق خود سلاحی بسیار مهم است که ایرانیان نداشتند و چون روایت ننمودند اصطلاحا قافیه را باختند. آنچه در ادامه خواهد آمد مشخص کردن علل شکست ایران در برابر یونان نیست. در ضمن نمیخواهیم اثبات کنیم که روایتهای یونانیان در مورد این شکست اغراقآمیز است. میخواهیم ببینیم چرا ایرانیان روایت خود را ننوشتند. و اگر روایت ایرانیان را هم میشنیدیم نظرمان در مورد این نبرد این گونه بود؟
نبرد ایران و یونان از بسیاری جهات میتوانست برای ایرانیان مهم و پر از دستاورد باشد. البته که این به معنای تایید لشکرکشی خشایارشاه به یونان نیست. اما باید توجه داشت که این لشکرکشیها ذات هر امپراطوریای بوده که سعی در گسترش قدرت خود داشته است. سوال اصلی ما این است آیا علی رغم شکست این نبرد هیچ دستاوردی برای ایرانیان نداشته است؟ برای پاسخ به این سوال هم نگاهی علم ورزانه به این نبرد داریم: تا چه اندازه تفکر علمی در این نبرد دخیل بوده است؟ و چرا این تفکر علمی نتوانسته در فرهنگ ایرانی ادامه یابد؟
عدم روایت ورزی ایرانیان
داریوش هخامنشی با کتیبه بیستون خود نتنها خود را در قامت یک تاریخ نگار نشان داد بلکه همانطور که در مقاله « امپراتور خط، مغز و سازهها در دوره درخشان هخامنشی-نگاهی دانش ورزانه به پادشاهی داریوش اول» دیدیم بدرستی تاکید بسیاری بر خط و کتابت برای گسترش پادشاهی خود داشت. اما این تاکید بعد از مرگ داریوش به محاق رفت و اهمیت آن نادیده گرفته شد. جای تعجب است که از داریوش تا خشایارشاه چنین تفاوت مهمی را شاهد هستیم. تاکید داریوش بر خط و کتابت میتوانست مقدمهای مهم برای اعتلا و رشد ایرانیان باشد.
اما این موضوع نتنها به کتیبههای رسمی شاهنشاهی محدود ماند بلکه بتدریج اهمیت خود را از دست داد. نگاهی به کتیبههای شاهان بعدی نشان میدهد که دیگر کتابت آن اهمیت پیشین را نداشته و این شاهان به ذکر نام خود و مختصری توضیح کفایت کردهاند (ماریا بروسیوس، شاهنشاهی هخامنشی از کوروش بزرگ تا اردشیر اول، هایده مشایخ، نشر ماهی- پییر لوکوک، کتیبههای هخامنشی، نازیلا خلخالی، نشر فرزان روز ). این در حالیست که اتفاقات بسیاری در دوره این شاهان برای امپراطوری ایران افتاده که هر یک از جنبه تاریخی و تاثیر گذاری آن بر آینده این سرزمین واجد اهمیت بوده است. لشکرکشی خشایارشاه به یونان یکی از این موارد است.
لشکرکشیهای نظامی نمیتواند تداوم فرهنگی یک ملت را تضمین کند. آنچه باعث تداوم و رشد یک ملت میشود روایتهای آنهاست. روایتهایی که به آنها نیرو و اراده برای پیشرفت را میبخشد. پشینیان ما نمینوشتند. اینکه بگوییم فرهنگ ما شفاهی بوده فقط عذری برای پوشاندن آن عیب بزرگتر است. ما با انبوهی از آثار باستانی روبرو هستیم که هیچ تفسیر و توضیحی در مورد آنها نداریم.
زیرا هیچ نوشتهای در کار نیست که توضیح دهد چه اتفاقی افتاده است. شاید به همین دلیل نیز باشد که تا به امروز شکست ایرانیان در یونان بسیار فاجعه بار تصویر شده و از خشایارشاه چهرهی یک پادشاه مستبد و ستمگر و لاف زن به تصویر کشیده شده است. متاسفانه در طول این سالها نیز ایرانیان بجز چند استثنا ( همانند یونیان و بربرها اثر امیر مهدی بدیع) سعی چندانی در بررسی موضوع نداشته و از خود نپرسیدهاند که چگونه پادشاهی که بخوبی کشوری به آن عظیمی را اداره مینموده و یکی از مهمترین نمادهای ایرانیان یعنی تخت جمشید را به میزان قابل توجهی گسترش داده است میتوانسته پادشاهی ظالم، لافزن، بیلیاقت و حتی خیانتکار باشد. من نیز مانند بسیاری دیگر فکر میکردم که روایت مرسوم از نبردهای ایرانیان و یونانیان روایتی درست بوده است. اما با مطالعه بیشتر کم کم سوالات بیشتری نیز برای من مطرح شد و در نهایت به این بررسی رسیدم.
البته من صرفا به یکسری از منابع محدود نگاه کردهام اما باز تاکید میکنم آنچه گفته میشود میتواند بمثابه طرح سوالاتی تلقی گردد که شاید ارزش پی گرفتن داشته باشد. قبل از هر چیز و بجای تحلیل آنچه هرودوت در مورد لشکرکشی خشایارشاه به یونان گفته است سعی کردم ببینم از خشایارشاه چه چیزی باقی مانده و ما از این باقی ماندهها چه چیزی را میتوانیم در مورد او بفهمیم.
کتیبههای خشایارشاه
شاید مهمترین این بازماندهها کتیبههای منسوب به خشایارشاه باشد. اگر چه هیچ کدام آن بزرگی و پرباری کتیبه بیستون را ندارند و به چند جمله اکتفا کردهاند که آن هم کپی برداری از گفتههای پدرش است اما باز میتوان از لابلای آنها به موضوعات مهمی دست یافت. از جمله کتیبهای که در وان ترکیه وجود دارد. متن کتیبه به شرح زیر است:
« اهورامزدا خداییست بزرگ، بزرگترین خدایان
که زمین را آفرید
که آسمان را آفرید
که مردم را آفرید
که شادی را برای مردم آفرید
که خشایارشا را شاه کرد
یگانه فرمانروای بسیاری
من خشایارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان
شاه مردمان بسیار
شاه در این زمین دور و پهناور
پسر داریوش شاه هخامنشی
گوید خشایارشا: داریوش شاه که پدرم بود، به خواست اهورامزدا بناهای زیبایی ساخت و او دستور داد این کتیبه کنده شود. اما نوشتهای در آن کنده نشد، پس از آن من دستور دادم این نوشته کنده شود. باشد که اهورامزدا و خدایان دیگر مرا نگاه دارند، شهریاری مرا، و آنچه که من ساختهام.»
همانطور که دیده میشود خشایارشاه در کنار آرزوهای دیگر عنوان میدارد که خدایان شهریاری او و آنچه او ساخته است را حفظ کند. اما او چه ساخته بود؟ (در ادامه در مورد ساختههای او در جنگ با یونان بیشتر صحبت میکنیم). بگمانم این جمله نشان میدهد که او در حفظ امپراطوری کوشیده بود.
در کتیبه نویافته در تبریز نیز به موضوع مهمی اشاره میکند:
« گوید خشایارشا شاه
هنگامی که شادی مردم سرزمین من را ببینی
بر تو آشکار خواهد شد
که من آنان را خوشنود کردم.»
یعنی کارهایی که کرده بر اساس ظلم و ستم نبوده و به شادی مردمان منجر شده است.و سرآخر در کتیبه دروازه ملل در تخت جمشید میخوانیم:« خشایارشا گوید: به خواست اهورمزدا این دالان همه کشورها را من ساختم، بسیار چیزهای زیبای دیگر در این پارس کرده شده که من کردم و پدر من کرد. هر کاری که بدیده زیبا است آن همه را بخواست اهورمزدا کردیم. خشایارشا گوید: اهورمزدا مرا و شهریاری مرا بپایاد و آنچه بوسیله من کرده شده و آنچه بوسیله پدرم کرده شده آن را اهورمزدا بپایاد.»
این کارهای بسیاری که خشایارشاه انجام داده نیازمند کاوشهای باستان شناسی بوده و این کاوشها باید به ما در بررسی آنها کمک کند. اما تاکید چند باره خشایارشاه بر کارهایی که کرده نشان میدهد که خشایارشاه نمیتوانسته پادشاهی باشد که هرودوت و سپس یونانیان دیگر سعی در ترسیم آن داشتهاند. ما چیزی از این ساختهها بر اساس منابع ایرانی نمیدانیم. این همان تاثیر ضعف روایت ورزی بر رشد تفکر علمی در ایران است. عدم نیاز به بیان این ساختهها باعث عدم اشاعه ارزش آنها میگردد. بنظر میرسد این شاهان صرفا به کشورگشایی و پیروزی میاندیشیدند و اگر هم چیزی ثبت کردهاند مربوط به فتحها و پیروزیهای آنهاست. ما روایت دیگری را مشاهده نمیکنیم. نه مردمان و نه دانشمندان هیچ کدام در این نظام نوشتاری جایگاهی نداشتند. و مردمان و دانشمندان نیز خود چیزی بجا نگذاشتند. انگار روایت آنها ارزشی نداشته است.
علم ورزی خشایارشاه در نبرد با یونانیان
برخلاف آنچه مورخان یونانی میگویند حمله خشایارشاه به یونان بسیار حساب شده بوده و خشایارشاه در بسیاری از موارد درایت خود را به نمایش گذاشته است. باید توجه داشت که برخلاف نظر یونانیان، دو کشور غنی از فرهنگ و تفکر به جنگ با هم پرداختند. و اینگونه نبوده که یونانیان از هر لحاظ بر ایرانیان غالب بوده و همین برتری سبب پیروزی نهایی آنها گشته باشد. اینها همه را میتوان از خود تاریخ هرودوت فهمید. پس سراغ متنی میرویم که بیشترین ارجاع را در بررسی لشکرکشی خشایارشاه به یونان داشته است (تاریخ هرودوت، مرتضی ثاقب فر، انتشارات اساطیر).
همانطور که هرودوت میگوید خشایارشاه در مورد لزوم حمله به یونان مردد بود. هرودوت در بیان خود گاه جملاتی میگوید که بیشتر به قصه سرایی و افسانه بافی شبیه است تا یک بیان علمی تاریخی. اما باز هم از لابلای آنها میتوان نکات مهمی را فهمید. خشایارشاه یک سال پس از مرگ داریوش است که متقاعد به حمله میگردد. همین دو دلی میتواند نشان دهندهی هوشیاری و توجه خشایارشاه به مشکلات ممکن بوده و اینکه بر اساس یک هوس و یا آنطور که هرودوت از قول مردونیه خواهرزاده و داماد داریوش نقل میکند تمایل به تنبیه آتنیها، دست به این حمله نمیزند. خشایارشاه قبل از این حمله ابتدا شورش مصر را فرو مینشاند و سپس شروع به آماده کردن سپاه برای حمنله به آتن میگردد.
این هم نشان دهنده سبک و سنگین کردن تمام شرایط بوده و کاملا هوشیارانه این کار را انجام داده است. اگر قبل از فرونشاندن شورش مصر دست به حمله به یونان میزد نتنها مصر را نیز از دست میداد بلکه کل امپراطوری با خطر روبرو میشد. خشایارشاه پس از خواباندن شورش مصر به رایزنی با سران و بزرگان شاهنشاهی پرداخته و شورایی برای این کار تشکیل میدهد. ما به جزئیات پر شاخ و برگ هرودوت کاری نداریم. برای من سوال است که هرودوت چگونه میتوانسته تا بدین حد از جزئیات و حتی خوابهای پادشاه اطلاع داشته باشد؟! اما در کلیات که قبول آن منطقیتر و معقولتر میباشد نکات مهمی وجود دارد.
خشایارشاه چنانکه دیدیم بیدرنگ حمله نمیکند. او دست به طراحی و کشیدن نقشه میکند و حتی در آن نطق ساختگی در شورا متوجه میشویم که ساختن پل در تنگه داردانل از پیش در ذهن خشایارشاه بوده است. تدارکات خشایارشاه هم چهار سال بطول انجامیده است. این تدارکات فقط شامل سلاح و نیروی نظامی نبوده بلکه خشایارشاه باید اطلاعات درستی در مورد جغرافیای این سرزمین دور بدست آورده باشد.
همین اندک نشان از وجود طرح و چشماندازی وسیع در ذهن خشایارشاه برای حمله به یونان بوده است. نوعی علم ورزی در جنگ که لازمه تمام جنگها و جنگاوران بزرگ است. اما تعبیر هرودوت از این طمانینه جمعآوری نیرو و آذوقه و تجهیزات است نه یک طرح علم ورزانه. زیرا هرودوت میخواهد سپاه خشایارشاه را بزرگترین سپاه ممکن فرض نموده تا در انتها خفت او را از شکست صد چندان کند. از این موارد میگذریم و به هنر مهندسیای میپردازیم که در این جنگ از سوی خشایارشاه بکار گرفته شد. اولین آن حفر کانال در شبه جزیره آتوس بود. طبق گفته هرودوت حفر کانال سه سال بطول انجامید و بجای دور زدن کوه آتوس دو طرف دریا را از طریق خشکی و کانالی که از نزدیکی کوه آتوس میگذشت به هم متصل میشد. با اینکه مدتها وجود این کانال تکذیب میشد ولی شواهد باستان شناسی که بتدریج از قرن نوزدهم در کنار هم جمع آمدند در نهایت وجود این کانال را تایید کرد.
موضوع بعدی که باز از شاهکارهای مهندسی در این جنگ بود پل های معلق در تنگه داردانل میباشد. تنگه داردانل آسیا را به اروپا پیوند میداد. طبق گفته هرودوت: «360 کشتی پنجاه پارویی و رزمناو سه ردیفه را در سمت پونت اوکسین (دریای سیاه) و 314 کشتی را نیز در سمت دیگر عمود بر پونت اوکسین و به موازات جریان آب هلسپونت قرار دادند تا جریان آب کابلها را محکمتر کند. کشتیها را با لنگرهای سنگین در سمت پونت اوکسین برای پل اول به علت بادهایی که از آنجا میوزند، و برای پل دوم در جهت غرب و دریای اژه به علت وجود بادهای زفیر (غرب) و نوتوس (جنوب) استوار کردند. همچنین در سه نقطه، تنگهای را برای ورود و خروج کشتیها به پونت اوکسین، باز گذاشتند. پس از استقرار کشتیها در محلهای مورد نظر، آنها را با کابلها و دستگیرههای چوبی به ساحل بستند.
این کابلها از لحاظ جنس و ضخامت یکسان بودند، اما به جای این که دو نوع کابل را جداگانه به کار ببرند، در هر پل از دو رشته کابل کتانی سفید و چهار رشته کابل پاپیروسی استفاده کردند. ریسمانهای الیافی از پاپیروسی محکمتر ولی سنگینتر بود و هر کدام آن یک تالان (واحد وزن یونانی) وزن داشت. آنگاه کارگران الوارهایی با طولی برابر با عرض پل بریدند و از یک سو به سوی دیگر روی سطح قایقها با طناب محکم بستند. و در دو سوی پل نیز نردههایی نصب کردند تا اسبان و قاطرها با دیدن دریا در زیر پای خود وحشت نکنند.». پلهای مشهور به پلهای خشایارشاه که حاصل بهم بستن کشتیها با طنابهایی از جنس کتان و پاپیروس و گذاشتن الوار بر روی آنها بود.
این پلها یکی از شاهکارهای مهندسی در جهان باستان بشمار میآیند. در طول یک هفته سپاهیان از روی پل گذشتند. لذا طبق گفته هرودوت، خشایارشاه برای عبور لشکر زمینی و دریایی خود از قبل فکر کرده بود. این فکر نیازمند دانشی دقیق در مورد شرایط جغرافیایی منطقه نیز بود.
شاه فقط بدنبال جنگ نبود بلکه همزمان از دیپلماسی نیز سود میجست. پیکهای او پیشاپیش به همه جای یونان به جز آتن و اسپارت رفتند و از آنها خاک و آب طلب کردند که بمنزله تسلیم در برابر قوای ایران بود. اینگونه میخواست بدون جنگ و براحتی اقوام مختلف یونانی تسلیم وی شوند.
اینها همه نوعی طرح علمی برای پیروزی در این نبرد بود. بگمانم اینها خود دستاوردی بزرگ محسوب میشد. اگر چگونگی انجام این کارها ثبت میشد میتوانست به اشاعه تفکر علمی در جامعه بینجامد. اتفاقی که نیفتاد. اما چرا لشکر ایران علی رغم همهی این تمهیدات در این جنگ شکست خورد؟
علت شکست
تاریخ هرودوت پر از جزئیاتی است که باید با تحلیل و موشکافی راست و دروغ آنها را از هم جدا نمود. هرودوت حوادث را در دو سوی جنگ و در دو جبهه با جزئیات بیان کرده است. همانطور که میخوانیم و کاملا هم طبیعی است یونانیان هم آرام ننشسته و شروع به بررسی شرایط و تلاش برای دفاع و حفظ کشور خود نمودند. هرودوت تماما میخواهد نشان دهد که عدهای کم بر لشکری بغایت بزرگ پیروز شده است. اکنون میدانیم که این گونه نیست و آمارهایی که هرودوت از تعداد سربازان لشکر ایران ارائه داده اغراق آمیز است. چارلز هیگ نت در کتاب «لشکرکشی خشایارشاه به یونان» (انتشارات کارنگ) تعداد سپاهیان خشایارشاه را چیزی حدود هشتادهزار نفر برآورد میکند که با آمارهای هرودوت تفاوت فاحشی دارد. پس احتمال شکست هم بوده است. و این احتمال با توجه به قدرت دریانوردی یونانیان و نیز متمرکز بودن قومیتی سپاهیان آنها و انگیزه بالایشان برای جنگیدن کم هم نبوده است.
در اولین رویارویی مهم یعنی در جنگ ترموپیل نیروهای ایرانی بر یونانیان فائق آمده و بدنبال آن پیرزومندانه وارد آتن میشوند. اما یک نکته مهم وجود دارد و آن هم اینکه بدلیل طوفان بخشی از نیروی دریایی ایرانیان از بین میرود. و در ادامه نبرد، بقول هرودوت این حفظ نیروی دریایی است که میتواند برندهی جنگ را تعیین کند. واقعه مهمی که شکست ایرانیان را رقم میزند در نبرد سالامیس است. این شکست شاید بیش از هر چیزی بدلیل اشتباه در ادامه جنگ از سوی خشایارشاه، از بین رفتن بخشی از نیروی دریایی وی در طول جنگ و صد البته تیزهوشی و ذکاوت یونانیان به فرماندهی تمیستوکلس رخ داده باشد. خشایارشاه نیاز به ادامه جنگ آن هم در دریا نداشت. اما این اتفاقی است که برای اکثر جنگاوران میافتد. آنها همواره نمیتوانند تصمیم درست را بگیرند. با تصرف آتن یونانیان دست به عقب نشینی زده بودند. شاید چندان انگیزهای برای خشایارشاه نبود که بخواهد به نبرد ادامه داده و از این پیشتر برود.
این موضوع دلایل منطقی داشت. خشایارشاه موفق به فتح آتن شده بود. در طول این جنگ احتمالا و چنانکه هرودوت هم میگوید باید هم نیروی زمینی و هم دریایی ایرانیان تحلیل رفته باشد. در ضمن مسئله تجهیزات و آذوقه و پشتیبانی نیز وجود داشته است. لذا یک جنگ دیگر میتوانست سبب تغییر معادلات شود و تمیستوکلس از این موضوع نهایت استفاده را نمود. او بخوبی میدانست که از دست دادن سالامیس بمعنای پایان بازی است. پس در وهله اول باید سایرین را جهت یک رویارویی دیگر راضی مینمود. بعد از اینکار تمیستوکلس باید نیروهای ایران را به سالامیس میکشاند. او در اینجا ذکاوت خود را نشان داد و سیکینوس که یکی از گماشتگانش بود را به نزد شاه ایران فرستاد. سیکینوس خود را فرستادهای از سوی رئیس آتنیها معرفی کرد و عنوان نمود که وی آرزوی پیروزی شاه ایران را دارد. او ادامه داد که نیروهای یونان در حال فرار هستند و این فرصتی مناسب برای شاه ایران است که با یک حمله کار آنها را یکسره کند.
جالب است که ایرانیان فریب تمیستوکلس را میخورند. آنها دست به محاصره یونانیان زده و این گونه نتنها از فرار آنها و به پایان رسیدن نبرد جلوگیری کردند بلکه چارهای جز نبرد نیز برای آنان باقی نگذاشتند. یونانیان در این فرصت آخر جانانه جنگیدند در حالیکه سپاه ایران بدون تاکتیک و روش شکست خورد و متلاشی گشت.
روایت هرودوت ناگفتههای بسیار دارد. اگر تعداد سپاهیان خشایارشاه آنطور که او بیان داشته زیاد بوده نباید یک شکست سبب عقب نشینی خشایارشاه شود. از سوی دیگر خشایارشاه آتن را به تصرف خود در آورده بود و معلوم نیست که یونانیان توانایی نبرد دومی را میداشتند یا خیر. چه شد که خشایارشاه یونان را ترک کرد و مردونیه با سپاه ایران باقی ماند سوالیست که باید بدان پاسخ داده شود. آیا واقعا خشایارشاه فرار کرد یا نه، آنطور که بعضی از مورخین گفتهاند ناآرامیها در مناطق دیگری از امپراطوری از جمله بابل علت اصلی خروج خشایارشاه از یونان بوده است (تورج دریایی، پادشاه هفت اقلیم، ترجمه سارا مشایخ، نشر ققنوس).
نتیجه گیری
در این مقاله سعی شد عدم رشد تفکر علمی در فرهنگ ایرانی در سایه یک نبرد بزرگ مورد ارزیابی و تحلیل قرار گیرد. دیدیم که واقعیت نبرد با آنچه که روایت شده تفاوت مهمی دارد. این تفاوت مهم در عدم روایت کردن ایرانیان از آن نبرد نهفته است. موضوعی که در فرهنگ ایرانی تا همین امروز ادامه یافته است. هنوز که هنوز است فرهنگ ما با مشکل نوشتاری روبروست و ما از ثبت دادهها، وقایع و تجربههای خود رویگردانیم. همین عدم روایت کردن و نوشتن یکی از مهمترین دلایل عدم اشاعه تفکر علمی در فرهنگ ماست.
موضوع بعدی اولویتبندی اشتباه در فرهنگ ایرانی است. درست است که خشایارشاه این نبرد بزرگ را واگذار کرد اما اینگونه نبوده که چنین نبردی بدون دستاورد باشد. چنانکه دیدیم بعضی از عجایب مهندسی باستان در طول همین جنگ و با درایت خشایارشاه شکل گرفته است. اما اولویت و هدف وی فقط و فقط پیروزی بوده است و همین هم سبب شده که دستاوردهای دیگر دیده نشوند. ما هیچ روایت ایرانی از چگونگی حفر کانال آتوس و یا ساختن پلهای داردانل در دست نداریم. حتما مهندسین بزرگی در انجام آن دخیل و مسئول بودهاند. اما ایرانیان نامی از آنها نبردهاند و این چیزی نبوده که برای ایرانیان اولویتی داشته باشد و تمام اطلاعات ما در این زمینه باز از نوشتههای یونانیان کسب شده است. اینکه مغرب زمین مهد علم شد بیشک بی دلیل نبوده است.
تاریخ هم یک شبه بوجود نیامده و میتوان در ریشههای آن عقب و عقبتر رفت. ما در اینجا بعضی از تفاوتهای اساسی و مهم بین ایرانیان و یونانیان را مشاهده کردیم. همین تفاوتها هم در آینده تفاوت عظیم علمی و فکری مغرب زمین با ما را رقم زد. تفکر علمی موضوعی بسیار مهم و تعیین کننده در بقای هر فرهنگی است. در فرهنگ ما متاسفانه تمایلی به اشاعه تفکر علمی نبوده است. این اشاعه از طریق آموزش و کتابت حاصل میشده است. کتابت میتواند همراه با گسترش جغرافیایی یک امپراطوری به گسترش فرهنگی آن انجامیده و ارزشهای مهم را بسط و گسترش دهد. خوانش تاریخ و توجه به این موضوعات میتواند به ما در آسیبشناسی فرهنگمان یاری رسانده و توجه ما را به نکاتی که مستلزم ارتقا و بهبود است جلب نماید.
درود بر دکتر عزیز مقاله های علمی و درخشان شما راه نمای بسیار خوبی برای جوانان و پژوهندگان درشناخت واقعیات تاریخی است آروزی سرافرازی بیشتر برای شما و بهره مندی از دانش و پژوهش های خوبتان
با درود و سپاس بیکران
در وحله اول باید به اهتمام جنابعالی در نگاشتن مطالب و همچنین ایجاد رویکرد جدید درمواجه با تاریخ قدردانی فراوان داشت چرا که تا کنون مخاطبین کتب تاریخی بیشتر علاقه به رو خوانی وقایع داشته اند این درحالیست که تاریخ در بطن داستانی خود ناقل انواع علوم بوده که پیبردن بدان نیاز به دیدگاه واکاوانه دارد، جای بسی تاسف است که در قرن معاصر ایران عزیز شاهد نسلی مستاصل و بیچاره است چنانکه فرو پاشی اقتصادی موجبات مغفول ماندن و از هم گسیختگی فرهنگ هزاران ساله سرزمین ایران را فراهم نموده و از سویی تبلیغات منفی و جهت دار برخی عناصر پَلشت بویژه پانسیسم های بی وطن و ازسویی دیگر تفکرات فاشیستی افراطیون مذهبی کمر به نابودی تاریخ سراسر غرور آمیز ایران بسته است.
برداشت حقیر از مقاله حضرتعالی چنین است که خواهان توجه مخاطبان به راست آزمایی عقلی از نقل موراخان میباشید اما نکته حائز اهمیت آن است که راست آزمایی عقلی افراد ناشی از میزان فهم و سواد آنان از تاریخ صحیح است و این مهم خود با جامعه امروزی ایران ناسازگار است اما تلاش جنابعالی درخور ستایش است هرچند کثرت افراد دانا یا طالب دانش باتوجه به وضع فعلی جامعه ایرانی نامحتمل بنظر میرسد ولی نمیتوان نا امیدانه دست بر دست گذاشت و از بیان نکته نظرات پرهیز کرد از رو مقاله جنابعالی را درخور ارزش و شایسته قدرانی میدانم.
در پاسخ به سوال شما در خصوص علت بی توجهی نیاکان ما نسبت به شرح و وقایع تاریخی بصورت مکتوب باید عرض کنم آیا شما به آنچه مورخان در مورد نیاکان ما شرح داده اند یا فرضیات در نظر گرفته شده برای بخشهای مبهم تاریخی ایران که از سوی کارشناسان گزارش داده شده ایمان دارید؟ آیا میتوان آنچه به ما رسیده را بدون چون چرا پذیرفت؟ از نظر بنده تاریخی که در اختیار ماست بسیار متفاوت از تاریخی واقعی است، اگر تاریخ را به دو بخش قبل و بعد از حمله اعراب تقسیم کنیم تقریبا میتوان فهمید که در تاریخ فعلی قابل اعتماد نیست، بگذارید شرحی مختصر از واکاویها و کنکاشهای شخصی ام را عرض کنم، آنچه در مورد حمله اعراب به ایران گفتا شده است بسیار ساده همراه با جزئیات و چگونگی وقایع جنگی بوده صرفا جنگ و تا کنون سیاست پشت پرده حمله به ایران در هیچ کتابی بصورت حتی نسبی بیان نشده و صرفا اشاراتی کوتاه در برخی کتب رفته است که باید کتب بسیار زیادی مطالعه شود و قرائن فراوانی گردآوری و چیده شود تا کینه ی رو میان و خیانت گسترده ارامنه بدست آید از نظر حقیر پس از شکستهای پی درپی و مفتضحانه رومیان در مقابل ارتش قدرتمند اشکانی و ساسانی که وارثان شایسته تاج و تخت کیانی بوده اند میتوان فهمید که نیاکان ما بخوبی تجربیات و دانش خود را به آیندگان منتقل نموده و هرگز در انتقال کامل اطلاعات قصور نداشته اند و بصورت پیوسته کلیه علوم در سیر تکامل بوده اند وگر چنین نبود اشکانیان و ساسانیان که هرگز نمیتوانستند تاریخ را در اختیار بگیرند و برترینهای دوران باستان شوند چراکه کشور داری بدوا نیاز به تجربه و دانش دارد و ایجاد امپراتوری اکیدا بدون وجود مرجع های علمی امکان پذیر نیست درنتیجه از دوران امپراتوری مادها و سپس هخامنشیان کتب علمی بسیار زیادی نگاشته شده و در ادامه موجب تشکیل امپراتوری های بزرگی به مانند اشکانیان و ساسانیان گردیده که بخش اعظمی از تاریخ بشر را به خود اختصاص داده و زمینه ساز تحولات فرهنگی و علمی فراوانی گردیده است اما سوال اینجاست که اگر کتابهای زیادی وجود داشته و ایرانیان از نقاط ضعف و قوت خود آگاهی داشته اند چرا از اعراب شکست خوردند و کتابهای آنان چه شد؟؟ کلید پرده برداری از ابهامات تاریخ از همینجا شروع میشود…