شاهنامه چقدر برای ایران امروز ضروری است؟

نقدی علم ورزانه بر اهمیت شاهنامه در ایران امروز

عبدالرضا ناصر مقدسی

بیست و پنجم اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی بود و ما مثل هر سال شاهد برگزاری مراسم‌های متعددی برای بزرگداشت فردوسی و اثر ماندگارش شاهنامه بودیم. از جمله در مشهد که قطب علمی شاهنامه پژوهی است سمیناری دو روزه با عنوان «بازشناسی نقش شاهنامه فردوسی در هویت ملی» برگزار شد.

در اهمیت شاهنامه بعنوان مهم‌ترین کتاب در فرهنگ ایرانی هیچ گونه شکی نیست. آنچه در اینجا گفته می‌شود نیز بدنبال کاستن از ارزش‌های این کتاب بزرگ نیست. آنچه بدان پرداخته می‌شود نگاهی دوباره به خط سیر مطالعاتی در حوزه‌ی اساطیر و حماسه‌های ایرانی است که بطور عمده حول محور شاهنامه شکل گرفته و بدنبال آن این کتاب معیاری برای ارزش‌گذاری سایر کتب مشابه می‌گردد. از این رو شاهنامه برای طرفداران ایرانشهر از اهمیت بسیاری برخوردار بوده و همگی بر نقش شاهنامه در تکوین هویت ملی ما ایرانیان تاکید دارند. نگارنده نیز از کودکی با این کتاب بزرگ مانوس بوده و در عین حال مطالبی هم در مورد آن به چاپ رسانیده و لذا از اهمیت این کتاب سترگ در فرهنگ و تاریخ کشور خود کاملا آگاه است. نگارنده اما دنبال پاسخ به سوال دیگری‌ست. اگر فرهنگ ما مملو از شاهکارهای ادبی و قله‌های اوجی چون شاهنامه است چرا این کشور به این حال و روز افتاده و در تمام شاخص‌ها پسرفت داشته است؟

نگارنده البته بدین اعتقاد است که تاریخ هر کشوری موضوعی پیوسته بوده و نمی‌توان بین اکنون و گذشته آن خطی کشید. ریشه آنچه در امروز ایران دیده می‌شود بیشک در گذشته او بوده و لذا این فرهنگ باید دارای مشکلات عدیده‌ای باشد که نتوانسته با روند پیشرفت جهانی، همسو گشته و در نتیجه در تمام شاخص‌ها افت کند. اینکه دائم بگوییم ایران هیچ گاه مستعمره کشور دیگری نشده یا در پاسخ به حملات مکرر به این سرزمین از هم نپاشیده و یا زبانش مثل خیلی از کشورهای دیگر تغییر نکرده است باعث نمی‌گردد که چشم بر ضعف‌های اساسی آن بپوشیم. ضعف‌هایی که امروز ما را به این شرایط دچار نموده است. می‌توان این آسیب شناسی را از جنبه‌های مختلف بررسی کرد. من اما می‌خواهم به اهمیت خوانش و بررسی شاهنامه در ایران امروز بپردازم.

اینکه چرا این سوال برای من پیش آمد بدلیل حضور پر تاثیر شاهنامه در دوره‌های مختلف تاریخی ماست. آنجا که هویت ایرانی تحت خطر قرار می‌گرفته شاهنامه بعنوان عاملی مهم در حفظ آن حضور داشته است. اما آیا این حضور آنهم به این شکل تمام و کمال می‌توانسته سبب ایجاد مشکل‌هایی برای فرهنگ ما شود؟ قبل از اینکه به این سوال پاسخی بدهیم ابتدا این حضور «تمام و کمال» را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

تاثیر شاهنامه بر دیگر حماسه‌های مکتوب:

شاید تاثیر شاهنامه بر حماسه‌های مکتوب قبل و بعد از آن بتواند بنحو بسیار بهتری منظور من را از آن تاثیر تمام و کمال روشن نماید. اگر همانند من دوستدار ادبیات حماسی بوده و میل وافری به جمع‌آوری تمام حماسه‌های پهلوانی این سرزمین داشته باشید با حجم قابل توجهی از این حماسه‌ها روبرو می‌شوید. بطوریکه نام بسیاری از آن‌ها را حتی نشنیده‌ایم. حماسه‌هایی چون گرشاسب نامه، بهمن نامه، کوش نامه و فرامرزنامه فقط بخشی از این فهرست بوده و شامل نامدارترین آن‌ها است. اما لیست این حماسه‌ها خیلی بیشتر از این‌ها بوده و جالب اینجاست که هر از چندی نسخه‌ای جدید نیز کشف گشته و بر این لیست می‌افزاید. همچنین باید به این فهرست، طومارهای نقالی و نیز حماسه‌های ایرانی به زبان‌های غیر فارسی را نیز اضافه کرد. لذا ادبیات حماسی ایران حجم وسیعی را تشکیل می‌دهد. اما چرا این ادبیات تا بدین حد ناشناخته بوده و حتی کتاب و تحلیل چندانی نیز در مورد اکثر آن‌ها یافت نمی‌شود.

بگذریم که در مورد بسیاری از آن‌ها اصلا چیزی موجود نیست. چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ بخشی از آن البته به اهمیت ادبی شاهنامه و سایه‌ای که قدرت ادبی شاهنامه بر تمام آثار پیش و بعد از خود افکنده باز می‌گردد. واقعا هم ارزش ادبی هیچ یک از این آثار با شاهنامه قابل مقایسه نیست. اما بخش مهم دیگر به توقعی است که ما از این آثار داریم و معیارهای این توقع همان چیزی است که فردوسی بوجود آورده است. فردوسی دقیقا می‌دانسته که چکار می‌خواهد انجام دهد. همین آگاهی فردوسی و قصد و نیت او سبب می‌شود که او را صرفا کسی ندانیم که کتاب از پیش موجودی را به نظم در آورده است. در بحث منابع شاهنامه بعضی از دانشمندان بزگ همانند جلال خالقی مطلق یا ابوالفضل خطیبی و یا محمود امید سالار بر این عقیده‌اند که فردوسی با وفاداری کامل به متن، شاهنامه ابومنصوری را به نظم درآورده و نه چیزی بر آن افزوده و نه چیزی از آن کاسته است.

از آنجائیکه شاهنامه ابومنصوری در دسترس نیست این همه قاطع صحبت کردن آن هم از طرف چنین شاهنامه شناسان بزرگی جای تعجب و سوال دارد. این بزرگواران به این نکته توجه ندارند که نتنها چنین فرضی از ارزش کار فردوسی می‌کاهد بلکه فردوسی بدون دخالت در متون که شامل انتخاب، حذف و ترتیب‌بندی داستان‌هاست هیچ گاه به چنین موفقیت بزرگی نائل نمی‌شده است. همین که فردوسی دوبار تحریر شاهنامه را به انجام رسانیده نشان دهنده سیر تکاملی تدوین شاهنامه است. سیری که با بازخوانی و حذف و پیرایش و اضافه کردن همراه بوده است. در نهایت آنچه فردوسی بوجود می‌آورد اثری بسیار بزرگ و سترگ و بیشک یکی از شاهکارهای ادبیات جهان است. اما برای ایرانیان شاهنامه بیش از اینهاست و البته اهمیت اصلی شاهنامه نیز به همین موارد است. شاهنامه بنا بدلایلی که دکتر خطیبی آورده توانسته باعث حفظ هویت ایرانی در شرایطی شود که سلطه اعراب می‌توانست بغیر از جنبه‌های سیاسی سبب افول فرهنگی ایرانیان نیز گردد. دکتر خطیبی از سه عنصر مهم حفظ یکپارچگی سیاسی، جغرافیایی و نیز تاریخی در سرتاسر شاهنامه سخن می‌گوید.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
نوزایی فرهنگی و تغییر مفهوم هویت ایرانی

یکپارچگی سیاسی به معنای حضور یک فرمانروا در تمام طول دوره‌ها در شاهنامه است. اینگونه نیست که در این کتاب، ایران ملوک الطوایفی بوده و یا در دوره‌ای بدون فرمانروا باشد. یکپارچگی جغرافیایی نیز بمعنای این است که در تمام دوره‌ها ایرانشهر مرکز و کانون تمام حوادث بوده و شاهان ایرانی تا زمان فریدون پادشاه هفت اقلیم و از آن به بعد پادشاه ایرانشهر می‌باشند. یکپارچگی تاریخی نیز به معنای یکدست بودن روایات در شاهنامه است. ما در مورد یک موضوع با روایات مختلف روبرو نیستیم و همین خصلت، یکپارچگی عمیقی را به شاهنامه می‌دهد.

 البته بسیاری همراه و پیش از فردوسی به این مهم دست یازیدیند که نباید کوشش هیچ کدام از آن‌ها نادیده گرفته شود. اما شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم که سهم فردوسی و شاهنامه درتکوین هویت ایرانی از همه بیشتر بوده گرچه بر شانه‌های آن بزرگان استوار گشته است. وقتی سایر حماسه‌ها را می‌خوانیم این قصد و نیت چندان در آن‌ها مشهود نیست. آن‌ها فقط بخشی از ادبیات بزرگ حماسه‌های ایرانی را به شعر کشیده‌اند. برای همین هم هست که تاکنون همه‌ی این حماسه‌ها ذیل شاهنامه بوده وچه بسا در بعضی نسخ به داخل متن شاهنامه نیز نفوذ کرده‌اند. همین هم باعث شده که چندان مورد توجه قرار نگیرند.

اما انتقاد نگارنده بر چیست؟

عنوان این جستار « نقدی علم ورزانه بر اهمیت شاهنامه در ایران امروز» است و اتفاقا از همین نکته‌ای که در باب اهمیت شاهنامه ذکر شد نقد علم ورزانه ما نیز شروع می‌گردد. پیش از این باید مجددا متذکر شوم که نقد من بر شاهنامه نیست. شاهنامه دارای تمام آن خصلت‌هایی است که ذکر شد. نقد من بر میزان توجه به شاهنامه در زمانه ماست. برای این موضوع باید به آسیب شناسی زمانه خودمان بپردازیم. ما اکنون نیز با بحران هویتی روبرو هستیم. برای همین هم هست که بسیاری دست به تئوری پردازی در این زمینه زده‌اند و نظریه ایرانشهر سید جواد طباطبائی یکی از معروف‌ترین آن‌ها است. اما مشکل هویتی ما راه حل جدیدی می‌طلبد و نمی‌توان با تکیه بر بعضی از موضوعات پیشین همانند زبان فارسی، تاریخ ایران و نیز تمامیت جغرافیایی به حل آن پرداخت. کافی است به حجم بالای مهاجرت از ایران توجه کنیم. در این مهاجرت تمام این ارزش‌ها چه بخواهیم و چه نخواهیم در حال از بین رفتن است.

متاسفانه در خانواده اکثر ما نمونه‌هایی از کسانی که رفته‌اند کم نیست. کسانی که حالا فرزندانشان به ایران صرفا به شکل خاطرات والدینشان نگاه می‌کنند و متاسفانه تاکید بر شاهنامه و سایر عناصر مهم فرهنگی نیز از فروپاشی آن جلوگیری نمی‌کند. زیرا مسئله اصلی و آنچیزی که هویت ایرانی را اینبار هدف گرفته با دفعات پیشین و آنچیزی که دغدغه‌ی فردوسی بوده متفاوت است. بدون این آسیب‌شناسی امکان بازبینی درست و مفید آثار فرهنگی و استفاده از آن‌ها در این جهت امکان پذیر نیست. سوال من این است: چه شد که ما بدینجا رسیدیم؟

اگر ما پشتوانه‌هایی فرهنگی آنهم بدین قدرت داشتیم چرا به اضمحلال فرهنگی رسیده‌ایم؟ ما می‌توانیم از خصلت‌های عالی شاهنامه کتاب‌ها بنویسیم اما نتیجه کار یعنی آن چیزی که امروز شاهد آن هستیم نشان می‌دهد که یا آثار فرهنگی ما آن خصوصیاتی را که فکر می‌کنیم و بدان‌ها نسبت می‌دهیم، ندارند و یا اینکه این آثار برای حفظ و ارتقای فرهنگی ما کافی نبوده‌اند. اشکال امروز ایران شاید بیش از هر چیزی نبود تفکری علمی در سطوح مختلف آن است: اینکه از متدهای علمی برای روبرو شدن با مشکلاتمان استفاده نمی‌کنیم، اینکه جستجوگر نیستیم و بدنبال کشف راه‌های جدید نمی‌باشیم. اینکه نمی‌خواهیم شرایط را تغییر داده و بدنبال تغییر علمی جهان نیستیم.

این‌ها گریبان این مملکت را گرفته و نتایج نبود آن‌ها در آب و هوا و غذا و خاک و همه چیزمان مشهود است و سبب شده که در هیچ شاخصی نتنها رشد نداشته باشیم بلکه سقوط هم کرده باشیم. نتیجه این عدم تفکر علمی سبب نابودی تمام اجزای تشکیل دهنده‌ی هویت ملی ما می‌شود. زبان فارسی نمی‌تواند ارتقا یابد. نتنها تمامیت جغرافیایی ما دچار تهدید می‌شود بلکه جغرافیای ما نیز تغییر می‌کند. زمین و آب و هوایمان مورد تهدید قرار می‌گیرد. نتیجه این عدم تفکر علمی، خشک شدن دریاچه چندین میلیون ساله ارومیه می‌شود که نقش مهمی در هویت جغرافیایی ایرانیان ایفا می‌نموده و اکنون جایش را نمک‌زار و شوره‌زاری گرفته که فقط یادآور نابودی ست. از طرف دیگر نبود این تفکر علمی سبب ایجاد مشکلات عدیده در حوزه‌های مختلف و بدنبال آن مهاجرت بسیاری از ایرانیان می‌گردد.

مشخص است که دیگر چیزی برای هویت ایرانی باقی نمی‌ماند. پس در زمانه جدید، هویت ایرانی با تفکر علمی پیوند خورده و تنها آثاری می‌توانند به کمک ما بیایند که هویت ایرانی را در بستر تفکر علمی توضیح دهند و شاخصه‌هایی داشته باشد که منجر به تفکری علمی گردند. شاهنامه واجد این خصوصیات نیست. زیرا فردوسی تمام هدفش حفظ هویت ایرانی با تعاریف زمان خودش بوده است. لازم بوده عناصر دیگری نیز در طول زمان به این فرهنگ افزوده شود که متاسفانه اینکار انجام نشده است.

اما آیا فرهنگ ما فاقد آثاری است که بتواند به رشد چنین تفکراتی یاری رساند؟

شاید از آنچه گفته شد این نتیجه‌گیری شود که فرهنگ ما فاقد چنین آثاری است. آثاری که جستجوگری، تجربه‌گری و مشاهده و تغییر علمی جهان را ترغیب کند. موضوعاتی که در ادامه می‌توانسته منجر به تعریفی مدرن و امروزی از هویت ایرانی شده و سرگذشت ما را از آنچه شدیم تغییر دهد. اینکه چرا در سرزمین ما تفکر علمی و علم بمفهومی که در مغرب زمین رشد کرد شکل نگرفت می‌تواند به عوامل مختلفی باز گردد. اما شاید مهم‌ترین آن‌ها عدم نیاز فرهنگی بدان بود. علم طبق گفته امام محمد غزالی تا آنجا مفید است که حداقل نیازهای ما را برطرف کرده و نباید موجب تغییر در جهان شود.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
نورالینک، فوران تکنولوژی و پساانسان

این نکته بسیار مهمی می‌باشد. زیرا خصوصیت اصلی تفکر علمی صرفا تمایل به شناخت جهان نبوده بلکه میل به تغییر جهان از عوامل مهم رشد علم در هر جامعه‌ای می‌باشد. چنین تفکری که غزالی بیان می‌کند متاسفانه به تفکر غالب در فرهنگ ما در برخورد با مقوله علم بدل می‌شود. پس اینکه امروز می‌بینیم که مسئولان ما به غیر علمی‌ترین شیوه‌ی ممکن سعی در اداره کشور دارند موضوعی ریشه‌دار می‌باشد. برای من هم جالب و هم غیر منتظره بود که در حوزه‌ی حماسه‌ها و پهلوان نامه‌ها مفاهیمی وجود داشت که در صورت رشد و تبیین می‌توانست به ایجاد تفکر علمی در این سرزمین یاری برساند. گرشاسب نامه اسدی طوسی این مفاهیم و خصوصیات را به حد اعلا رسانده و البته در سایر پهلوان نامه‌ها نیز می‌توان درجات دیگری از این مفاهیم را یافت.

گرشاسب نامه همانطور که از نامش مشخص است شرح زندگی و دلاوری‌های گرشاسب پهلوان اساطیری ایران است. اما آنچه در گرشاسب نامه می‌خوانیم فقط داستان دلاوری و جنگ‌های او نیست. بلکه حجم قابل توجهی از کتاب به سفرهای او به مناطق ناشناخته و جزیره‌های پر از عجائب هند می‌گذرد. در اینجا گرشاسب همچون یک کاشف و مشاهده‌گر عمل می‌نماید. او به شرح آنچه گرشاسب می‌بیند می‌پردازد. نکته بعدی اینکه برخلاف تمام پهلوانان دیگر و از جمله رستم، گرشاسب دست به ساخت سیستان می‌زند. یعنی در جهان تغییری مهم ایجاد می‌نماید. و از سمت دیگر باز در یک بخش منحصر بفرد گرشاسب بمثابه کسی ظهور می‌کند که تشنه دانستن است. او از برهمن هندی و برهمن رومی سوالات متعددی در مورد جهان و انسان می‌پرسد.

خصلت‌هایی که هیچ شباهتی به یک پهلوان آماده رزم ندارد. اما این‌ها همان خصوصیاتی است که ما برای یک هویت ملی تعریف شده در بستر تفکر علمی بدان نیاز داشتیم. این خصلت‌ها البته به میزان کمتری در سایر پهلوان نامه‌ها تکرار می‌شوند. بخصوص رفتن پهلوانان به سرزمین‌های دوردست از بن مایه‌های ثابت در این حماسه‌ها است. شاید درنگاه اول بنظر برسد که این مفاهیم باید در طول تاریخ ما ارج گذاشته شده و از این منظر پهلوان نامه‌ها ستایش شده باشند. اما این گونه نبوده است. و اتفاقا این خصوصیات نکوهیده شده است. استدلال مرسوم و البته بسیار مهم این بوده که این پهلوان نامه‌ها فقط به داستان پهلوان خاصی پرداخته و همانند شاهنامه دغدغه هویت ایرانی نداشته است. پهلوانان این پهلوان نامه‌ها از آنجا که از زیر سایه هویت ایرانی خارج می‌شوند می‌توانند به دور دست‌ها برای تجربه شخصی خود سفر کنند و دست به تجربه‌هایی بزنند که در حماسه‌ای چون شاهنامه که دغدغه ایران را دارد محلی از اعراب نداشته است.

نبود آن جزء برجسته هویت ایرانی سبب شده که این آثار مورد توجه قرار نگیرند در حالی که توجه به آن‌ها و تبیین مفاهیم مختلف و تجربه‌های زیسته متفاوت می‌توانست از مقدمه‌های رشد تفکر علمی در فرهنگ ایرانی باشد. بگمانم توجه به شاهنامه بر مبنای تقدم تعریف و حفظ هویت ایرانی یکی از علل مهم در عدم توجه به مفاهیم کلیدی دیگر در فرهنگ ماست. نتیجه این عدم توجه نیز نبود تفکر علمی و در نهایت فروپاشی هویت ایرانی است.

اما چه باید کرد؟

بنظر می‌رسد ارزش یک اثر در یک فرهنگ فقط وابسته به آن اثر نبوده بلکه به شیوه‌ی خوانش آن اثر در آن فرهنگ نیز بستگی دارد. و کسانی که به تبیین آن اثر می‌پردازند در چگونگی این خوانش تاثیرگذارند. لذا اینکه ما از شاهنامه همان انتظار زمان فردوسی را داشته باشیم عملا سبب می‌شود که مفاهیم مهم دیگر که برای فرهنگ ما ضروری نیز می‌باشند رشد نکرده و هویت ملی ما نیز که دچار تغییری اساسی در تعریف شده است از هم بپاشد. متاسفانه بزرگان و اندیشمندان ما به چنین موضوعی توجه نداشته و کماکان به شکلی به شاهنامه می‌پردازند که نتیجه‌ای جز نادیده گرفتن سایر پهلوان نامه‌ها و به تبع آن ادامه روند انحطاط ایران نداشته باشد.

البته باید توجه داشت این بدان معنی نیست که مثلا با ارج گذاشتن به گرشاسب نامه مشکلات ما حل می‌شود: مهم توجه به علم و تفکر علمی است. در حوزه حماسه پژوهشی این توجه با بازخوانی نقش این پهلوان نامه‌ها مقدور خواهد شد. باید بگویم که در این بازخوانی بر اساس مقتضیات دنیای امروز شاید ارزشی بیشتر به پهلوان نامه‌ها در مقایسه با شاهنامه داده شود.

نتیجه گیری:

آنچه گفته شد بهیچ وجه بمعنی کوچک شمردن شاهنامه یا نفی ارزش‌های والای آن نیست. اما باید متوجه بود که ارزش یک فرهنگ به میزان نقدپذیری و در عین حال قدرت نقد او نسبت به خودش می‌باشد. ما چنین قدرتی نداریم و برای همین نمی‌توانیم از باورهای نادرست خود فاصله بگیریم. باید از خودمان بپرسیم اگر فرهنگ ما مملو از نقاط اوج و آثار ادبی تاثیر گذار و دوران ساز است چرا به این روز افتاده‌ایم؟ چه چیزی را نادیده گرفته‌ایم؟ فقط در این صورت است که می‌توانیم از این ورطه فروپاشی و انحطاط خارج شویم.

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *