داریوش بزرگ: امپراطور خط، مغز و سازهها
نگاهی علم ورزانه به پادشاهی داریوش اول
عبدالرضا ناصر مقدسی
داریوش بزرگ بدلایل بسیاری یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخ ایران است. پادشاهی که ذهنیت علمی و سیاسی را با هم ترکیب کرده و از این رو توانسته پادشاهی خود را تا دوردستها بگستراند. با این حال شخصیت او چنانکه باید و شاید به جهانیان معرفی نشده است. اینکه ایران از نظر باستان شناسی دیگر سرزمین مورد علاقه محققان نیست دلایل بسیاری دارد. یکی از این دلایل کوتاهی خود ما در معرفی کشورمان و پتانسیلهایش به جهانیان است. امروز کشوری همانند مصر از منظر باستان شناسی شهرت بسیار بیشتری از ایران دارد و بقولی مصر یک مد روز باستان شناسی بوده و در همین چند سال گذشته اکتشافات بسیاری نیز در آن انجام و در رسانهها خبرساز شده است. دولت مصر برای جذب گردشگران از هیچ کاری فروگذار نمیکند. برگزاری نمایشگاه «رامسس بزرگ و طلای فراعنه» در پاریس نیز از همین دست است. در این نمایشگاه 181 اثر مربوط به دوره «رامسس دوم» که شامل مجسمههای نفیس میشود به نمایش گذاشته شده که شاید مهمترین آنها تابوت مومیایی رامسس دوم باشد. همچنین بازدیدکنندگان میتوانند در یک تور مجازی از معبد ابوسمبل و مقبره ملکه نفرتاری بازدید کنند. چیزی که برای ایرانیان با این حجم بالای میراث باستانی نتنها غیر قابل تصور است بلکه هر روز باید منتظر شنیدن خبری در مورد تخریب یکی از بناهای با ارزش تاریخی در کشورشان باشند. دقیقا بهمین دلیل است که مصر به بهشت باستان شناسان بدل شده و ایران از گردونه تاریخ جدا افتاده و چه بسا حذف خواهد شد. اگر خودمان در معرفی و در عین حال تحلیل همه جانبه تاریخ خود کوشا نباشیم کسی دلش به حال ما نخواهد سوخت و جستجو در تاریخ ما برای دیگران از جذابیتی برخوردار نخواهد بود.
وقتی خبر برگزاری نمایشگاه رامسس دوم را شنیدم سریعا از خاطرم گذشت که ایرانیان در زمان هخامنشیان بمدت 120 سال در مصر حضور داشته و حضور آنها تاثیرات بسیاری بر این کشور داشته که چه بسا ماندگارترین یادگار آن حفر نمونه اولیه کانال سوئز باشد. کانالی که از اهمیت جهانی برخوردار بوده اما ما چیز چندانی در مورد نقش ایرانیان در ایجاد آن نمیدانیم. لذا حضور پرطمطراق مصر در دنیای باستان شناسی را فرصتی دانستم تا در مورد یکی از پادشاهان بزرگ ایرانی صحبت کنم که دست برقضا آثار متعددی نیز در مصر از خود بجا گذاشته است. داریوش کبیر پادشاهی بزرگ
پادشاهی کودتاگر:
سلطنت داریوش با کودتا آغاز شده است. اگر چه او در کتیبه بیستون تمام سعی خود را میکند تا پادشاهی خود را از هر لحاظ مشروع جلوه دهد اما آنچه او بیان میدارد مورد اما و اگر بسیاری بوده و بنا به نظر عدهای چه بسا ساختگی باشد. طبق آنچه داریوش در این کتیبه عنوان میکند بردیا پسر کوروش مخفیانه توسط کمبوجیه کشته میشود. زمانی که کمبوجیه در مصر است گئومات که یک مغ بوده از غیبت او استفاده کرده و با توجه به شباهتش به بردیا خود را بردیا پسر کوروش معرفی کرده و بر تخت مینشیند. کمبوجیه اما در این زمان میمیرد. حال داریوش همراه با شش نجیبزاده دیگر دست به کودتایی زده و گئومات را که غاصب سلطنت است کشته و خود بجای او مینشیند.
داریوش با بیان اینکه جد مشترکی با کوروش بزرگ دارد در عین حال سعی کرده خود را از خانواده کوروش و بسخن دیگر خانواده سلطنتی نشان داده و این گونه سلطنت خود را مشروع جلوه دهد. او برای هر چه محکمتر کردن پایههای سلطنت خود دو دختر کوروش و نیز دختر بردیا را به همسری خود در میآورد. اما ممکن است بخشی و شاید همهی آنچه داریوش گفته ساخته خود او باشد. حوادث بعدی نیز نشان میدهد که سلطنت او به آسانی و مشروعیتی که بیان داشته نبوده و تمام کشور دست به شورش علیه او میزنند و او هم با بیرحمی همهی آنها را سرکوب و تمام مخالفین خود را از دم تیغ میگذراند. کتیبه بیستون نتنها شرح پیروزی او بر این شورشهاست، بلکه تصویر سرکردگان این شورشها را در حالی که در برابر عظمت او خوار گشتهاند به نمایش میگذارد.
پادشاهی:
علی رغم این اما و اگرها در شیوه به سلطنت رسیدن داریوش و این حجم از کشتار و خونریزی بنظر میرسد که داریوش در ادامه سلطنت 36 ساله خود نتنها بسیار موفق بوده بلکه دست به ابداعات بسیاری نیز زده است. وقتی آنچه او انجام داده را از نظر میگذرانیم باید اذعان نماییم که داریوش پادشاهی خود را هر چند شاید بصورت نامشروع بدست آورده و با جنگ و خونریزی تثبیت کرده بود اما با درایت و خلاقیت فوقالعاده بسط داد. بسخن دیگر او سعی نمود این منطقه وسیع را با مجموعهای از ابداعات تحت کنترل خود در آورد. او برای اینکار یک سیستم منظم اداری ایجاد نمود.
کشور را به بخشهای مختلف با عنوان ساتراپیها تقسیم نمود که هر یک ساتراپ یا فرماندار خود را داشت. سیستم مالیاتی دقیقی را راه اندازی کرد. راه شاهی را تاسیس نمود که لیدیه و آناتولی را به شوش و هگمتانه و پاسارگارد متصل مینمود. همهی این کارها بسیار قابل بحث بوده و باید کتابهای زیادی در مورد آنها نوشته شود. در این فرصت کوتاه اما به دو جنبه دیگر از ابداعات مهم داریوش هخامنشی میپردازیم که در عین اهمیت میتواند راه ما را به ذهن این پادشاه بزرگ باز نماید. اولین آن، تاکید او بر استفاده از خط و سنگ نبشته و دومین آن اهتمام داریوش بزرگ در ساخت سازههای مختلف که شاید مشهورترین آنها تخت جمشید باشد.
امپراطور خط:
شاید خط و سنگ نبشهها در مفهوم خاص خود چیزی نباشد که به چشم بیاید و اینگونه عنوان شود که هر پادشاهی بدنبال ثبت اعمال خود بوده است. اما خط و زبان میتواند نزدیکترین یافته ما به ذهنیات هر کسی تلقی گردد. پس بحث خود را با مغفولترین وجه داریوش کبیر آغاز میکنیم. حتی محتویات سنگ نبشتهها هم نسبت به تعدد و اصرار بر نوشتن آنها از اهمیت کمتری در این بررسی برخوردار است.
هر بار که به محوطه بیستون رفتهام سنگ نبشته بزرگ آن من را به فکر واداشته است. این مشخصات برای هر اثری شگفت انگیز است: سنگ نبشتهای به طول 22 متر و ارتفاع 7 متر و 80 سانتیمتر. ترکیبی شگفت انگیز از خط و تصویر. داریوش بزرگ در حالی که سردمداران شورشیان در برابرش ایستادهاند و به اسارت گرفته شدهاند و مهمترین شورشی یعنی گئومات مغ زیر پای او است با جزئیات تمام در این سنگ نبشته به تصویر کشیده شده است.
در این کتیبه که بقولى بزرگترین سنگ نبشتهى جهان میباشد داستان چگونگی به سلطنت رسیدن داریوش و نبردهای او برای تثبیت این سلطنت به زبانهای اکدى، عیلامى و پارسى باستان و به خط میخی ثبت شده است. در تصویرنگاری چیز چندان عجیبی وجود ندارد و تمام عناصر لازم برای اینکه تصویر پیام برتری داریوش در برابر دشمنان را به بینندگان آن بدهد لحاظ شده است. در این تصویر از نظر اندازه داریوش کبیر از همه بزرگتر بوده و کمان قدرتش را در دست چپ دارد. فر پاشاهی در بالای سر او و نگهبان اوست. و کسانی که بر علیه او شورش کردهاند با سری خمیده و دستانی بسته روبروی اویند. اما نکته مهم در محل کتیبههای این سنگ نبشته است.
نحوهى قرار گیرى این خطوط در جاى جاى کتیبه به شکلى است که انگار انسانى که آنها را حکاکى مىنموده آرام و قرار نداشته و اجبارى درونى براى نوشتن داشته است. آنچه این نوشتارها روایت مىکنند بسیار مفصل بوده و ما را با عمق مفاهیمى که به پادشاهى داریوش منتهى شده است آشنا مىکند. این متن از زبان داریوش سخن میگوید و شرح چگونگی به قدرت رسیدن و حفظ قدرت توسط داریوش را بیان میدارد. اینکه چگونه بر تمام شورشها غلبه کرده و اهورامزدا او را در سایه خود گرفته است. اهمیت زبانی این سنگ نوشته برای واضع آن تا حدی بوده که از همگان خواسته تا در نشر و گسترش آن کوشا باشند. اما عدم تعادل بین زبان و تصویر نکته مهم در این سنگ نبشته عظیم است. عدم تعادلی که نکات مهمی را در مورد ذهنیت داریوش کبیر به ما میگوید. آنچه داریوش از فتوحات میگوید آنقدر اهمیت داشته که خط بر تصویر غلبه کرده و بنظر میرسد بیان آن فتوحات از تصویر نگاری آن بسیار مهمتر بوده است.
درست است که داریوش بعنوان پادشاه بزرگترین امپراطوری زمان خود باید به چند زبان سخن خود را بنویسد تا به گوش همگان برسد اما در عین حال این برتری خط بر تصویر در کتیبه بیستون حاکی از اهمیت خط و انتقال پیام از طریق زبان و نوشته برای داریوش کبیر بوده است. همین موضوع میتواند بیانگر ذهنیت ویژه داریوش کبیر باشد. نوعی تحول که به گسترش امپراطوری او نیز بسیار کمک کرده است. او واقف است که تصویر، آن قابلیت زبان و خط را برای گسترش ندارد. برای همین است که در چنین کتیبه مهم و دوران سازی تمام تلاش خود را برای بیان پیامش که همان نمایش قدرتش می باشد بکار میبرد. متاسفانه امپراطوری داریوش کبیر از این منظر مورد بررسی قرار نگرفته است. اما در موزه ایران باستان مجسمهای منحصر بفرد از داریوش وجود دارد که باز بر این خصلت مهم او پافشاری میکند.
طبق توضیحات موزه این مجسمه که متاسفانه سر و بالاتنه آن پیدا نشده احتمالا از مصر توسط خشایارشاه به شوش منتقل و در حال حاضر هم در موزه ایران باستان نگهداری میشود. نکته مهم این مجسمه ترکیبی از ویژگیهای پارسی و مصری است. در حالیکه ردای داریوش پارسی است اما ستون پشت و تزئینات پایه آن مصری میباشد. در عین حال روی ردای داریوش کتیبهای به چهار زبان نوشته شده است. در سمت راست به زبانهای فارسی باستان، ایلامی و بابلی و در سمت چپ به هیروگلیف مصری. همچنین در پشت و روبروی پایه نقش هپی خدای نیل و در سطوح کناری آن نام ساتراپهای مختلف ایران به خط هیروگلیف و هر یک در داخل قاب یا کارتوش ترسیم شده است. باز هم در اینجا تاکید داریوش به بیان یک مطلب (عناوین شاه) به چند زبان و خط مشهود میباشد.
بیشترین تعداد کتیبههای هخامنشی که البته تعداد آنها هم کم نیست متعلق به داریوش اول است. تعدد این کتیبهها نشانگر اهمیت خط و زبان نزد داریوش بزرگ بوده است. او به خوبی فهمیده که این خط است که میتواند پادشاهی بزرگ او را به همگان گوشزد نموده و ویژگیهای مهم او را برای همیشه نشان دهد. احتمالا خط میخی فارسی باستان نیز از ابداعات داریوش اول باشد. کتیبهها باید از نظر ذهنیت زبانی داریوش مورد بررسی قرار گیرند. داریوش در توسعه امپراطوری خود فقط به فتوحات توجه نکرد بلکه از گسترش زبانی توسط خط نیز نهایت استفاده را برد. شاید این موضوع از اولین تلاشهای یک امپراطور برای گسترش پادشاهی خود از طریق زبان باشد. هم تاکید بر ضبط حوادث و هم استفاده از خطوط و زبانهای مختلف نشان دهندهی این ذهنیت است. همین ذهنیت زبانی میتواند حرفهایی در مورد مغز داریوش اول نیز به ما بگوید.
با اینکه اختراع خط موضوعی متاخر میباشد و حداکثر به 5800 سال قبل باز میگردد اما مناطقی از مغز در نوشتار دخیل میباشند. این مناطق در ارتباط تنگاتنگ با مناطق زبانی بوده بطوریکه بسیاری از بیماریهایی که سبب اختلال در زبان ورزی میشوند نوشتن را هم تحت تاثیر قرار میدهند. احتمالا مناطقی از مغز که در طول میلیونها سال تکامل یافتهاند با اختراع خط کارکرد تازهای پیدا کردهاند. اما این به چه معناست؟ در واقع ذهنیت خاص زبانی همراه با تاکید بر نوشتار میتواند سبب تغییراتی در مغز شود. این تغییرات ارتباطات خاصی هم در مغز ایجاد میکند. کارکرد جدید قسمتهایی از مغز همراه با ارتباطات تازه با سایر قسمتها میتواند مقدمه برای ایجاد ذهنیت جدید باشد. در این قسمت به همین اندک بسنده میکنیم اما در ادامه جایی که میخواهیم از مغز داریوش بزرگ صحبت کنیم به این موضوع باز میگردیم.
خداوندگار سازهها:
داریوش کبیر بواسطه ساخت سازههای مهم مشهور است. شاید مشهورترین آنها تخت جمشید باشد. اما قبل از آنکه در مورد تخت جمشید صحبت کنیم در مورد یکی از سازههای مشهور او در مصر سخن میگوییم. او در مصر کانالی بین نیل و دریای سرخ ایجاد کرد تا مصر را به ایران متصل نماید. این کانال در سی کیلومتری کانال سوئز فعلی قرار دارد. او در یکی از سنگ نوشتههای مربوط به این کانال از دستور خود برای حفر آن بمنظور عبور کشتی از مصر به ایران سخن میگوید. میتوان هدف از حفر این کانال را همسو با احداث همان راه شاهی برای ایجاد مسیرهای جدید جهت ارتباط مناطق مختلف پادشاهی با یکدیگر دید.
او در سال 515 قبل از میلاد ساختن تخت جمشید را آغاز مینماید. اگر چه کار ساخت آن در زمان زندگی وی پایان نیافت و این مجموعه عظیم توسط جانشینان وی تکمیل شد. هنوز در مورد کارکرد این بنای بزرگ صحبتهای فراوانی است. اما بنظر میرسد این بنا برای بارعام و دادن خراجهای ایالتهای مختلف و همچنین برگزاری نوروز بکار میرفته است. وقتی در تخت جمشید قدم میزنیم انبوه تصاویر افرادی از ملل مختلف که هدایای خود را برای شاه میآورند جلب نظر میکند. از این رو انگار تخت جمشید نوعی مرکز جهان هخامنشی محسوب میشده است. مرکز بدین معنا که قدرت خود را به رخ کشیده و همانند نوعی ویترین عمل نماید. پادشاه با تمام توان در پی گسترش شاهنشاهی خود و ابلاغ شکوهش به اطراف بود و ساتراپیها و کتیبهها و راهها همانند شریانهایی برای فرستادن این قدرت و شکوه به جای جای این امپراطوری عمل میکردند.
در عوض تخت جشمید بجای آن واگرایی نوعی همگرایی را به نمایش میگذاشت. حالا ساتراپیهای گوناگون که این شکوه را درک کرده بودند باید در قلب امپراطوری یعنی تخت جمشید گرد میآمدند و خضوع و کرنش و خراج خود را تقدیم پادشاه میکردند. شاید برای آن امپراطوری بزرگ چنین چیزی از اهمیت بسیاری برخوردار بود. از این رو میتوان همان ذهنیت داریوش را که در استفاده از خط و کتیبه مشاهده کردیم در تخت جمشید نیز یافت. ذهنیتی که تفاوتهای بسیاری با کوروش کبیر دارد ولی حاکی از ذهن درخشانی است که هدف خود را در تمام اشکال میگستراند و میپروراند.
مغز داریوش بزرگ:
ما با شاهی خلاق و مبدع روبرو هستیم که مجموعهای از اقدامات قابل توجه را انجام داده است. آیا میتوان از مجموعهی اینها راهی به ذهن او باز کرد و شیوهی تفکر او را دریافت؟ شاید اولین قدم یکپارچه کردن شیوهی تفکر او باشد. البته ما با شاهی روبرو هستیم که برای 36 سال پادشاه بزرگترین امپراطوری زمان خود بوده است. بیشک در طی زمان باید تغییراتی در شکل تفکر و ذهنیت وی بوجود آمده باشد. اما احتمالا نوعی نقطه مرکزی در شیوهی تفکر او وجود داشته که در طی زمان تغییراتی یافته است. دوباره به کارهایی که انجام داده توجه کنیم. داریوش جوان با یک کودتا پادشاه میشود. کودتایی که علی رغم تمام توجیهاتش نامشروع بوده و نوعی غصب قدرت در درون هخامنشیان محسوب میشده است.
پس از آن دست به سرکوب تمام شورشها و مخالفتها زده است. این مرحله اول حکمرانی وی بوده است: تلاش برای گرفتن و تثبیت پادشاهی از طریق معمولیترین شیوههای مرسوم. تلاشهای بعدی وی نیز در همین جهت بوده است. اما کم کم اشکال دیگری نیز بخود گرفته است. ایجاد ساخت و سازهایی چون راه شاهی، ساخت کاخها و بناها در مناطق مختلف، ایجاد نظامی اداری، ساخت و سازهایی در مصر همچون حفر کانال یا ساخت معبد هیبیس. در این دوره او در یک روش واگرا سعی در گسترش پادشاهی خود به شکلی غیر از حضور فیزیکی داشته است. در این بین کتیبهها و خط نقش مهمی را ایفا مینمودند. آنها پادشاهی را از گسترش و جلوهی صرف فیزیکی خارج کرده و بدان نوعی کارکرد معنایی و ذهنی بخشیدند.
در نهایت باید به ساخت تخت جمشید اشاره کرد که میتواند بازنمایی از سیر تکاملی ذهن داریوش کبیر نیز محسوب شود. اولین بخش آن در 518 پیش از میلاد یعنی چند سال پس از سلطنت شروع و ساخت آن تا پایان مرگ او ادامه و سپس در پادشاهان بعدی نیز ادامه یافت. درست است که تخت جمشید بدین شکلی که میشناسیم و مورد بررسی ماست فقط بخشی از آن در دوران داریوش اول ساخته شده اما شاید نظارهگر و بازنمای تفکرات او در طول 36 سال سلطنتش باشد. جایی که همان نظم شگفت انگیز داریوش در گسترش سلطنت خود به گوشه و کنار این سرزمین بزرگ، خود را در همگرایی تمام مردمان تحت حاکمیتش در این پایتخت تشریفاتی به نمایش میگذارد. اگر بتوانیم سیر تکاملی ساخت تخت جمشید را به نمایش بگذاریم شاید به درک ذهنیت داریوش کبیر در طی دوران طولانی سلطنتش پی ببریم.
داریوش بزرگ در پی گسترش امپراطوری خود بود و همانند هر شاهی بخشی از آن با لشکرکشی و خونریزی همراه بود. اما به آن محدود نماند. از خط و نوشتن استفاده بسیار کرد تا شکوه خود را به همه نشان دهد. دست به ساخت و سازهایی بسیار ماندگار زد. تخت جمشید هم اکنون از مهمترین نمادهای ایرانیان بوده و اهمیت کانال سوئز بر کسی پنهان نیست. اما او برای این گسترش راه شاهی را نیز ابداع کرد. راهی که نتنها عبور و مرور و خدماترسانی را بهتر کرده بلکه خبرها را بهتر و سریعتر میبرد. بسخن دیگر ذهن او بدنبال گسترش پادشاهی بود و پادشاهی را فقط در سرزمین نمیدید. پادشاهی در معنای سمبلیک و مفهومی خود نیز برای او مهم بود و تمام سعیاش را برای گسترش آن بعمل آورد.
آیا منابع دیگری نیز وجود دارد؟
نگارنده خود نیز واقف است که چنین ادعاهایی نیازمند تحقیقاتی بسیار گسترده آنهم در مورد شخصیتی همچون داریوش کبیر است. لذا آنچه مطرح میکند فقط بمثابه طرح پرسش بوده و میخواهد توجه متخصصان امر را به بعضی از موارد و نکاتی که در بررسی شخصیت داریوش اول مورد توجه قرار نگرفته جلب نماید. در این تحقیق هر چه جلوتر میآمدم به این نتیجه میرسیدم که داریوش اول شخصی خاص با تواناییهای ویژهای بوده که بخشی ژنتیکی و بخشی آموختنی بوده است. اما چگونه میتوانستم بعد از گذشت چیزی بیش از 2500 سال آنهم در سرزمینی که هیچ اهتمامی به جمعآوری دادههای تاریخی خود ندارد شواهدی مبنی بر این موضوع را پیدا کنم. لذا این جستجوها گرچه در بسیاری موارد با اندوه عمیقی ناشی از نبود شواهد همراه است اما گاه همانند راه رفتن در دل جنگلی است که گاه هر لحظه باید منتظر کشف گنجی زیباتر از گنج دیگری بود.
گنجینهای که شاید در معرض دید همگان بوده اما از زاویه درستی بدان نگریسته نشده است. همین اتفاق نیز در بررسیهایم برای نوشتن این مقاله افتاد. در کتیبههای بازمانده از او دنبال چیزی درونی میگشتم تا اینکه در کتیبهای بسیار مشهور نقش بسته بر آرامگاه او موسوم به کتیبه DNb به چیزی برخوردم که همانند یک گنج من را به درون ذهن داریوش اول راهنمایی نمود و سبب بازبینی تمام یافتههایم گشت. همانطور که گفتیم کتیبههای زیادی از داریوش اول باقی مانده اما این کتیبه بنوعی شخصیترین کتیبه وی محسوب میشود. جایی که او از خصوصیات شخصی، ذهنی و بدنی خود سخن میگوید و وقتی از منظر علوم اعصاب بدان نگاه میکنیم تمام آنچه تا بحال گفتیم معنایی بسیار عمیقتر پیدا میکند.
در این کتیبه (بر مبنای ترجمه دکتر فرخ حاجیانی در مقاله «بررسی زبانی و ادبی کتیبه داریوش در نقش رستم») او اول از اهورامزدا سخن میگوید که شاهی و خرد و دلیری را به او عطا کرده است. سپس خود را به شکل یک شهریار آرمانی تصویر میکند که سخنش بر مبنای درستی و عملش بر اساس عدالت است. در میانه این کتیبه اما جملهای دارد که تفسیرش سخت است:
«چنین است هوش و فرمان (ارادهی) من، هنگامی که تو ببینی یا بشنوی، آنچه من کردهام چه در دربار، چه در کارزار، با این است تواناییام که افزون بر هوشم است.»
یعنی آنچه از درستی در کردار و عمل و عدالت در برخورد با افراد بیان داشته هوش و فرمان او بوده در حالیکه توانایی او که در ادامه توضیح میدهد از هوش او بیشتر بوده است. اما این توانایی که اینقدر داریوش به آن مینازد و حتی آن را بالاتر از خصلتهایی میداند که به وی چهره ی یک شهریار آرمانی و مورد پسند اهورامزدا را میبخشد چیست؟
در ادامه این سنگ نبشته اینگونه میگوید:
«همچنین، این است توانایی من، چندان که بدنم نیرومند است، جنگاورم، نکو جنگاوری»
پس توانایی همان قدرت و ویژگیهای بدنی است که در جنگاوری خود را نشان میدهد. جالب است که او ابتدا هوش و فرمان را از ویژگیهای بدنی جدا کرده و چنانکه دیدیم هر یک را بصورت مجزا تشریح میکند اما در ادامه به پیوند این دو میپردازد:
«زمانی که هوش من در جای قرار گیرد، چه شورشی را ببینیم، در مقابل، چه نبینم، با هوش و فرمان، خود را برتر از هراس مینگرم، چه شورشی را ببینم و چه او را نبینم»
برای من شگفت آور بوده که داریوش اول از نوعی هماهنگی بین ذهن و بدن سخن میگوید. ذهن درست باید در کنار بدن درست قرار گیرد تا او بهترین جنگاور باشد. جنگاوری که بجز قدرت جنگیدن قدرت درک درست از دشمن را نیز داشته باشد. اما این چگونه بدنی است که نتنها طبق گفته او بر هوشش غالب شده بلکه میتواند به هوشش نیز شکل دهد:
«ورزیده هستم چه با دو دست و چه با دو پا. در سواری، سوارکار خوبی هستم. در کمانداری، کماندار خوبی هستم، چه پیاده چه سواره. در نیزه افکنی نیزه افکن خوبی هستم چه سواره چه پیاده»
فقط ورزیدگی و هنرهای رزمی داریوش نیست که در اینجا مورد تاکید قرار گرفته است. او با هر دو دست و هر دو پا بخوبی عمل میکند. نکتهای که باید بدان توجه ویژهای مبذول داشت. اکثر انسانها (چیزی حدود 90 درصد) راست دست بوده و تنها عدهی کمی چپ دست میباشند. عده بسیار کمتری توانایی استفاده یکسان از هر دو دست را دارند که به آنها «یکسان دست» ی گویند. شاید توجه نکنیم اما در مورد پاهایمان هم همینطور است و معمولا پای راست پای غالب میباشد و باز درصد بسیار اندکی هستند که میتوانند از هر دو پا بصورت یکسان استفاده کنند. اینکه فردی هم بتواند از دستها و هم از پاها بصورت یکسان و در عین حال با قدرت و ظرافت تمام استفاده کند باید بسیار نادر باشد. این مهارت قابل دستیابی است اما نیازمند تمرین و ممارست بسیاری میباشد.
اینکه چگونه شخصی میتواند به این درجه از مهارت برسد نیازمند توجه به ساختار مغز و چیزی است که از آن با عنوان laterality یاد میشود. مغز انسان از دو نیمکره راست و چپ تشکیل شده است. عملکرد این نیمکرهها با یکدیگر متفاوت است. هر نیمکره ممکن است به محرکهای مختلفی پاسخ دهد و یا به یک محرک مشخص پاسخهای متفاوتی بدهد. هر نیمکره جهت پردازش اطلاعات از مسیرهای متفاوتی استفاده مینماید. نیمکرهها حواس حسی وارده را به صورتهای متفاوتی پردازش کرده و هر یک برای فعالیت حرکتیِ اندامهای متفاوتی اختصاصی شدهاند. نیمکره چپ مسئول عملکرد دست و پای راست و نیمکره راست مسئول حرکت اندامهای سمت چپ میباشد. مطالعات تصویر برداری نیز این تفاوتها را مشخص نمودهاند.
اینکه چرا اکثریت انسانها راست دست هستند هم به همین خصلت و احتمالا به نقش زبان و مناطق مربوط به زبان باز میگردد. میدانیم عمده مناطق مربوط به زبان نیز در نیمکره چپ ما هستند. نقش قابل توجه زبان ورزی در زندگی انسان احتمالا سبب توفق نیمکره چپ بر نیمکره راست و غالب بودن آن گشته که خود را در راست دست بودن چیزی حدود 90 درصد انسانها نشان میدهد. اما اینگونه نیست که انسانها نتوانند از دست غیرغالب خود استفاده کنند. نوروپلاستیسیتی انعطاف قابل توجهی را به مغز انسان بخشیده است. بطوریکه بخصوص اگر در دوران کودکی که مغز در حال تکامل است تحت تمرین قرار گیرد میتواند سبب تغییر در ساختار آن شود. از لحاظ تعریفی نوروپلاستیسیتی یک توانایی بیولوژیک مغز است که میتواند در پاسخ به محرکهای محیطی و یا آسیبهای وارده، ساختار فیزیولوژیک و حتی آناتومیک خود را تغییر دهد.
اینکه نوروپلاسیتیسیتی چگونه عمل میکند موضوع بسیار پیچیدهای است. مسئله مرکزی در نوروپلاستیسیتی تغییر در ارتباطات سیناپسهاست. مشخص شده که نوروپلاستیسیتیهایی که تغییرات طولانی مدت در مغز ایجاد میکنند با تغییر در تظاهر ژنی همراه هستند. اینکه چگونه تغییرات در سطح مولکولی منجر به پلاستیسیتی در سطح سیناپسها میگردد موضوع تحقیقات متعدد بوده است. اگر چه نوروپلاستیسیتی در سطوح مختلفی اتفاق میافتد اما مکانیسم اصلی در نوروپلاستیسیتی ایجاد سیناپسهای جدید و یا تقویت سیناپسهای پیشین است. همین موضوع میتواند به شخص کمک کند که با سعی و تمرین قابلیت تازهای بیاید. چیزی که ممکن است در مورد داریوش اول نیز صادق بوده باشد. منتها آمار و ارقامی که در مورد یکسان دستی و یکسان پایی ارائه دادیم نشان میدهد که احتمالا داریوش در دوران کودکی تحت تمرینات بسیار سختی بوده که از وی چنین فرد ورزیده و خاصی ساخته است.
همانطور که گفتم در این جملات شخصی، داریوش ارتباطی بین ذهن و بدن برقرار میکند. او توانایی خود یعنی همین ورزیدگی در جنگاوری را برتر از هوش و ارادهاش میداند. این موضوع بیشباهت از صحبتهایی نیست که امروزه از تاثیر بدن بر ذهن زده میشود و اینکه چگونه بدن و ویژگیهای آن در شکل بخشی به مغز و ذهنیت ما دخیل میباشند. البته اینها نظریات جدیدی است که نمیتوان انتظار داشت کسی که در 2500 سال قبل زندگی میکرده از آن اطلاع داشته است.
اما میتواند حاکی از ذهن تیزبین کسی باشد که بزرگترین امپراطوری را در زمان خود اداره میکرده و برای اداره آن دست به ابداعاتی زده که اگر نگوییم بینظیر بلکه کم نظیر میباشد. ای کاش اطلاعات بیشتری از جریانهای فکری دوران هخامنشیان در دست داشتیم. نمیتوان قبول کرد که چنین امپراطوری وسیع و پیشرفتهای از لحاظ فلسفی رشد نکرده باشد. شاید اگر این اطلاعات را داشتیم نفوذ به ذهن و مغز داریوش کبیر نیز آسانتر مینمود.
بدون دیدگاه