فردریش نیچه : فریادی بلند در تکاپوی ذهن و بدن

نگاهی به بیماری نیچه و تاثیر آن بر آرای فلسفی او

عبدالرضا ناصر مقدسی

این مطلب در روزنامه شرق به چاپ رسیده است.

مدت زیادی بود کتابی به خوبی « من دینامیتم» نخوانده بودم. «من دینامیتم» اثر سو پریدو با  ترجمه امین مدی را  انتشارات برج  به چاپ رسانده است. «من دینامیتم» که نقل قولی از نیچه است به زندگی این فیلسوف بزرگ می پردازد.

از نیچه و در مورد او بسیار خوانده بودم اما این کتاب که زندگی نامه ای عالمانه، تحقیقی و مبتنی بر مستندات جدید بود دیدی کاملا متفاوت  در مورد شخصیت نیچه به من بخشید. نکته مهمی که در سرتاسر کتاب وجود داشت و طنین آن در همه آثار و نیز زندگی نیچه انعکاس داشت بیماری نیچه بود. درست است که من عاشق نثر آهنگین و گزین گویه های آتشین نیچه هستم اما هر وقت نام بیماری آنهم بیماری ای که مربوط به حوزه ی کاری من (یعنی مغز و اعصاب) در میان باشد سریعا شاخک هایم حساس می شود و می خواهم از چند و چون آن سردر بیاورم. بخصوص اگر نوعی ارتباط بین آن بیماری مغز و اعصاب با آفرینش های هنری و فلسفی در میان باشد.

آیا ممکن است که یک بیماری بر شیوه ی تفکر و نظام فلسفی یک اندیشمند موثر واقع شده و آن را شکل دهد؟

اینها سوالاتی است که امروزه و با رشد مطالعات بینارشته ای طرفداران بسیاری دارد.  شاید ما نخواهیم  بپذیریم که بخش مهمی از تفکر و فرهنگ بشری را اصطلاحا ذهن های بیمار بوجود آورده اند. در آن صورت تکلیف ما که این گونه از چنین اندیشه های حرف زده و چه بسا از آنها پیروی می کنیم چیست؟ مشخص است که پذیرش آن برای ما سخت می شود.

از سوی دیگر  سوال مهم تری نیز می تواند مطرح گردد: اصلا چه ارتباطی بین یک بیماری آن هم بیماری جسمی با نظام فلسفی یک فیلسوف هست؟

خیلی ها از بیماری های مختلفی رنج می برند. همین حالا اگر به اطراف خود نگاه کنیم بسیاری مبتلا به دسته های مختلفی از بیماری ها هستند. آیا این بیماری ها در چگونگی نگرش آنها به جهان نقش دارند؟

چگونه چنین چیزی ممکن است؟

بعنوان یک متخصص مغز و اعصاب این سوالات بشکلی جدی برای من مطرح می گردند.  هر جا و در زندگی هر اندیشمند و فیلسوفی وقتی به یک شرح حال از بیماری بر می خورم دوباره این سوال ها مطرح شده و می خواهم نظرات خود را در این مورد بمحک آزمون بگذارم. آزمونی که خودم هم می دانم بسیار سخت و مناقشه آمیز خواهد بود. کتاب « من دینامیتم» هم بشکلی عالی این میل من به تحقیق را برانگیخت. زیرا از یک سو نیچه فیلسوف محبوب من بود که از دیرباز با کتاب ها و اندیشه هایش آشنا بودم و از سوی دیگر نویسنده ی کتاب یعنی خانم سو پریدو بشکلی هدفمند و کاملا آگاهانه بر بیماری نیچه نتنها تاکید داشت بلکه جنبه های خانوادگی آن را نیز واکاوی نموده بود. مشخص است که من نمی توانم در برابر چنین کتابی و با چنین مستنداتی ساکت بنشینم و خودم دست به تحقیق نزنم. قبل از آنکه بخواهیم به سوالات اساسی فوق در مورد نیچه پاسخ دهیم بهتر است اول ببینیم که چه تشخیص هایی از نظر پزشکی برای نیچه مطرح است و کتاب خانم پریدو چه اطلاعاتی در این مورد به دانسته های پیشین می افزاید.

بیماری نیچه

کافی است سری به مجلات معتبر پزشکی بزنید تا حجم مطالعات مختلف در مورد بیماری فریدریش نیچه را مشاهده کنید. واقعا هم برای هر کسی می تواند چنین موضوعی جالب و وسوسه انگیز باشد. این مطالعات در عین اینکه می توانند به ما در درک شخصیت نیچه و اهمیت کار او یاری رسانند  روش جدیدی را نیز معرفی می کنند تا از طریق آن با کاوش در آثار و زندگی های فیلسوفان، اندیشمندان ، نویسندگان و شاعرانمان نتنها جنبه های جدیدی از زندگی آنها را کشف کنیم بلکه چنانکه خواهیم دید ارتباط این بیماری ها را با آنچه آن انسان های بزرگ بوجود آورده اند مشخص نماییم. فریدریش نیچه تقریبا در تمام زندگی اش تنی رنجور و بیمار داشت. او از سردردهای شدید و دوره ای همراه با استفراغ و کاهش بینایی پیشرونده رنج می برد و در نهایت نیز در 44 سالگی دچار افت شدید قوای شناختی شده و کم کم حافظه و توانایی های خود را از دست داد و بعد از  دوبار سکته مغزی در سن 56 در گذشت.

در این کتاب بغیر از توصیفات دقیق از بیماری او متوجه می شویم که علائم بیماری در خانواده وی نیز وجود داشته بخصوص بیماری پدر نیچه بسیار قابل توجه است. طبق گزارش پریدو، پدر نیچه « ساعتها خویش را در اتاق کارش محبوس می کرد و از خوردن، آشامیدن و حرف زدن سرباز می زد. مسئله ی نگران کننده تر این بود که دچار حمله هایی مرموز می شد، در طول این حمله ها سخنش وسط جمله قطع می شد و به هوا چشم می دوخت» و بعد از هوشیاری و بر طرف شدن این حملات  «این وقفه در هوشیاری اش را به بیاد نمی آورد». این جملات  توصیفی دقیق از حملات تشنج می باشند. طبق توضیحات کتاب  این حملات تشنجی با افسردگی ، سردردهای شدید و زوال بینایی همراه شد و او در نهایت  در سی پنج سالگی اسیر بستر شده و به فاصله اندکی درگذشت. همانطور که خواهیم دید این شرح حال خانوادگی می تواند کمک زیادی به تشخیص احتمالی بیماری نیچه نماید.

در  فیلمی که از فریدریش نیچه و مربوط به دوران اوج بیماری وی به یادگار مانده نمی توان پذیرفت که چنین انسان ناتوانی صاحب اندیشه هایی این چنین تاثیر گذار و بنیان افکن در تاریخ بشری بوده است. جنون نیچه را یعنی آنچه او را به دمانس و سپس مرگ کشاند تا مدتها نوروسیفلیس می دانستند و هنوز هم می توان اشارات به این بیماری را در زندگی نامه ها و اظهار نظرهای مختلف در مورد وی مشاهده کرد. خوشبختانه این بیماری در روزگار ما بندرت دیده می شود. ولی در زمان نیچه موضوع ناشایعی نبوده و  سیفلیس و عوارض آن بخشی از فرهنگ پزشکی در آن زمان بود. بطوریکه براحتی و با توجه به شیوع آن، چنین تشخیص برای بیمارانی با علائم مشابه بکار می رفت.

این بیماری که بدنبال درگیری سیستم اعصاب مرکزی بعلت ابتلا به سیفلیس رخ می دهد بیماری ای کشنده است. علائم این بیماری متفاوت بوده و می تواند طیفی از درگیری های سیستم اعصاب مرکزی را بوجود بیاورد. یکی از تظاهرات مهم آن اختلالاتی همچون دمانس و نیز مشکلات روانپزشکی است. بدلیل همین علائم گسترده و نیز شیوعش در آن دوره بود که اولین تشخیصی که برای نیچه مطرح شد سیفلیس بود. تشخیصی که سایه آن کماکان ادامه دارد.

با اینکه چنین عقیده ای در مورد نیچه شایع بوده  و هست اما مانع کنکاش های جالب تر در مورد وضعیت بیماری وی نشده است. بخصوص اینکه خیلی از علائم وی و نیز سابقه ی خانوادگی او چندان موید تشخیص نوروسیفلیس نمی باشد. اولا مشخص نیست که نیچه هیچگاه مبتلا به سیفلیس شده باشد. بسخن دیگر هیچ مدرک معتبری مبنی بر ابتلای او وجود ندارد. همچنین نبود سایر علائم مربوط به نوروسیفلیس همانند در گیری پیشرونده حرکتی و نیز 12 سال زندگی پس از ابتلا به دمانس در منافات با تشخیص نوروسیفلیس برای نیچه است.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
نسلی زاده ی اینترنت

 

برای همین به تشخیص های دیگر نیز توجه شده است. اولین آن مشکلات روانپزشکی بخصوص بیماری دو قطبی است. بیماری دو قطبی که زیر گروهی از بیماری های خلقی محسوب می شود از آنجا که اپی زودهایی از شیدایی و افسردگی دارد به این نام خوانده می شود. مطالعات از افزایش میزان بیماری های خلقی در هنرمندان حکایت دارد و رابطه بین اختلالات خلقی و خلاقیت از مباحث داغ این حوزه است.  در نگاه اول نیز می تواند تشخیص مناسبی برای نیچه باشد. اما توجیه گر مرگ زودرس نیچه و سایر علائم او نیست. بیماری دو قطبی سبب سکته مغزی، سردردهای مزمن، کاهش پیشرونده بینایی و نیز دمانس نمی شود و از این رو بعنوان یک تشخیص برای نیچه کمتر محتمل است. تشخیص دیگری که برای نیچه مطرح شده دمانس فرونتوتمپورال است. دمانس فرونتوتمپورال یکی از انواع دمانس است که فرمهای مختلفی دارد اما می تواند با اختلال پیشرونده ی زبانی همراه باشد.  در تعدادی از این بیماران خلاقیت های جدیدی در حوزه هایی همانند نقاشی دیده شده است. ترکیب دمانس و خلاقیت باعث شده که دمانس فرونتوتمپورال بعنوان یکی از تشخیص های محتمل برای نیچه مطرح گردد که البته چندان تشخیص مناسبی نیست. زیرا  با تشخیص های سکته مغزی و نیز سردردها و مشکلات بینایی جور نمی آید. بخصوص اینکه توجیه گر تشنج های پدر نیچه هم نیست.

اما دو تشخیص دیگر، تشخیص های بجا و محتمل است. اولین آن بیماری ژنتیکی و عروقی به نام کاداسیل است. این بیماری با سردرد های میگرنی، اختلال حافظه و نیز سکته های متعددد شناخته می شود. تنها نکته منفی وجود تشنج ها در پدر و اختلال پیشرونده بینایی در خود نیچه است. اما در مجموع شاید جزء محتمل ترین تشخیص ها محسوب گردد.

 و تشخبص بعدی جزئی از بیماری های موسوم به میتوکندریال بخصوص بیماری ملاس است که می تواند با حملاتی شبیه سکته مغزی تظاهر یابد. هر دو این بیماری ها ژنتیکی بوده  و معمولا شرح حال مثبت خانوادگی دارند.

بغیر از تشخیص های فوق که بطور عمده در مورد نیچه مطرح هستند می توان از بیماری لیپوفوشینوز سروئید نورونی

 نیز نام برد که خود را با تغییرات رفتاری، اختلال در هماهنگی حرکات، تکلم ضعیف، از دست دادن تدریجی مهارتهای اکتسابی، صرع و کوری پیشرونده نشان می دهد که هماهنگی بسیار زیادی با علائم نیچه و پدر وی دارد. اینها مواردی است که در منابع پزشکی در مورد تشخیص بیماری نیچه مطرح شده است.

حال که بشکلی نسبتا جامع نظریات مطرح شده در مورد بیماری نیچه را بررسی کردیم به این سوال می پردازیم که آیا این بیماری ها می توانستند بر نحوه تفکر و نظام فلسفی او تاثیر بگذارند؟ قبلش ببینیم اصلا رابطه بیماری جسمی و شیوه ی تفکر و ایجاد نظام های فکری بدیع چیست؟

نقش بیماری در ساختار و محتوای اندیشه ها:

با روشهای کاملا متفاوتی می توان بدین موضوع پرداخت. هر یک از این روشها جواب های ویژه و در عین حال متفاوت خود را به ما می دهند. می توانیم بگوییم بیماری یک فیلسوف و نظام فلسفی او هیچ ارتباطی با هم ندارند. یک اندیشمند و فیلسوف نیز مثل تمام انسان های دیگر بیمار می شود . از درد رنج می برد اما تفکر وی ورای این بیماری و درد و رنج است. او می تواند وقتی که خوب است ، درد و رنجی ندارد به نظام تفکری خود پرداخته و آن را گسترش دهد بدون آنکه اثری از بیماری او در آن باشد.

این رویکرد، رویکردی  غالب است که حتی در مورد نیچه که بیماری ها تا بدین اندازه در او شاخص بودند نیز وجود دارد. هرچند در طول بیش از 100 سال کسانی بودند که از تاثیر بیماری او بر افکارش سخن گفتند . کتاب «من دینامیتم» این موضوع را بخوبی شرح می دهد و برای من جالب بود که یکی از اولین افرادی که به این موضوع پرداخته لو سالومه معشوقه مشهور نیچه در کتاب «نیچه» بود . اینکه واقعا یک نظام فکری تا چه میزانی با بدن ما در آمیخته است بگمانم کم کم مورد توجه پژوهشگران قرار خواهد گرفت. هر چند در زندگی نامه های بزرگان نمی توان چیزی از این رابطه پیدا کرد اما بزودی این موضوع تغییر می کند. قبل از اینکه بدلایل این ارتباط بپردازیم، ببینیم اگر هم بخواهیم با نگرش امروزی چنین رویکردی داشته باشیم – یعنی بین نظام فلسفی و فکری یک اندیشمند و بیماری او رابطه ای برقرار کنیم- آنگاه به چه نتایجی خواهیم رسید؟

آسانترین و در عین حال معمول ترین روش برای  چنین مطالعه ای، بررسی تغییراتی است که یک بیماری جسمی بخصوص بیماری های مغز و اعصاب در سیستم شناختی و پردازشی مغز ایجاد می کنند.  این روشی معمول و در عین حال معقول است. ابتدا ببینیم آن بیماری چه اثرات و بهتر بگوییم نقصان هایی را در سیستم پردازشی مغز ایجاد می کند سپس عنوان نماییم که این تغییرات لاجرم بر نظام تفکری فرد اندیشمند اثر خواهد گذاشت و ما می توانیم رد آن را در آنچه بوجود آورده است ببینیم. در واکنش به چنین استدلالی نیز به دو صورت  می توان موضع گرفت:

یا پیرو جریان عقل گرایی بود که هر گونه انحراف از تفکر عقلانی را بر نمی تابد پس لاجرم عنوان می نماید که نظام فلسفی و ایده های چنین اندیشمندی نیز ایده های بیماری هست که نمی توان بر آنها اعتماد و اتکایی کرد و یا اینکه طرفدار نظریات کسانی چون میشل فوکو با «تاریخ جنون» اش باشیم که چنین استدلالی را بر نمی تابد و جنون را نه ناشی از امر ثابتی همچون نقص در پردازش های مغزی بلکه ناشی از عوامل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ای می داند  که در هر دوره تعریف متفاوتی از جنون ارائه داده اند. لذا بر اساس این استدلال نمی توان «دیوانگان» را  به حاشیه فرستاد و آنچه آنها بوجود می آورند نیز جزئی مهم از فرهنگ انسانی محسوب می شود. هر دوی این تلقی ها طرفداران خود را داشته و بغایت قابل بحث می باشند. موضوعی که این جستار دنبال می کند در عین اینکه بخشهایی از استدلال دو طرف را شامل می شود اما هیچ کدامِ آنها نیست.

آنچه این جستار ارائه می دهد احتمالا روشی است که از این به بعد در چنین بررسی هایی لحاظ خواهد شد. موضوعی که رابطه بدن و اندیشه را بسیار فراتر از تغییر توانایی های شناختی – و اصطلاحا نقص در توانایی های شناختی – می بیند. بیماری ولو یک بیماری مغزی نه بعنوان عاملی پاتولوژیک که بر هم زننده سرشت تفکری و ایده ورزی انسانی ست بلکه بعنوان تغییری در رابطه بدن-ذهن دیده می شود که خود می تواند موجد خلاقیت بیشتر و نظام های فکری متفاوت تری گردد. هر اثری، هر اندیشه ای باید در این رابطه دوسویه تعبیر و تفسیر گردد. اگر اینگونه باشد نه دیگر با تاریخ جنون روبرو می شویم که ایده ای را بدلیل ماهیت جنون آورش و یا «دیوانه» خواندن مولفش حذف کند و نه می توانیم از اثر یک بیماری بر نظام اندیشه ای چشم پوشی کنیم با این تفاوت که  دیگر از اندیشه بیمارگونه نباید سخن بگوییم.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
بدرود استاد بهادری عزیز

در سالهای اخیر بدن آگاهی و نیز ذهن بدنمند از موارد مورد توجه در مطالعات مربوط به آگاهی است. ذهن بدنمند این اندیشه را مطرح می کند که  بدن ما بر فرایندهای ذهنی مان  موثر است و بر خلاف تصور این تاثیر منحصر به عملکرد مغز نیست بلکه سیگنال های درونی که از بدن و بواسطه ی موقعیت حسی- حرکتی آن به مغز می رسند در شکل دهی به ذهنیت ما  موثرند.

چنین نگرشی راه را برای بررسی ما می گشاید. در واقع باید رابطه بیماری با یک نظام فسلفی را نیز در سایه مقوله ذهن بدنمند و رابطه بدن- ذهن درک کرد و تحلیل نمود. جالب است که با چنین تحلیلی نشان خواهیم داد که یک بیماری لزوما بازدارنده و مخرب نیست بلکه می تواند فرصت های منحصر بفردی را برای انسان اندیشمند ایجاد کند. فیلسوفی چون نیچه که تفکراتی بسیار غیرعادی در زمانه خود داشت و توانسته بود از سطح جامعه خود فراتر رود نیاز به بدنی داشت که سیگنال ها و محرک های لازم برای چنین مغز پردازش گری را بوجود آورد و چه چیزی بهتر از بیماری برای ساختن چنین نظام شناختی؟

شاید تفاوت بزرگ نیچه با سایر فیلسوفان، زندگی شهاب وار ، کوتاه اما بسیار پربار وی بود. انگار با انفجارهای پیاپی در زندگی او روبرو هستیم و نیرویی شگفت انگیزی که پشت سرهم عمیق ترین مطالب را در فشرده ترین شکل ممکن بیان کرد و در انتها ناگهان فروریخت. راهی که سایر اندیشمندان در چند سال طی می کردند او در مدتی بسیار کوتاه طی می نمود، به انقلابی ترین ایده ها می رسید و به انقلابی ترین شکل ممکن بیانشان می کرد. چیزی باید سرشت درونی-بدنی وی را متفاوت کرده باشد که چنین توانی را به وی می بخشید. در کنار مطالعات گسترده و عمیقش، کتاب «من دینامیتم» نشان می دهد که چگونه خودش نیز این مجموعه شگفت انگیز بدن-ذهن  را تقویت می نمود.

بدن-ذهن کلیتی عظیم را می سازند که نیاز به تبیین دارد. انسان بعنوان یک موجود بیولوژیک ترکیبی از بدن، مغز، ذهن و محیط پیرامونی خود است. اینها همه تجربه زیسته کسی را تشکیل می دهند که انسان نام دارد. فلسفه یک فیلسوف تجربه زیسته ی اوست یا همانطور که نیچه می گوید نوعی خودزندگی نامه. و تمام عوامل مزبور در ساخت این تجربه زیسته دخالت دارد. نمی توان از فلسفه نیچه حرف زد ولی از بیماریش نگفت. از ژنتیکش سخن بمیان نیاورد و ساختار پردازشی نورونی وی را واکاوی نکرد. هر آنچه در شکل بخشی به مجموعه بدن-ذهن دخیل باشد بازتاب خود را در نظام اندیشگان او نشان خواهد داد و ما از منابع مختلف متوجه می شویم که بیماری نتنها نقش مهمی در زندگی نیچه داشته بلکه در شکل دهی به مجموعه بدن-ذهن نیچه نیز نقش مهمی ایفا کرده است. آنچه ذهنیت او را ساخته، بدنمند بوده و یکی از موارد مهمی که در بدن وی و سیگنال های حسی-حرکتی آن نقش داشته بیماری او بوده است. پس بیماری لزوما تخریب گر نیست بلکه در بحث ما تعریف گر و شکل دهنده است. بیماری می تواند ساختاری  بدنی-ذهنی  را تعریف کند که چنین ویژگی های ارزشمندی را به نیچه بخشید گرچه از عمر او کاست.

بیماری، نیچه و نظام فلسفی وی

این قسمت از جستار سخت ترین بخش آن محسوب می شود که البته نیازمند بررسی بسیار دقیق تمام آثار نیچه است. برنامه ای که نویسنده بنا دارد آن را در جستارهای  پی در پی دیگر به انجام برساند. لذا آنچه در اینجا گفته می شود کلیات موضوع بوده و بنوعی بجای اینکه مصادیق را بصورت کامل نشان دهد همانند نقشه راهی برای مطالعات بعدی است. بخصوص اینکه نظریه نگارنده که در قسمت قبلی بیان شد نیازمند بررسی های گسترده است. ساده ترین راه برای این بررسی جستجوی تغییرات محتمل مغزی در این افراد است. سپس باید ببینیم که این تغییرات مغزی می تواند چه اثرات جانبی مثبتی داشته باشد. این کاری است که در زمینه دمانس فرونتوتمپورال به انجام رسیده است. همانطور که گفته شد در دسته ای از بیماران مبتلا به این بیماری، همسو با کاهش توانایی صحبت کردن، افزایش خلاقیت در نقاشی و یا مجسمه سازی دیده می شود. در واقع یک نقصان در سیستم اعصاب مرکزی سبب تقویت بخش دیگری از آن شده است.

چنین توصیفی می تواند قابل توجه باشد اما بهیچ وجه بیانگر نظریه نگارنده نیست: همانطور که گفتیم یک بیماری با تغییر در رابطه ذهن و بدن می تواند الگوهای ذهنی ما را عوض کرده و فرصتی برای دیگرگونه دیدن جهان فراهم و نیز توانایی در بیان عقاید متعالی ایجاد کند. بنظر می رسد که چنین چیزی برای نیچه رخ داده است. نتنها بیماری همواره با او عجین بوده  بلکه بنظر می رسد با پیشرفت بیماری آن چیزی که بوجود می آورده است نیز تغییر کرده و پخته تر شده است. یعنی بیماری سبب نقصان در آفرینش گری نیچه نشده بلکه بلعکس باعث شده که او بتواند به شکلی دیگر به انسان و جهان نگریسته و نظریات هر چه بدیعتری را بیان نماید. از مشخص ترین تاثیرات بیماری بر آثار نیچه همان گزین گویی های مشهور نیچه است. نیچه برای بیان عقاید خود در فاصله های کمی که سردرد و عدم تمرکز امانش می داد رو به این گزین گویی ها نمود که شکل تفکر مخصوص به خودش را ایجاد نموده است. بهترین توضیحات در این باب را لو سالومه در کتاب خود «نیچه» داده است. خود نیچه نیز در «آنک انسان» بخشی را به تاثیر بیماری بر شیوه ی تفکر خود اختصاص داده است. از آنجا که آنچه نیچه در این کتاب می گوید نیازمند تحلیل مفصلی است آن را به جستار بعدی واگذار می کنیم. همچنین در جستاری مجزا کتاب لو سالومه را نیز بررسی خواهیم کرد.

نتیجه گیری:

این تحقیق که بطور عمده بر مبنای شواهدی است که کتاب «من دینامیتم» ارائه می دهد سعی در بررسی رابطه بین بیماری نیچه و آن تفکرات درخشانی که بوجود آورد، دارد. همانطور که دیدیم نظریات مختلفی در مورد بیماری او بیان شده است. این تحقیق می خواهد نگرش جدیدی به رابطه بدن و اندیشه داشته و در ضمن بیماری را بعنوان پدیده ای ببیند که با تغییر این رابطه می تواند سبب ایجاد دستاوردهای گرانبهایی گردد. همانطور که ذکر شد این اولین جستار از این تحقیق پردامنه است. در جستارهای دیگر با مبنا قرار دادن کتاب های نیچه سعی می کنیم این نظریه را در آرای نیچه و چیزی که بوجود اورده است واکاوی کنیم.

 

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *