نگاهی علم ورزانه به سرچشمه‌های تمدن ایرانی

عبدالرضا ناصرمقدسی

طرح مسئله:

این روزها عمده فکر من را وضعیت ایران و تمدن ایرانی به خود مشغول داشته است. تمدنی که شاید بیش از هر زمانی در معرض خطر بوده و اگر این گونه پیش برویم جز در کتاب‌ها و خاطره‌ها چیزی از این تمدن بزرگ باقی نمی‌نماند. برای نجات چنین تمدنی باید به اصلی‌ترین سوالات آن پاسخ داد. باید دید چگونه این تمدن بوجود آمد و مهم‌ترین نکاتی که سبب بقای آن شد چه بود. تقویت همان نکات می‌تواند ما را از این پیچ تند زمانه بگذراند و باعث شود که دوباره این تمدن شکسته سربرآورد. شاید اگر به تاریخ طول و دراز و پر فراز و نشیب ایران نگاه کنیم مهم‌ترین وجه آن، دوام این تمدن علی رغم حملات بسیار ویران کننده به این سرزمین باشد.

در سرزمین ما جنگ‌های بسیاری رخ داده است. در برهه‌های زمانی بسیاری فاقد یک دولت مرکزی بودیم و در گوشه و کنار این سرزمین حکمرانان مختلفی در حال حکمفرمائی بودند. آن‌ها با خود و درون خود نیز جنگ‌های مستهلک کننده‌ای داشته و همان هم به سقوطشان منجر شده است. در عین حال چند حمله بسیار ویرانگر چه از نظر کشوری و چه از نظر فرهنگی نیز به این سرزمین شده که از جمله باید به حمله اسکندر مقدونی، حمله اعراب و نیز مغول‌ها اشاره کرد. این سه یورش سهمگین سه یورش از سه حوزه‌ی تمدنی متفاوت با زبان و فرهنگ متفاوت بوده که سبب تغییرات بسیاری در حوزه تمدنی ایران شده است. اما نکته مهم اینجاست که هیچ یک نتوانستند فرهنگ ایرانی را از بین ببرند. زبان فارسی که ادامه زبان فارسی باستان است به حیات خود ادامه داده و بسیاری از ویژگی‌های فرهنگی ایرانی حفظ شده است. هنوز که هنوز است مهم‌ترین عید ایرانیان نوروز، با سابقه‌ای چند هزار ساله بوده و هنوز ایرانیان بشدت و حدت شب یلدا را گرامی می‌دارند.

این سوال مطرح می‌شود که چه چیزی در تمدن ایرانی وجود داشته که این گونه بقای آن را حفظ کرده است؟ می‌توان از جنبه‌های مختلفی بدین سوال پرداخت. بخصوص باید به این نکته توجه داشت که در بسیاری از این برهه‌های تاریخی افراد بزرگ و تاثیرگذاری بودند که همانند یک ستون برای این تمدن عمل کرده و منجر به حفظ آن شده‌اند. در این جستار اما سراغ سرچشمه‌ها می‌رویم. ببینیم که این تمدن طولانی در سرچشمه خود چه نکته‌ای داشته که تاکنون این گونه به بقای آن یاری رسانده و آیا می‌تواند از این به بعد نیز موثر واقع شود؟ پیش از آن کمی به مفهوم تمدن می‌پردازیم و سعی می‌کنیم با نگرش علمی ماهیت آن را توضیح دهیم.

تمدن: پدیده‌ای زیستی-فرهنگی

هر تمدنی ویژگی‌های مثبتی دارد. اگر چه داستان ظهور و افول تمدن‌ها مهم و پیچیده است اما لزوم ایجاد یک تمدن، داشتن پایه‌های قوی در یک سرزمین است.  تمدن می‌تواند به همان سرزمین محدود نمانده و گسترش یابد. تاریخ بشری پر از مثال‌های مختلف در مورد ویژگی‌های تمدن‌های مختلف است. اما همه در یک نکته با هم مشترک هستند و آن هم اینکه اساس شکل‌گیری تمدن بر پایه‌های مثبت و قوی‌ای است که توانسته مردمی را تحت لوای خود گرد آورده و سرزمینی جغرافیایی را به سرزمینی فکر و فرهنگی بدل نماید. لذا تمدن مفهومی زیستی- فرهنگی است. عناصر تشکیل‌دهنده‌ی یک تمدن انسان‌هایی هستند که از ژن و سلول و بافت و مغز تشکیل شده‌اند. آن‌ها در تعامل با کتاب‌ها، اندیشه‌ها، بناها، شهرها و مفاهیم معرفتی سرزمین جغرافیایی خود قرار می‌گیرند و این تعامل دو جانبه است.

یعنی در فرایند تمدنی، زیست و فرهنگ در یک تعامل دو جانبه با هم قرار می‌گیرند. اینگونه است که تمدن فقط موقعیت تاریخی افراد نیست بلکه زیست و زندگی آن‌ها را هم شامل می‌شود. بررسی دقیق رابطه‌ی ژن و فرهنگ از منظر بحث ما اهمیت دارد. ما می‌خواهیم از واقعیتی صحبت کنیم که ساختاری ثابت ندارد. واقعیت لحظه به لحظه ساخته می‌شود. توانایی‌ها و پتانسیل‌هایی وجود دارد که می‌تواند لایه‌های بزرگی از واقعیت را بنا بگذارد و جهان ما را پر از لایه‌های واقعیتی کند که بشکلی مسالمت آمیز در کنار هم در حال زندگی هستند. اگر ما ساختار جهان را بصورت لایه‌های واقعیتی ببینیم که در تعامل با هم لحظه به لحظه بر ساختار کلی واقعیت می‌افزایند نیازمند نظریاتی همچون نظریه‌ای در باب تعامل بین ژن و فرهنگ هستیم. زیرا هم ژن و هم فرهنگ دو پایه اساسی برای زندگی انسانی محسوب می‌گردند. در ضمن هر دوی این مفاهیم نیز بشدت پویا می‌باشند و هر کدام از آن‌ها می‌توانند به ساخته شدن واقعیت یاری رسانند.

جانداران که شاید مهم‌ترین آن‌ها از لحاظ  دخالت در ساخت زیستگاه، گونه انسان خردمند باشد بصورت فعالانه محیط و زیستگاهشان را به نفع خود تغییر می‌دهند. آن‌ها بدین وسیله بر انتخاب ژن‌های خود توسط انتخاب طبیعی بنوعی نظارت کرده و تا حدودی آن را در دست می‌گیرند.اینکار به انتخاب بین ژنها منجر می‌شود. ژن‌هایی باقی می‌مانند که در رابطه جدید جاندار-زیستگاه توانایی بهتری برای بقا داشته باشند. این گونه ژن و زیستگاه با هم و در تعامل هم رشد می‌کنند.

زیستگاه انسان می‌تواند همان فرهنگ او باشد. تشابه زیستگاه و فرهنگ آنقدر زیاد است که حتی علاقه‌ی انسان به فرهنگ خود را دارای ریشه‌های بیولوژیک دانسته‌اند و بدین گونه علمی جدید به نام توپوفیلیا بوجود آمده است.

تووان در کتاب خود با عنوان «توپوفیلیا»  توضیح می‌دهد که چگونه هوش، هیجان و قدرت شناختمان در ارتباط تنگاتنگ با محیط زندگی ما می‌باشد. او نشان می دهد که رابطه فرد با محیطش چگونه در بوجود آمدن ارزش‌ها دخالت دارد. وی تمایل انسان به محیط اطراف و همچنین فرهنگی که در آن زندگی می‌کند را موضوعی زیستی و ریشه در ژنتیک وی می‌داند. این موضوع با آنچه گفته شد در تضاد نیست. گونه‌ی انسان خردمند خود حاصل فرگشت در محیط زیست می‌باشد. لذا بعید نیست که انسان تمایلی ذاتی و زیستی به محیطی که در آن زندگی می‌کند داشته باشد.

چنین نظریاتی می‌توانند موید حرف ما باشد. البته باید توجه داشت که ما دیگر در مورد رودها و کوه‌ها و صخره‌ها و تغییرات اقلیمی سخن نمی‌گوییم. از این پس سخن ما در مورد زیستگاه فرهنگی ست: فضایی که در آن زندگی می‌کنیم، فرهنگی که بواسطه ما ساخته می‌شود و چون ساخته شد همانند یک زیستگاه عمل می‌کند. آنگاه بر اساس قوانین تکامل و انتخاب طبیعی دست به حذف یا حفظ ژن‌های ما می‌زند.

از سوی دیگر همین فرهنگ بواسطه آنکه آموزه‌ها را حفظ کرده و توسط آموزش به نسل‌های بعدی انتقال می‌دهد سبب تداوم انتخاب طبیعی و تاثیر روی ژن‌ها می‌شود. بسخن دیگر ما با نوعی توارث بوم شناختی روبرو هستیم. یک نوع سیستم وراثت اطلاعات که از طریقی بغیر از ژن‌ها اتفاق می‌افتد.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
بدرود استاد بهادری عزیز

پس تمدن ترکیبی از ژن و فرهنگ است که ارتباط بین آن‌ها توسط زیستگاه قوام می‌یابد. در این مثلث باید توجه داشت که هر سه این موارد قابل تغییر و گسترش می‌باشند. ژن می‌تواند چه بر اثر انتخاب طبیعی و چه بر اثر ورود اقوام دیگر و ازدواج بین انسان‌ها تغییر یابد، فرهنگ نیز می‌تواند در برخورد با فرهنگ‌های دیگر دچار قبض و بسط گردد. و زیستگاه نیز می‌تواند منبسط و منقبض شود. گاه حوزه‌ی تمدنی بسیار بزرگ و گاه بسیار کوچک می‌شود.

اما همیشه باید نقطه ثقل و تعادلی باشد که حداقل‌های آن تمدن حفظ گردد. در غیر اینصورت با سقوط آن تمدن روبرو خواهیم شد. نکته مهم بعدی شیوه‌ی انتقال اطلاعات از نسلی به نسل دیگر است. طبق رابطه زیستگاه-ژن-فرهنگ، هر سه این موارد می‌توانند در انتقال اطلاعات موثر باشند. ژن عامل شناخته شده زیستی در انتقال اطلاعات است. فرهنگ و آموزش ناشی از آن نقش بسیار مهمی را در این انتقال ایفا می‌کند. و در نهایت زیستگاه با مشخصاتی که دارد می‌تواند اطلاعات خاصی را در طی نسل‌ها منتقل نماید. این‌ها همه مفاهیمی است که در ادامه‌ی بحث برای ما مهم خواهند بود.

زیستگاه: نقطه مرکزی تمدن ایرانی

نظریه اصلی این جستار در تشریح تمدن ایرانی نقش مرکزی زیستگاه در ساخت آن است. در واقع زیستگاه چنانکه خواهیم گفت بستری را تشکیل می‌دهد که همانند نوعی ستون و محور برای فرهنگ و ژن محسوب می‌شود. قبل از اینکه منظورم را از این نظریه بیان دارم می‌خواهم داستانی اسطوره‌ای را بیان کنم که بیشترین بازتاب تشکیل و در عین حال مخاطرات تمدن ایرانی را در خود مستتر دارد. داستان سه پسر فریدون در عین سادگی می‌تواند ما را به مهم‌ترین جنبه‌های تشکیل تمدن ایرانی و دوام آن راهنمایی کند. داستان فریدون و سه پسرانش یعنی سلم و تور و ایرج چنان با مفهوم زیستگاه ایرانی درآمیخته که می‌تواند بازتابی از چگونگی بوجود آمدن تمدن ایرانی باشد. در نظر اول داستان، داستانی ساده است. فریدون سه پسر داشت سلم و تور و ایرج. پس از آنکه آن‌ها را مورد آزمون قرار داده و به توانایی‌ها و نقاط ضعف هر یک واقف می‌شود سرزمین بزرگ یا همان هفت اقلیمی را که در سلطنت داشت بین پسران خود تقسیم می‌کند.

روم را به سلم، چین را به تور و ایران را به ایرج می‌دهد. ایرج سومین فرزند است اما در امتحان فریدون از همه بهتر عمل می‌کند پس بهترین سرزمین یعنی ایران بدو داده می‌شود. همین موضوع مورد حسادت سلم و تور می‌شود. آن‌ها ایران را حق خود دانسته و از در خشونت و تهدید با فریدون و ایرج بر می‌آیند. ایرج اما می‌خواهد صلح برقرار باشد لذا به دیدن دو برادر می‌رود ولی بدست آن‌ها کشته می‌شود و آن‌ها سر ایرج را برای فریدون می‌فرستند. فریدون زنده می‌ماند تا انتقام خون ایرج را بگیرد. منوچهر که طبق روایت شاهنامه نوه ایرج محسوب می‌شود در نهایت انتقام خون ایرج را از سلم و تور گرفته و خود، با مرگ فریدون بر تخت پادشاهی می‌نشیند. برای درک بهتر داستان باید نقشه‌ای که این داستان در اختیار ما قرار می‌دهد را در نظر بگیریم. طبق این نقشه فریدون بر منطقه‌ی وسیعی حکمرانی می‌کرده که ایران جزئی از آن بوده و در میانه چین و روم قرار داشته است. پس ایران سرزمینی مرکزی و ویژه است.

همین موضوع نیز رشک همسایگان را بر می‌انگیزد. تا پیش از این ایران موجودیت مجزا ندارد. بلکه در این تقسیم بندی‌ها و لشکر کشی‌ها هست که ما با موجودیتی مجزا بعنوان کشوری که زیستگاه مشخص و محدود دارد روبرو هستیم. اگر مبنا را شاهنامه و شاهان آن بگذاریم تا پیش از منوچهر همه بر کل جهان سلطنت می‌کردند و ایران معادل با کل جهان بوده است. اما از منوچهر به بعد ایران به زیستگاه خاصی اطلاق شده و همین موضوع تا کنون نیز ادامه داشته است. جالب است که حتی پس از کشته شدن سلم و تور بدست منوچهر سرزمین آن‌ها مجدد با ایران یکی نمی‌شود و آن‌ها حکمرانان خودشان را داشته‌اند.

یعنی در این مرحله ایران به واحدی سیاسی با زیستگاهی مشخص بدل می‌گردد. در این داستان آنچه به ایران موجودیتی مجزا می‌بخشد همان زیستگاه مجزا و مشخص است. همانطور که گفتیم طبق این داستان جهان قدیم به سه بخش تقسیم می‌گردد. ایران در بخش مرکزی آن است که مورد تهدید و هجوم دو بخش دیگر قرار گرفته اما علی رغم نبردها این موجودیت مجزا حفظ گشته و ادامه می‌یابد. بسخن دیگر حتی این دشمنی‌ها و شاید بگوییم تفاوت‌های اقلیمی نیز به موجودیت مجزای این زیستگاه کمک می‌کند. اینکه داستان سه پسران فریدون تا بدین اندازه به زیستگاه متکی است نشان می‌دهد که این داستان باید بعد از بوجود آمدن مفهومی به نام ایران شکل گرفته باشد.

مرکزیت زیستگاه و معناهای آن

اما چرا زیستگاه باید نقطه ثقل در مثلث ژن، فرهنگ و زیستگاه تلقی گردد. برای این موضوع باید بپرسیم چرا همانند داستان سه پسران فریدون، ایران که اینگونه مورد حمله‌های متعدد در طول تاریخ طولانی خود بوده توانسته موجودیت مجزای سیاسی خود را حفظ کند؟

یکی از ویژگی‌های مهم تمدن ایرانی انعطاف پذیری بالای آن در برابر فرهنگ‌های بیگانه است. ایران بارها مورد هجوم واقع شده و تعدادی از آن‌ها برای از بین رفتن یک تمدن کافی بوده است. حمله اسکندر مقدونی، حمله اعراب و حمله مغول‌ها تا آن اندازه ویرانگر بوده که تمدن ایرانی باقی نماند. درست همانند تمدن‌های دیگری که در طی حملاتی اینچنینی از بین رفتند. اما تمدن ایرانی نتنها دوام آورد بلکه تفسیری مختص به خود نیز از آن تمدن بیگانه ارائه داد و بعبارتی آن را بومی‌ نمود. بنظر می‌رسد نوعی ساز و کار فرهنگی برای این موضوع در بطن تمدن ایرانی وجود داشته که خود حاصل اندرکنشی پیچیده بین فرهنگ، ژن و زیستگاه است. در فلات قاره ایران تمدن‌های زیادی قبل از ورود آریائی‌ها وجود داشته که میراث آن‌ها بسیار با اهمیت است: تمدن سیلک، شهر سوخته هلیل رود و تپه صندل، پادشاهی عیلامی‌ها همه و همه نقش مهمی در شکل‌گیری فرهنگ و تمدن ایرانی داشته‌اند. اما شاید بتوان کوروش کبیر را پایه گذار تمدن ایرانی دانست.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
غیاث الدین جمشید کاشانی ریاضی دانی پیشرو در هوش مصنوعی

زیرا او اولین امپراطوری بزرگ و یکپارچه را در فلات قاره ایران ایجاد و مرزهای آن را به نواحی دورتر گستراند. او در موارد زیادی در برابر اقوام مغلوب رفتاری را از خود نشان داد که بعدها ایرانیان آن را در برابر اقوام غالب بکار بردند. تسامح کوروش در هنگام ورود به بابل مشهور است و منشور کوروش نیز به همین موضوع می‌پردازد. او با صلح وارد بابل شد. به آن‌ها آزادی مذهبی داد و به یهودیان اجازه داد که به سرزمین خود باز گردند.

لذا از نام کوروش در عهد عتیق نیز به نیکی و بزرگی یاد شده است. در برهه‌های مهم تاریخی متاسفانه ایران مورد حملات بیشماری از سوی همسایگان و اقوام دیگر قرار گرفت و همواره تلاش ایرانیان در جهت حفظ فرهنگ ایرانی در عین حاکمیت این فرهنگ‌های بیگانه بوده است. شاید  بهترین نمونه تلاش‌های فراوانی است که بعد از حمله اعراب صورت گرفت. اگر چه بارها شنیده شده که این فردوسی بوده که زبان فارسی را نجات داد اما این داوری درست نیست. زبان فارسی در زمانی که فردوسی دست به سرایش شاهنامه زد در اوج بوده و اصلا نمی‌توان بجز در بستر زبانی قوی چنین اثر شکوهمندی را خلق کرد. طیف بسیار عظیمی از ایرانیان و دانشمندان و ادیبان در این فرایند نقش داشته‌اند.

بخصوص دیوان سالارانی چون برمکیان که توانستند خدمات بسیار عظیمی به فرهنگ ایرانی نموده و در نهایت نیز جان خود را از دست دادند.  تلاش‌های بسیار ایرانیان در حفظ فرهنگ خود داستان طول و درازی است که تا همین لحظه نیز بشدت ادامه دارد. اما یکی از مهم‌ترین روش‌های ایرانیان در حفظ فرهنگ خود سعی در گفتگو با فرهنگ بیگانه بوده است. درست است که می‌توان در تاریخ ایران نمونه‌های زیادی از مقابله‌های ایرانیان با فرهنگ‌های بیگانه را یافت اما روش گفتگو به حفظ فرهنگ ایرانی و نیز آشنا کردن فرهنگ‌ها و اقوام بیگانه با این فرهنگ و در نتیجه کمک به حفظ آن نقش مهمی را ایفا کرده است.

اما چنین خصلتی چگونه ممکن شده است؟ بنظر من نحوه‌ی تعامل بین زیستگاه با ژن و فرهنگ پاسخ این سوال می‌باشد. اگر به داستان پسران فریدون نیز باز گردیم باز متوجه می‌شویم که ایرج یعنی کسی که متعلق به زیستگاه ایران بود برخلاف دو پسر دیگر بدنبال صلح و گفتگو بود و جان خود را بر سر این مسئله نیز گذاشت. زیستگاه ایران همواره نوعی چهار راه بین فرهنگ‌ها و اقوام مختلف بوده است. وضعیت ژئوپلتیک ایران سبب شده که هیچ گاه همانند دژی نفوذ ناپذیر عمل نکند. و اگر در برهه‌هایی از تاریخ چنین سیاستی در پیش گرفته شده عملا منجر به آسیب جدی به تمدن ایرانی گشته است. انتقاداتی که امروز به سیاست خارجه ایران نیز می‌شود نیز از این منظر تاریخی قابل بحث است. ایران برای ادامه دادن راهی بجز گفتگو با جهان ندارد.

زیستگاه-ژن- فرهنگ در جهانی میانه

این که این سه عنصر در تعامل با هم چگونه عمل می‌کنند موضوعی بسیار پیچیده و در عین حال نامشخص است. بگمانم در آینده اما موضوعی بسیار مهم و داغ خواهد بود و جوانب مختلف آن مورد بررسی قرار خواهد گرفت. البته علوم بینارشته‌ای جدید نیز باید ابزار بررسی آن را در اختیار ما بگذارند. اما آنچه در مورد ایران گفته شد نشان می‌دهد ژئوپلتیک زیستگاه در چگونگی این تعامل نقش دارد. اینکه زیستگاه ایران در میانه قرار گرفته نتنها آن را به هجوم اقوام دیگر مستعد نموده است اما نوعی سیالیت فرهنگی را نیز در آن ایجاد و مانع از آن شده که فرهنگ ما به دژی با لایه‌ها و هسته‌های نفوذناپذیر بدل شود. همین موضوع تعامل و دیالوگ را نیز بوجود آورده است. حتی یکدست نبودن شرایط اقلیمی ایران نیز به این موضوع یاری رسانده است. در نگاه اول شاید بین سه عنصر ژن، زیستگاه و فرهنگ این زیستگاه باشد که تغییر ناپذیر می‌نماید. ژن و ترکیب ژنی می‌تواند دستخوش تغییر شود. فرهنگ نیز تغییر می‌کند.

فرهنگی که تغییر ننماید فرهنگی مرده است. در حالیکه زیستگاه بمعنای جغرافیا در دوره‌های زمانی کوتاه مدت چندان دچار تغییر نمی‌شود. از این رو زیستگاه می‌تواند بمثابه نقطه ثقلی برای هر تمدنی محسوب گردد. اما در مورد زیستگاه ایران هم موقعیت میانه آن در منطقه و هم شرایط متنوع اقلیمی سبب شده که آن مفهوم ثابت و تغییر ناپذیر را نداشته باشد. اینکه تمدن ایرانی تا بدین حد وابسته و برگرفته از زیستگاه است نکات مهم دیگری را نیز به ما می‌گوید: نام تمدن ایرانی همیشه با ورود آریائی‌ها گره خورده است. بگمان من این موضوع یک اشتباه بزرگ تاریخی است.

وقتی زیستگاه نقطه ثقل این تمدن باشد تمام خرده تمدن ها و اقوام موجود در آن در شکل‌دهی به تمدن ایرانی دخیلند و برای تکوین چگونگی این تمدن باید به آنچه اقوام قبل ورود آریائی‌ها در فلات قاره ایران انجام دادند نیز توجه کرد. ما از نقش کوروش بزرگ در ایجاد تمدن ایرانی سخن گفتیم. شاید جالب توجه باشد که امروز به ریشه‌های فکری و چه بسا قومیِ ایلامیِ کوروش بزرگ بسیار توجه می‌شود. بخصوص اینکه منطقه انشان که کوروش از آن برخاسته و خود را شاه آن معرفی می‌کند منطقه‌ای بسیار مهم برای حکومت ایلامی بشمار می‌آمده است. چه بسا رفتار مسامحه‌گر کوروش نیز نه رفتاری آریایی بلکه متاثر از فرهنگ بومی ایلامی باشد. بنظر می‌رسد دِین ما به فرهنگ‌ها و اقوام غیر آریائی فلات قاره چندان که فکر می‌کنیم کم نیست.

و اما ایران امروز:

آنچه در ایران امروز می‌گذرد برهم زننده مثلث زیستگاه-ژن- فرهنگ است. موج مهاجرت‌ها بدلیل سیاست‌های اشتباه ترکیب ژنتیکی این سرزمین را بر هم خواهد زد. نکته بعدی در مورد زیستگاه است. زیستگاه ما در سال‌های اخیر آنهم شاید برای اولین بار در یک دوره کوتاه زمانی تا بدین اندازه تغییر کرده است. اگر از آلودگی هوا و خشکسالی بگذریم نابودی دریاچه چند میلیون ساله ارومیه در کنار دریاچه‌های کوچک دیگر، مرداب‌ها و رودها و جلگه‌ها عملا آن مفهوم تنوع و سیالیت را از بین برده و زیستگاه را به منطقه‌ای ثابت و نابارور بدل کرده است. از طرف دیگر فرهنگ ما نیز رو به اضمحلال بوده و تمام جلوه‌های فرهنگی ما در حال از بین رفتن است. لذا آنچه بعنوان وطن در مفهوم زیستی- فرهنگی خود بوده بشدت در معرض خطر و نابودی می‌باشد. از این پس اگر نجنبیم و اگر سعی در بهبود شرایط این کشور ننماییم دیگر تمدن و فرهنگی به نام ایران وجود نخواهد داشت.

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *