برای مغز خسته بهشت نیست

نگاهی به مغز خسته ی گونگادین

عبدالرضا ناصر مقدسی

در روزنامه شرق به چاپ رسیده است

در جستجوی گونگادین

بسیار اتفاقی و آنهم در حال  جستجو برای نشانه های یک آیین کهن،  با شخصیتی عجیب و پیچیده در تاریخ معاصر ایران آشنا شدم که در هیچ قاموسی نمی گنجد و از تمام معیارهای شناخته شده فاصله دارد. شخصیت «علی میر دریکوندی» یا همانطور که خود دوست داشت نامیده شود «گونگادین»، آنقدر برای من عجیب بود که اگر او را سالکی تنها در جهان کنونی بخوانیم چندان بی راه نگفته ایم. سالکی عجیب که از دنیاهای عجیبی می آمد و با معیارهای  ما قابل سنجش نبود.

من در جستجوی نشانه هایی از آیین مهر بودم. اینکه  میترائیسم رومی چقدر با ستایش مهر در فلات قاره ایران ارتباط دارد موضوعی مورد مناقشه بین ایران شناسان است. آیا می توان نشانه هایی از میترائیسم و یا ریشه های آن را در ایران یافت؟ آیا تمام داستان ها و سمبل های پرطمطراق میترا در روم باستان شکل گرفته است؟

 دنبال این سوال بودم که به کتاب «چهره های مهر در باستان شناسی و ادبیات»  اثر دیوید بیوار رسیدم. فصلی از کتاب نظر من را به خود جلب کرد. فصلی که در مورد کتابی به نام «نورافکن» از نویسنده ی معاصر ایرانی به نام علی میردریکوندی صحبت می کرد. نویسنده ای که تا پیش از این چیزی در مورد او نشنیده بودم.موضوع آنقدر جالب بود که شروع به تحقیق در مورد او کردم. متوجه شدم که علی رغم کمبود مدارک و شواهد، خوشبختانه فیلمی مستند در مورد او ساخته شده است. فیلمی که سعی کرده همین شواهد اندک را جمع آوری کند. دیدن فیلم «برای گونگادین بهشت نیست» به کارگردانی سید غلامرضا نعمت پور بر تعجب من افزود. زیرا سخن از انسانی کاملا متفاوت می کرد. انسانی که کمتر در تاریخ بشری دیده می شود و متاسفانه برای ما ایرانیان که هموطن او هستیم بسیار ناشناخته مانده است.

علی میردریکوندی

 علی میردریکوندی  متولد یکی از روستاهای  لرستان در اوایل قرن بیستم بود.او که بدلیل هوش وافرش مورد توجه قرار گرفته بود  تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ای مخصوص سران طوایف گذراند و از همان کودکی قریحه ادبی او  مشخص بود. با ورود قوای انگلیسی  در جنگ جهانی دوم به ایران  او سعی کرد کاری در نزد آنان پیدا کند. همین تلاش او، اولین خصوصیت متفاوت  او را نشان می دهد. او می خواست به هر قیمتی که شده زبان انگلیسی را یاد بگیرد. موضوعی که از یک جوان روستائی آنهم در آن سال ها،  بسیار عجیب و غیر عادی می نمود. او با نوشتن نامه ای به انگلیسی به افسری به نام همینگ  توانست او را تحت تاثیر قرار داده و او را مجاب نماید که کاری در کنار سایر کارکنان و افسران انگلیسی به او بدهد. او به همینگ می نویسد که حتی اگر می خواهید مرا زندانی کنید اما زندانبان من انگلیسی باشد. او سپس به صورت خود آموز و با صحبت با سایر انگلیسی ها و با انجیلی که داشت نزد خود انگلیسی را اموخت. همینگ که پشتکار او را دید به او قول داد که نوشته های وی را تصحیح نماید و  چندی بعد خود همینگ پیشنهاد نوشتن داستان را به او داد. و این گونه بود که دو کتاب باقی مانده از علی میردریکوندی با نام های «بهشتی برای گونگادین نیست» و «نورافکن» بوجود آمدند. قبل از آنکه ببینیم ادامه زندگی و داستان علی میردریکوندی چه شد باید در اینجا مکثی کنیم و به محتوای نوشته های او بپردازیم. چه همین نوشته ها هست که مفهوم ما از «مغز خسته» را روشن کرده و درنهایت نشان می دهد که چگونه هجوم دنیاهای مختلف باعث فروپاشی ذهن او گردید. همینگ تمام نوشته های علی را نگه داشت. نوشته هایی که اکنون در کتابخانه بادلیان آکسفورد نگهداری می شود و همگی به زبان انگلیسی و با نثری شکسته است. همو بود که سعی کرد به آنها سر و سامانی بدهد و رمان «بهشتی برای گونگادین نیست» که در زمان خود مورد توجه قرار گرفت نیز محصول تلاش های همینگ می باشد. اکنون می توانیم علی را تصور کنیم که مشغول نوشتن این کتاب ها است. نام اصلی  اولین کتاب که متنشر شده و توسط  غلامحسین صالحیار  به زبان فارسی ترجمه و به چاپ رسیده است «افسران انگلیسی و آمریکایی» بود که همینگ آن را به «بهشتی برای گونگادین نیست»   تغییر داد. بعنوان یک متخصص مغز و اعصاب این سوال وسوسه انگیز در ذهن من ایجاد می شود که دنیای ذهنی و ساختار پردازشی مغز علی چگونه بوده که او را به انجام چنین کاری توانا نموده است. شاید اگر او یک تحصیلات آکادمیک داشت یا حتی شرایطی را داشت که می توانست به شکلی سیستماتیک موضوعات مختلف را یاد بگیرد، این توانایی چندان مورد تعجب نبود. اما این که یک روستائی با کمترین امکانات در زمان خود، به عجیب ترین شکل ممکن و با پافشاری بسیار سعی در آموختن زبان انگلیسی داشته و بعد به همین زبان نیز شروع به نوشتن می نماید بسیار حائز اهمیت و بررسی می باشد. انگار نوعی اجبار درونی  و نوعی وسواس ذهنی او را به چنین تلاش شگرفی واداشته است. اینکه فردی راضی باشد که زندانی شود فقط به این شرط که زندانبانش یک انگلیسی باشد با معیارهای تلاش های مرسوم در بین دانشمندان چندان قابل توجیه نیست. چیزی فراتر از اینها وجود دارد. چیزی که نوعی الزام درونی و ذهنی برای او بوجود می آورد. علی با همین الزام ذهنی اش شروع به نوشتن می نماید. اولین اثری که از این التزام ذهنی، از این اجبار به نوشتن متولد می شود همین تنها رمانی است که از او به چاپ رسیده است. یک داستان طنز آمیز و در عین حال غمگین که علی نهایتِ زندگی خود را پیشاپیش در آن به تصویر می کشد.

بهشتی برای گونگادین نیست : جستجویی در دالان های مغزی گونگادین

داستان «بهشتی برای گونگادین نیست» در جاده کهکشان رخ می دهد. عده ای از افسران انگلیسی و آمریکایی از طریق جاده کهکشان در حال رفتن بسوی بهشت هستند. گونگادین که در نهایت مشخص می شود قهرمان داستان است، در واقع مستخدم آنهاست که کارهای روزمره شان را انجام می دهد و وظیفه دارد هر روز کفش آنها را واکس بزند. از همان ابتدا که این 83 نفر در جاده کهکشان قدم می زنند نوعی حس بصری و تصویریِ قوی در کل داستان موج می زند. بغیر از آن نمای زیبایی که از زمین از ورای جاده کهکشان به تصویر کشیده می شود ما با صحنه های بصری بسیاری نیز روبرو هستیم . همانند ابرهایی که در کهکشان هستند، باغ تاریکی که نور ستارگان بر آن نیفتاده  و یا، خانه مقدس که در نگاه اول خانه ای خشک و خالی است ولی وقتی در آن نام چیزی آورده شود به همان تبدیل می شود: مثلا وقتی نام غذا بیاید به سالن پذیرایی با انواع غذاها بدل می گردد.

ما چیزی در مورد گونگادین نمی دانیم. او بظاهر نقش چندانی در این داستان ندارد. انسانی در حاشیه است. پس باید ببینیم سرآخر چه پیش می آید که قهرمان داستان همین گونگادین می شود. همانطور که گفتم کتاب تصویرگراست و همانطور که ذکر شد در صحنه ای صحبت از دیدن زمین از فراز جاده کهکشان است. اینکه زمین را از فضا ببینیم پس از اولین سفر انسان به فضا توسط یوری گاگارین سوار بر فضاپیمای وستوک رخ داد. سالها پس از آنکه علی میردریکوندی رمان خود را نوشت. لذا تصور زمین از دل کهکشان، یک تصویر  ذهنیِ فوق العاده است. کتاب،  ذهن تصویر گرا و رویا پرداز گونگادین را نشان می دهد. انگار داریم خواب می بینیم. انگار روی ابرها در حرکت هستیم و همین می تواند نشان دهد که چگونه گونگادین در فضای مغزی متفاوتی از ما سیر می کرده است. زندگی واقعی او در عالم رویا بوده و او انگار میانه ای با جهان واقعی نداشته است. متاسفانه اطلاعات چندانی از علی و ذهنیت او در دست نیست. ولی تاکید او بر یادگرفتن و نوشتن به زبان انگلیسی و نیز رویاپردازی و تصویر گرایی شدید او، ما را به یاد ساخت یک فضای جدید مجازی بواسطه ی ادبیات می اندازد. فضایی که باب دل او بوده تا او بتواند در آن زندگی کند. این روزها صحبت از فضای مجازی و بخصوص متاورس بسیار جدی و گسترده است. شاید خسته شدن ذهن انسان از جهانی که در آن زندگی می کنیم و تمایل به فرار از قوانین فیزیکی که بر جهان ما حاکم است یکی از انگیزه های بسیار مهم در ساخت متاورس باشد. متاورس با استفاده از تکنولوژی هایی همچون هدست‌های واقعیت مجازی، عینک‌های واقعیت افزوده، گوشی‌های هوشمند، رایانه‌های شخصی و کنسول‌های بازی جهانی بسیار متفاوت را در دنیای مجازی برای ما می سازد و تلاش می کند که زندگی در چنین جهانی را هر چه بیشتر برای ما واقعی نماید. این موضوع یک تغییر ساده در فضای زندگی ما نیست بلکه بی تردید به تغییر ساختار مغزی ما نیز منجر خواهد شد. از دیرباز با پدیده ای به نام نورپلاستیسیتی آشنا هستیم. . از لحاظ تعریفی، نوروپلاستیسیتی  یک توانایی بیولوژیک مغز است که بواسطه ی آن  می تواند در پاسخ به محرکهای محیطی و یا آسیب های وارده، ساختار فیزیولوژیک و حتی آناتومیک خود را تغییر دهد.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
خرد و نسبت آن با علم در دنیای جدید

از دیرباز می دانیم که مغز می تواند با مکانیسمی به نام نوروپلاستیسیتی به ترمیم ضایعت وارد شده به خود بپردازد. این اثر در بیمارهای مختلفی چون سکته مغزی ، ام اس، تروما  دیده شده است. در سال 2004 دکتر ریچارد دیویدسون مفهوم نوروپلاستیسیتی را وارد مرحله ی جدیدی نمود. او بدنبال پاسخ به این سؤال بود که مدیتیشین چه تأثیری بر مغز انسان دارد و آیا همانطور که دالایی لاما پس از مشاهده یک عمل جراحی مغز از جراح مربوطه سؤال نمود ذهن می تواند ساختار مغز را تغییر دهد؟ دکتر دیویدسون برای پاسخ به این سؤال به اندازه گیری  Gamma-band در 8 لامائیست با تبحر خاص در مدتیشین و 10 نوآموز مدیتیشین پرداخت Gamma-band . عبارتست از همزمانی فعالیتهای الکتریکی نورونها بخصوص در فرکانسهای 25-70 Hz  که نقش مهمی در پردازشهای ذهنی و مغزی اعم از توجه، یادگیری یا ادراک آگاهانه ایفا می نماید. این 10 نفر هیچگونه آموزش قبلی در باب مدیتیشن نداشتند و حالا حدود 8 ساعت در روز تحت تعلیمات مدیتیشن قرار می گرفتند. دیویدسون دریافت که میزان Gamma-band  در لامائیستهایی که سالها تحت مراقبه بودند در هنگام مدیتیشین نسبت به گروه 10 نفره ی کنترل به میزان بارزی بالاتر است. اما نکته جالب توجه اینجا بود که این تفاوت در حالت عادی یعنی زمانی که این دو گروه در حال مدیتیشن نبودند نیز ادامه داشت. این مسئله حاکی از آن بود که یک مقوله ی ذهنی چون مدیتیشن صرفاً تأثیرات کوتاه مدت بر مغز نداشته بلکه توانسته موجب ایجاد تغییرات طولانی مدت در ساختار نورونی مغز گردد. پس می توان اینگونه نتیجه گیری کرد که فعالیتهای ذهنی و دانشهای انتزاعی توانایی تغییر ساختار فیزیولوژیک مغز را دارند.

اینکه نوروپلاسیتیسیتی چگونه عمل می کند موضوع  پیچیده ای است.مسئله مرکزی در نوروپلاستیسیتی تغییر ارتباطات بین سیناپس هاست. مشخص شده که نوروپلاستیسیتی هایی که تغییرات طولانی مدت در مغز ایجاد می کنند با تغییر در تظاهر ژنی همراه هستند. اینکه چگونه تغییرات در سطح مولکولی منجر به سیناپتیک پلاستیسیتی می گردد موضوع تحقیقات متعدد بوده است.

همانطور که گفته شد نوروپلاستیسیتی در چند سطح اتفاق می افتد.یکی از موضوعاتی که بشدت مورد توجه واقع شده  و از مفاهیم مهم در بحث ما نیز محسوب می گردد مفهوم connectome and connectivity می باشد.human connectome   به نقشه ای اطلاق می شود که مسیر ارتباطات عصبی داخل مغز را به نمایش می گذارد. این ارتباطات عصبی،  موضوعی ثابت نبوده و می تواند با زمان و تحت شرایط مختلف تغییر نماید. یکی از مواردی که سبب تغییر در این نقشه  عصبی می گردد. نوروپلاستیسیتی می باشد. اینکه نقشه اتصالات نورونی  با نوروپلاستیستی می تواند تغییر کند یک نمای بسیار کلی از قدرت تاثیر نوروپلاستیسیتی را به ما نشان می دهد. ما با فرایندی در مغز روبرو هستیم که می تواند تاثیرات کلی بر عملکرد مغز بگذارد.

از این رو فضایی پیچیده ای همچون متاورس که تمام قوانین جهان را دگرگون کرده و  تجربه پیشین انسان از فضای مجازی و اینترنت نشان داده که بشدت در آن غوطه ور خواهد شد نیز باعث تغییرات بسیار در مغز ما خواهد شد. تا پیش از این یعنی قبل از اینکه فضای مجازی و فناوری امکان غوطه ور شدن در دنیایی دیگر را به انسان بدهد این ادبیات بود که می توانست با ساخت جهانی مجازی و تخیلی انسان را به دنیاهای دیگر بکشاند و در آن غوطه ور سازد.  از این منظر آنچه علی میردریکوندی بوجود آورد و تاثیری که بر مغز او گذاشت قابل تحلیل است. دوباره به زندگی او تا به اینجا نگاه می کنیم. او با کوششی وصف ناپذیر شروع به آموختن انگلیسی می کند. سپس با همان انگلیسی که پیش خودش یاد گرفته شروع به نوشتن کتابی می کند که وجه تصویری آن نتنها غالب است بلکه فضایی خیالی و فانتزی دارد. یعنی او از همه چیز واقعی اطراف خود فاصله گرفته و جهان مخصوص به خود را می سازد. نوشتن داستان ها همانند تجربه ای مداوم در فضای مجازی است و با هر خطی که می نویسد این تجربه افزون تر شده و ساختار مغز او نیز تغییر کرده و بیشتر مبتنی بر رویا و رویاپردازی و زندگی در جهانی دیگر می شود. این موضوعی است که در آثار به جا مانده از او شاهد هستیم.

به داستان باز گردیم. این 83 نفر از زمین راه افتاده اند تا به بهشت بروند. آنها هر چه در جاده کهکشان راه می روند به دروازه های بهشت نمی رسند. تا اینکه موجودی عجیب الخلقه که دربان باغی تاریک است می گوید این راه فقط به ستاره ها می رود و برای رفتن به بهشت باید مجوز آزادی داشته باشند مجوزی که در   میدان داوری کسب می شود. 83 نفر که نمی خواهند این راه طولانی را تا میدان داوری طی کنند از فرماندهان مقدس که وظیفه سامان دهی و نظم بخشیدن به  اوضاع را بر عهده دارند و سرنوشت را رقم می زنند،  درخواست کمک می کنند. آنها هم می گویند باید مجوز ورود به بهشت را بگیرید و از آنجا که اینکار مستلزم وقت بسیار زیاد است افسران ، فرماندهان مقدس را مجاب می کنند که آنها را سوار بر ابری به دروازه های بهشت ببرند. اما از آنجا که مجوز ندارند سرآخر نمی توانند وارد بهشت شوند. این است که در دل جنگلهای اطراف بهشت سکنی گزیده و هر از چندگاهی به داخل بهشت شبیخون می زنند. همین می شود که فرشته های دربان بهشت که از دست این 83 نفر عاصی شده اند از آدم ابوالبشر می خواهند که پا درمیانی کرده و این مشکل را حل کند. سرآخر تصمیم گرفته می شود که این 83 نفر به میدان داوری فرستاده شوند تا داور برای همه ی آنها تصمیم بگیرد. در ابتدا همه گناهکار هستند  و باید مدتی را در جهنم سپری کنند. اما با پادرمیانی «آژانس مقدس» نهایتا گناهان همه بخشیده می شود. همه راهی بهشت می شوند بجز گونگادین که باید به جهنم برود. او دچار بزرگترین گناه شده است زیرا می خواسته جنگ سوم یا همان جنگ «زندگی را درو کن» رخ دهد. همین او را از بقیه متمایز کرده و لایق جهنم کرده است. این است که بهشتی برای گونگادین نیست و او باید به جهنم برود. تلاشها نیز برای رهایی او از جهنم فایده ای ندارد این سرنوشت محتوم گونگادین یا همان مغز خسته ی  علی میردریکوندی است. برای مغز خسته بهشت نیست. گونگادین دغدغه های بسیار فراتر از همه دارد. او با اینکه در نگاه اول پادوئی بیش نیست که کفش های افسران را واکس می زند اما در واقع در مورد بنیادین ترین مسائل بشری فکر می کند تا آنجا که راه حل نهایی را در جنگ نهایی می داند جنگی که تمام زندگی را درو کند و از بین ببرد. او که بین دنیاها سرگردان است و نمی تواند به مغز پریشان خود سامانی ببخشد رهایی را در نابودی می بیند، برای همین هم حضورش در بهشت مجاز نبوده زیرا بهشت با سکون و آرامشش پذیرای مغز خسته و پریشان گونگادین نخواهد بود. این دنیاها تنوع فوق العاده ای در این اثر دارند. هم دنیاهای های پریشان مغز خسته ی گونگادین است، هم آنچه که در زندگی و اطرافش می دیده است: فقر و بیماری و مصیبت و مرگ از سویی و از آنطرف زندگی خوب اشغالگران انگلیسی که با جنگ جهانی دوم وارد ایران شده اند و با خودشان مرگ و قحطی آورده اند. اما علی رغم این تبعیض ها حتی در جهان دیگر نیز جایی برای مردم مصیبت زده نیست. در آن دنیا نیز این گونگادین است که باید به جهنم برود. بیوار در همین کتاب «چهره های مهر» از قول زنر ایرانشناس مشهور که با علی آشنایی داشت بدرستی عنوان می کند که احتمال زیاد علی با آثار زرتشتی و پیشازرتشتی آشنایی داشته و این رمان او بی شباهت به معراج نامه های زرتشتی نیست. نمونه مهم این معراج نامه ارداویراف نامه است که شرح سفر روحانی ارداویراف موبد بزرگ زرتشتی به بهشت و جهنم است. اما علی میردریکوندی با درک نبوغ آمیز خود داستان سفر روحانی را تغییر داده و سعی کرده آن را با مقتضیاتی که خود در آن رشد کرده و بزرگ شده هماهنگ نماید: دیگر صحبت از خوبی و بدی نیست، درستی و راستی نیز در این تصمیم گیری دخالتی ندارد. آنچه اتفاق می افتد همین است: برای مغز خسته بهشت نیست.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
نگاهی علم ورزانه به سرچشمه‌های تمدن ایرانی

سرانجامِ گونگادین

 کتاب «بهشتی برای گونگادین نیست» پس از چاپ در لندن موفقیت بسیاری یافت و نام گونگادین یا همان علی میردریکوندی بر سر زبان ها افتاد. بدنبال آن تلاش و جستجوی زیادی برای پیدا کردن گونگادین صورت گرفت اما هیچ نشانی از او نبود. او هم به سرنوشت قهرمان کتابش دچار شده بود. سرگردانی او بین دنیاها و اینکه انگار در دنیایی که خود بواسطه مغز رویاپردازش ساخته بود نیز جایی نداشت سرآخر او را به فروپاشی کشاند.  در مستند «برای گونگادین بهشت نیست»، غلامرضا نعمت پور سعی کرده سرنوشت مبهم او را پیگیری کند. با دیدن این مستند نتنها پازل زندگی پریشان گونگادین معلوم می شود بلکه داستان مغز خسته و تباه شده وی نیز برای ما مشخص می گردد. گونگادین هیچ گاه شاهد این موفقیت جهانی خود نبود. او معتاد شد و کم کم قوای ذهنی خود را از دست داد. آنطور که این مستند می گوید او آخر عمر خود را در بروجرد  زندگی می کرد. همانجا هم مرد. لباسهایش را سوزاندند و او را در گوشه ای به خاک سپردند و چند سال بعد برادرش سنگ قبر کوچکی بر مزار او گذاشت. همین.تمام.

همانطور که گفته شد علی میردریکوندی بغیر از «بهشتی برای گونگادین نیست» اثری دیگر به نام «نورافکن» نیز دارد که متاسفانه به چاپ نرسیده ولی در کتابخانه بادلیان آکسفورد نگهداری می شود.امیدوارم روزی این اثر به چاپ برسد. دیوید بیوار در کتاب «چهره های مهر» چند صفحه ای از این کتاب که ظاهرا 17 جلد هست را به چاپ رسانده است. خواندن این چد صفحه بر تعجب و شگفتی من افزود. بیوار در این کتاب نقل می کند که احتمالا علی میردریکوندی این داستان را از پدر بزرگش شنیده است. همانطور که گفته شد این متن چاپ شده چند صفحه ای بیش نیست و لذا چندان هم نمی توان بر مبنای این چند صفحه ارزیابی ای از آن داشت. با این حال سخن نگفتن در مورد آن نیز روایت ما را ناقص می گذارد. امیدوارم به آثار بجا مانده از علی میردریکوندی بمثابه نوعی میراث ملی نگاه شده و سعی در چاپ و تحلیل و بررسی آن گردد . همین چند صفحه از داستان نیز همان لحن رویاپردازانه و در عین حال کودکانه را دارد، همانطور که پدربزرگی داستانی را برای نوه ی خود تعریف می کند.داستان با خدایی شیرسان آغاز می شود. خدایی که بر تخت پادشاهی نشسته و  گویی را در دست دارد.خدایی که در محضرش همه حضور دارند: پهلوانان و یلان و جادوگران و دیوان و ارواح و اشباح و شیاطین. از این رو خدای شیرسان که ماهیت اصلی آن بر کسی آشکار نیست بواسطه سحر و جادوی خود بر تمام جهان حکم فرمایی می کرد.  روزی از روزها به این خدای شیرسان اطلاع داده می شود که یکی از مخلوقان اجازه دیدار و شرفیابی می خواهد. این آفریده برای گله گذاری و امان خواهی از موجودی به نام نورافکن به دیدار خدای شیرسان آمده بود. آفریده شکوه می کند  که نورافکن بر خلاف بقیه، خدای شیرسان را نمی پرستد. او پرستنده ی خدای آسمان بوده و تمام کفار را تار و مار کرده و هر چه بت و بتکده است را نابود کرده است. در ادامه، داستان کمی در مورد نورافکن به ما می گوید. اینکه او را در کودکی از والدینش جدا کرده اند. اینکه او سالها بدنبال والدینش گشته و آنها را نیافته است. اینکه او از کودکی میلی شدید به پرستش خدای واقعی داشته و در راه راستی جنگیده است. اینگونه جهان به دو بخش تقسیم شده است: اکثریت که خدای شیرسان را می پرستند و بخش اندکی که ستایشگر خدای راستین است.در ادامه صدراعظم جادوگر  در محضر خدای شیرسان از کتاب جادویی سخن می گوید که آینده را پیش بینی می کند و در همین کتاب آمده که یکی از پیامبرانِ خدای شیرسان توسط نورافکن به دو نیم خواهد شد. نتنها یکی از پیامبران بلکه بدلیل عشق نورافکن به دختر خدای شیرسان، بسیاری از آفریدگان نیز کشته خواهند شد. خدای شیرسان آنقدر از این موضوع عصبانی می شود که فرمان مرگ جادوگر را صادر می کند و پس از اینکه جادوگر با پادرمیانی بقیه از مرگ نجات می یابد دستور می دهد که کتاب را در آتش بسوزانند. این متن کوتاه که کاملا مشخص است بخش کوچکی از یک داستان بلند است در همین جا به پایان می رسد. همین کوتاهی  باعث می شود که نتوان چندان در مورد آن بحث کرد اما نشانه هایی در آن وجود دارد که نشان می دهد چرا بیوار آن را در کتاب « چهره های مهر» آورده است. خدای شیرسان با گویی که در دست دارد بنوعی ما را به یاد نمادهای میترائیسم می اندازد. خدای شیرسان همان نمایش و تجلی زروان در آیین میترا است. زروان در آیین میترائیسم با خدای از سر شیر و بدنی که ماری بدور آن پیچیده است ترسیم می شود.

 از طرف دیگر می دانیم که وقتی میترا از یک سنگ متولد می گردد گویی در دست دارد. متاسفانه بیش از این نمی توان سخن گفت اما اینکه چگونه نمادهای میترائیسم از دل داستانی به نام نورافکن سربرآورده بسیار قابل تامل است. ادعاهایی مبنی بر حضور مهرکده ها و نیز آیین مهر پرستی در منطقه لرستان وجود داشته که نیازمند تحقیق و تفحص بیشتری می باشد.  این داستان نیز که علی میردریکوندی برای ما روایت کرده می تواند دلیل دیگری بر حضور این آیین در فلات قاره ایران باشد. البته بیوار در همان کتاب دوباره بدرستی ذکر می کند که ممکن است علی میردریکوندی بدلیل مطالعات گسترده خود این اطلاعات را داشته باشد.

 اما چه شده که علی  در میان خیلی از چیزها و مطالب دیگر سعی به بیان این داستان غریب آن هم به انگلیسی داشته می تواند به دلایل زیر باشد: اولا همان خصلت تصویرگرایانه و رویاپردازانه ای که در اثر قبلی علی میردریکوندی ذکر کردیم در این اثر نیز وجود دارد. موضوع بعدی مجددا بحث دنیاهای متفاوت است. ذهن خسته علی دنیای متفاوتی را می جست. و گفتیم که جهان تخیل قبل از اینکه دنیا به سمت فضای مجازی و واقعیت افزوده و متاورس حرکت کند جایی برای ساخت جهانی مخصوص به خود برای نویسندگان و هنرمندان بود. علی میردریکوندی حتی در این جهان تخیلی نیز باز جهان متفاوتی را برای خود می جست .اگر در داستان «بهشتی برای گونگادین نیست» که سرآخر همه به بهشت می روند او باید به جهنم برود، در داستان نورافکن نیز علی خود بمثابه ی روشنگری متعلق به جهانی متفاوت با تمام عالمیان است.

و در انتها…

روزهایی که به تحقیق در مورد علی میردریکوندی و نوشتن این مقاله گذشت روزهای عجیبی بود. علی و زندگی اش، ذهن من را به شدت بخودش مشغول داشت. هضم چنین شخصیتی بسیار برای من سخت بود. هنوز هم با اینکه سعی کرده ام یک جمع بندی کوچک نسبت به ساحت فکری این شخصیت پیچیده داشته باشم اما در درک درست آن دچار مشکلم. واقعا امیدوارم نتنها آثار بجا مانده از او به تمام و کمال  چاپ شود بلکه بررسی ای جامع در پیرامون او نیز انجام شود. شاید این گونه مغز خسته او نیز آرام بگیرد.

2.8/5 - (5 امتیاز)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *