پزشکی سایبورگی: جهان پزشکی در سایه هوش مصنوعی و دنیای متاورس

آیا شیوه ی طبابت تغییر خواهد کرد؟

عبدالرضا ناصر مقدسی

در سالنامه شرق به چاپ رسیده است

مقدمه:

جهان با سرعتی باورنکردنی در حال تغییر است. موضوع این نیست که ما با این تغییرات موافق و یا مخالف باشیم بلکه چه بخواهیم و چه نخواهیم جهان به این سمت می رود و اگر نتوانیم از فرصتهای بدست آمده نهایت استفاده را بکنیم زیر بار این هجمه خرد و نابود خواهیم شد. فناوری های جدید همچون هوش مصنوعی، متاورس، اتصال انسان و ماشین که هر روز پر قدرت تر از روز قبل می شوند طرفداران و مخالفان پر و پا قرصی دارند. طرفداران، دنیای تازه و هیجان انگیزی را زیر سایه توانایی های این فناوری های جدید به ما وعده می دهند و از طرفی مخالفان از این موضوع می ترسند که تکنولوژی از جمله هوش مصنوعی در نهایت کنترل همه چیز را در دست خواهد گرفت و ما را به بندگان و عروسکانی بدل خواهد کرد. اما شاید هر دو این گروه ها در این نکته متفق القول باشند که تکنولوژیهای پیشرفته و دنیایی که بوجود خواهند آورد وجه جدایی ناپذیر دنیای آینده ی ماست. ضرورتهایی ما را به سوی ایجاد چنین فناوری هایی  کشانده که خود بازتابی از تکامل بشری است.

انسان خردمند نشان داده که از زمان پیدایش خود در 350 هزار سال قبل در آفریقا میل وافری به گسترش منطقه تحت تسلط خود داشته است. او بسرعت تمام جهان را فتح کرده و سعی نموده دامنه آگاهی و نیز قدرت و سلطه خود را  افزایش دهد. نمی توان انسان را محدود نمود. از این رو انسان برای فتح کیهان به افزایش توانایی های خود دست می زند و فناوری های جدید شاید مهم ترین سلاح او در این سفر ادیسه وار باشد. هوش مصنوعی   در نظر انسان نماینده ی او در جاهایی است که شاید خود بدلیل محدودیت فیزیکی نتواند حضور داشته باشد. این ربات ها با توانایی هوش مصنوعی خواهند بود که به سفرهای دور و دراز کیهانی خواهند رفت. متاورس همان جهانی است که انسان میخواهد اما نمی تواند در عالم فیزیکی داشته باشد. و اتصال او به رایانه عملا او را بدنیای شگفت مجازی وصل و چه بسا یکی خواهد کرد.

 اما صحبت ما در اینجا صرفا در مورد نقش این فناوری های جدید در پزشکی و تاثیر آنها در تغییر شیوه طبابت است. ما به سبکی از طبابت عادت داریم که در درسنامه ها آمده و در دانشکده های پزشکی به ما تدریس می شود. برای درک اینکه این فناوری ها می توانند چه تاثیراتی بر  شیوه ی درمان بگذارند، ما با هوش مصنوعی آغاز کرده سپس به متاورس پرداخته و در نهایت از سایبورگها صحبت می کنیم که چه بسا مهم ترین تغییر در داستان فرگشت انسان ها باشد. اما اول باید بینیم که ما پزشکان در حین طبابت و درمان یک بیمار چه فرایندی را دنبال می کنیم.

فرایند روزانه طبابت:

ما پزشکان به شیوه ی معینی به طبابت می پردازیم. همانطور که گفتم این شیوه ای است که در درسنامه ها آمده و به ما آموزش داده شده است. و ما پزشکان سعی می کنیم با هر بار طبابت به تبحر خود افزوده و خود را هر چه بیشتر در این زمینه متبحر و کارآزموده نماییم. درست است که طبابت ترکیبی از علم و هنر است اما می توان چهارچوبی نیز برای آن مشخص کرد. برای درک بهتر این موضوع یک سناریوی فرضی را دنبال می کنیم. خانمی 30 ساله با گزکز دست راست مراجعه می نماید. از بیمار در مورد طول مدت گزگز و محل آن می پرسیم. بیمار عنوان می دارد که یک هفته است که گزگز دست راستش شروع شده و همینطور بالا آمده و نیمه راست بدن را فرا گرفته است.

از بیمار سوالات دیگری پرسیده می شود مثل اینکه آیا قبلا هم چنین علائمی  داشته است؟ و یا سابقه بیماری خاصی در خانواده داشته؟

چه داروهایی مصرف می کرده است؟ و … سپس شروع به معاینه بیمار می کنیم. معاینه هم اصولی دارد. فرضا ابتدا باید علائم حیاتی گرفته شود. معاینه سیستمیک و سپس بررسی نورولوژیک بعمل آید. در معاینه نورولوژیک نیز می خواهیم به چند پرسش جواب دهیم: آیا بغیر از اختلال حسی ممکن است اختلال دیگری بیابیم؟ و آیا می توانیم این اختلال را به جایی در مغز منسوب نماییم؟ و آیا مربوط به سیستم عصبی مرکزی است و یا محیطی؟ فرض می کنیم مجموع معاینات و شرح حال، ما را به اینجا می رساند که درگیری ای که سبب این گزگز شده است مربوط به سیستم اعصاب مرکزی می باشد. حالا علائم و یافته ها را  کنار هم می گذاریم. گزگز در خانمی جوان با منشا  سیستم اعصاب مرکزی، بیشترین بیماری ای که در ذهنمان متبادر می نماید ام اس است. پس  یکسری کارهای تشخیصی بیشتری را تقاضا می نماییم که مهم ترین آنها انجام ام آر ای از مغز و نخاع است. در ام آر ای انجام شده پلاکهای مبتنی بر ام اس را مشاهده می نماییم و تشخیص بیماری ام اس را برای بیمار گذاشته و بر اساس آن درمان را شروع می کنیم.

این رویکرد، یک رویکرد مبتنی بر شواهد و چیزی است که در دانشکده پزشکی تلاش می شود به دانشجویان در برخورد با بیماری های مختلف آموزش داده شود. ما سعی می کنیم از میان انبوهی از علائم و نشانه ها ، نشانه های اصلی را پیدا کرده و بر اساس آن به تشخیص و درمان بیماری مورد نظر بپردازیم. در واقع پیدا کردن نشانه های اصلی و گنجاندن آن در ترمی مشخص و سپس عمل بر اساس آن مهم ترین مهارت یک پزشک در برخورد با بیماری محسوب می شود.به سخن دیگر رویکرد به بیماری در پزشکی مدرن یک رویکرد تقلیل گراست. رویکردی که می خواهد انبوه نشانه ها را به چند نشانه و انبوه تشخیص ها را به یک تشخیص تقلیل دهد.این کار هم آنالیز داده ها و هم درمان بیماری را آسان و هدفمند می نماید. یک پزشک از داده های بیشمار فاصله می گیرد. همیشه می خواهد مهم ترین و کاربردی ترین داده ها را یافته و بر اساس آن راه خود را ادامه دهد. از منظر اطلاعات این مهم ترین بخش طبابت محسوب می شود.

مشکل اینجاست که ما اکنون در برخورد با بدن و بیماری دیگر با یکسری علامت محدود روبرو نیستیم. بلکه با کلان داده روبروئیم و از سراتفاق این هوش مصنوعی است که امکان تحلیل و آنالیز این کلان داده ها را به ما می بخشد. اما شاید بنظر برسد که بدن بعنوان سوژه ی پزشکی و فرمتی از بدن که برای تشخیص بیماری مورد بازنگری پزشکی قرار می گیرد یک کلان داده نیست و لذا هوش مصنوعی نه می تواند تعریفی جدید از آن و نه تعریف جدیدی از بیماری ارائه دهد. اما این تلقی تا چه اندازه می تواند درست باشد؟ کاملا مشخص است که اگر بیماری بجای تکیه بر تقلیل داده ها بر اساس یک کلان داده تبیین گردد ما با هویت جدیدی از بیماری روبرو خواهیم شد که شیوه ای جدید از درمان را نیز می طلبد. پس قبل از هر چیز باید ببینیم که خصوصیت کلان داده چیست و آیا می توان بر اساس آن یک بیماری را توضیح و تبیین کرد.

کلان داده چیست؟

ما در هر حرکت  و فعلی با داده روبرو هستیم. در واقع می توانیم جهان بیکران خود را بجای تقسیم بندی به جهان فیزیکی یا زیستی یا آگاهی در یک نگاه کلی بعنوان جهان داده ها تعریف کنیم. مشخص است که در جهان و کیهان داده های بسیاری وجود دارد. یک نگاه سرانگشتی به کیهان این را به اثبات می رساند:

کیهان چقدر گسترده است؟ از چند کهکشان و ستاره و سیاره تشکیل شده است؟

حال می توانیم در مورد هر یک از این ستاره ها و سیاره ها و … صحبت کنیم که هر کدام از چقدر مولکول و اتم و الکترون و پروتون و … تشکیل شده است.  عددی که بدست می آید  سرسام آور است. حال دنیای صرف فیزیکی را رها کنید و به دنیای زیستی بپردازید. همین بدن خودمان را  نگاه کنیم . از چند سلول تشکیل شده و هر سلول حاوی چه اجزایی بوده و هر کدام شامل چند اتم است و شکل قرار گیری این اتمها کنار هم چه تعداد الگو را می سازد؟ بعد به آگاهی و محصولات آن نگاه کنید.

انسان بواسطه ی آگاهی محصولات بسیار زیادی را تولید کرده است. از علم و هنر  گرفته تا صحبتهای روزمره و اعمال و رفتارهای ما. همه ی اینها انبوهی از اطلاعات و داده ها را بوجود آورده است.  البته حجم زیاد و شاید بسیار زیاد داده ها از ابتدای ایجاد جهان وجود داشته و مربوط به اکنون نیست. آنچه اکنون تغییر کرده است توانایی انسان در جمع آوری این داده هاست. در حیطه ی انسانی نتنها حجم بوجود آمدن داده ها بشکل بی سابقه ای افزایش پیدا کرده است بلکه توانایی انسان در جمع آوری و آنالیز آنها نیز به شکل فزاینده ای افزایش یافته و همین مفهوم کلان داده را بوجود آورده است. پس کلان داده با توانایی ما در جمع آوری و آنالیز این داده ها ارتباط مستقیمی دارد. طبق تعریف کلان داده  « دارایی‌های داده‌ای اند بسیار انبوه، پرشتاب و/یا گوناگون که نیاز به روش‌های پردازشی تازه‌ای دارند تا تصمیم‌گیری، بینش تازه و بهینگی پردازش پیشرفته را فراهم آورند».

حجم این داده ها بشدت در حال افزایش است و حوزه های وسیعی همانند بهداشت و درمان، اختر شناسی، جستجوهای اینترنتی، اطلاعات بانک ها ، اطلاعات مربوط به تردد انسان ها، و هزاران چیز دیگر را در بر می گیرد. دسترسی به این داده ها و نیز توانایی تحلیل و بررسی آنها می تواند با منافع بسیاری همراه باشد. از این رو تجارت داده یکی از مهم ترین جنبه های کلان داده و در عین حال از مخاطرات آن است. البته بحث ما تجارت داده ها و مخاطرات  بزرگ آن نیست. ما در اینجا می خواهیم به امکاناتی بپردازیم که کلان داده ها و آنالیزهای آنها می تواند به انسان بخصوص در حوزه پزشکی ببخشد. یکی از مهم ترین موارد در آنالیز این کلان داده ها کشف الگوهای آنهاست. فرضا داده های انبوهی که از سیستم اقتصادی و نحوه ی کنش افراد در این سیستم جمع آوری می شود می تواند به ما در پیش بینی الگوهای حاکم بر بازار و عوامل تعیین کننده فروش یاری رساند. آنالیز داده ها می تواند روابطی بین آنها را مشخص کند که جز در سایه تحلیل پیچیده ی کلان داده ها امکان پذیر نبوده است. از این رو دانشمندان سعی می کنند که از روشهای جدید تحلیل داده ها در بررسی این حجم روزبروز فزاینده استفاده کنند و بی شک هوش مصنوعی با قابلیت های بیشماری که دارد یکی از بهترین گزینه ها در تحلیل این داده ها می باشد.

اما آنچه بیان شد چه ارتباطی با شیوه طبابت دارد؟

کلان داده ها در پزشکی نیز جایگاه بسیار  مهمی دارند. مدارک پزشکی ، نتایج آزمایشگاهی، نتایج تصویربرداری همه و همه نمونه هایی از این کلان داده هستند که تحلیل آنها می تواند به تشخیص و درمان و نیز سیاست های بهداشتی بسیار  یاری ببخشد. اگر به مقالات نگاه کنید می توانید در مورد نقش هوش مصنوعی در تحلیل  این داده ها مطالب زیادی پیدا کنید. از طرف دیگر دیجیتالی شدن مدارک پزشکی و ثبت داده های مربوط به آنها به این موضوع بسیار یاری بخشیده است. اما داده هایی که ثبت می شود  تابع آن چیزی است که ما پزشکان از بیمار می گیریم. به سخن دیگر وسیله جمع آوری داده ها کماکان پزشکان هستند. لذا درست است که هوش مصنوعی می تواند روابط جدیدی را بین داده ها کشف کند اما ماهیت آن همان چیزی است که در درسنامه ها و دانشکده های پزشکی تدریس می گردد.

فرضا من همان داده هایی را در سیستم ثبت می کنم که بطور معمول از بیمار می پرسیدم و روی پرونده کاغذی می نوشتم. همان گزگز ، طول مدت علائم، عوامل بدتر کننده آن و … . کاری که اکنون انجام می شود آنالیز این داده ها از طریق روشهای جدیدی همچون هوش مصنوعی است. اما در ماهیت داده هایی که برای تشخیص و درمان ضروری هستند اتفاق خاصی نیفتاده است. بسخن دیگر کماکان نیز  آنالیز این کلان داده ها بر پایه داده های حداقلی می باشد. از این رو شاید داده های بدست آمده از آزمایشگاه و نیز تصویربرداری که وابستگی کمتری به پزشک بعنوان عاملی تعیین کننده در تشخیص اهمیت آنها دارد در کنار استفاده از نرم افزارهای مختلف برای تحلیل آنها بتواند حجم بیشتر و در عین حال متفاوتی از داده های ورودی را برای آنالیز ارائه دهد.

شاید به همین دلیل هم باشد که بسیاری از متخصصان هوش مصنوعی تمایل بر کار روی داده های تصویربرداری دارند. چون آنچه ثبت می شود بطور مثال یک تصویر با تمام جزئیات بوده و دیگر چندان وابسته به پزشک نیست. بسخن دیگر داده ها نه از خود بیمار بلکه از آزمایشات اخذ شده از بیمار گردآوری می گردند. با این حال چون نسبت به بالین بیمار و آنچه در بدن وی اتفاق می افتد موضوعی ثانویه است، بنظر می رسد که کلان داده ها و نیز روش های جدید آنالیز نتواند شیوه ی طبابت را تغییر دهد. شاید الگوهای جدید را کشف کند اما این الگوها در سایه همان داده های ورودی سنتی  است.

اما اگر هوش مصنوعی خود عاملی برای جمع آوری داده باشد چطور؟

اگر هوش مصنوعی بخواهد داده هایی را از یک بیمار جمع آوری کند طبابت به چه شکلی درخواهد آمد؟

همانطور که گفته شد اساس طبابت بر تقلیل داده هاست. ما همواره می خواهیم انبوه داده ها را به یکسری از داده ی اصلی تقلیل دهیم. از این رو نتنها شاید بعضی از داده ها را بدلیل اهمیت کمتر حذف کنیم بلکه خیلی وقتها به جمع آوری داده های اضافی نیز نمی پردازیم. مثلا درست است که بیمار ما یک انسان است و بدلیل انسان بودن دارای ویژگی های روانی و فرهنگی و اجتماعی مختلفی می تواند باشد اما در رویکرد به گزگز دست ممکن است به بسیاری از این پارامترها بی توجه بمانیم. و طبق درسنامه ها نیز این ویژگی ها تاثیری بر تشخیص و درمان ما نخواهند داشت. در عین حال حتی شاید بر بخش خاصی از معاینات و شرح حال نیز بیش از بقیه تاکید کنیم که این نیز در جهت تقلیل داده ها به چند داده ی اصلی برای رسیدن به تشخیص و درمان صحیح است.

اما اگر هوش مصنوعی بجای پزشک نشسته و بخواهد داده ها را جمع آوری کند چگونه رفتار خواهد کرد؟ شاید اینجا همان جایی باشد که باید با شیوه سنتی طبابت یعنی آن چیزی که در درسنامه ها آموزش داده می شود خداحافظی کنیم. فرض کنید و این فرض چندان دور از ذهن نخواهد بود که هوش مصنوعی آگاه یعنی هوشی که بتواند فکر کند و تصمیم بگیرد بجای ما به درمان بیماران بپردازد. مثال را با همان بیمار فرضی ابتدای مقاله پیش می گیریم. خانمی 30 ساله با گزکز دست راست مراجعه می نماید. همانطور که ذکر شد ما با توجه به احتمالاتی که در ذهن داریم از او سوالاتی می کنیم. مثلا این گزگز کجای دست شماست و چقدر به طول می انجامد؟ همانطور که ذکر شد این رویکرد بر اساس رویکرد تقلیل گرا در طبابت مرسوم است. اما هوش مصنوعی با تجربه ای که از برخورد با کلان داده ها دارد و می تواند هم کلان داده را دیده و هم بفهمد به این بیمار نیز بعنوان یک منبع کلان داده نگاه می کند. اینجا همه چیز به شکل ناگهانی عوض می شود و شبکه ی درهم و پیچیده ای را می سازد که برای من پزشک کاملا غیر قابل تصور است.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
ردریش نیچه : فریادی بلند در تکاپوی ذهن و بدن

بیمار با گزگز دست به نزد هوش مصنوعی می آید. هوش مصنوعی با قابلیت هایی که دارد تا می تواند و با سرعتی بالا اطلاعات را جمع آوری می کند: از خصوصیات ظاهری همانند رنگ پوست و مو و چشم و قد و وزن گرفته تا شرایط اجتماعی و فرهنگی ، ارزیابی ها روانی، توصیف دقیق مشکل و هزار نکته ای که اصلا به ذهن ما نیز خطور نمی کند. او در مواجهه با این بیمار با خانمی 30 ساله که دچار گزگز شده است روبرو نیست. او با انبوهی از داده ها شامل وضعیت فعلی جسمی، روانی ، اجتماعی و فرهنگی و نیز پیشینه پزشکی و غیر پزشکی فرد روبروست که اکنون با شکایت گزگز به نزد وی آمده است. او گزگز را در پس زمینه ی این همه داده می بیند و درک کرده و شروع به برقراری رابطه بین عناصر مختلف و کشف الگوهای متفاوت در آن می کند. اینگونه دست به ترسیمی چند بعدی از بیمار و بیماریش می زند. نتیجه از تصور ما بیرون است. در اینجا بیماری نه با چند علامت و چند پلاک مغزی بلکه در شبکه ای از روابط پیچیده تعریف می شود: تعادلهایی که بهم خورده و اکنون باید دست به حل و ترمیم آن زد. حتی تصورش نیز سخت است.

یک مثال: بیماری ام اس در چنین شرایطی به چه شکلی در خواهد آمد؟

همانطور که دیدیم هوش مصنوعی در برخورد با بیماری برخلاف پزشکان با رویکردی حداکثری عمل کرده و سعی می کند از تمام داده های موجود برای ایجاد یک شبکه داده ای استفاده کند. اینگونه بیماری در غالب شبکه ای مطرح می گردد که عناصر تشکیل دهنده ی آن فقط مختص به پاتولوژی مربوطه نبوده و حاصل ترکیبی از تمام خصوصیات قابل شناخت و اندازه گیری از بیمار می باشد. پزشکی جدید بیمار را در دو بعد می بیند و بیمار در تعریف پزشکی مرسوم حاصل تقاطع شرایط بدن با آنچه بیماری بعنوان پاتوفیزیولوژی بوجود می آورد است. برای درک بهتر این موضوع ببینیم که علم جدید چه چیزی در مورد پاتوفیزیولوژی ام اس به ما می گوید. یک سری از عوامل، فرد را مستعد به ابتلا به ام اس می نماید. از جمله می توان به علل ژنتیکی، کمبود ویتامین دی، ابتلا به بعضی از عفونت ها و مصرف سیگار اشاره نمود. این عوامل سبب تغییری در سیستم ایمنی بدن شده و نوعی اختلال در عملکرد آن بوجود می آید. در طی این اختلال سلولهای لمفوسیت B و T بد عمل کرده و از سد خونی- مغزی عبور می کنند و بدنبال آن سبب تخریب میلین یا همان غلاف نورونی می گردند. همزمان تخریب آکسون نیز آغاز می شود، تخریبی که مسئول پیشرونده شدن بیماری است.

این اختلال با آسیبی که به سیستم اعصاب مرکزی می زند سبب اختلال در عملکرد بدن می شود. حاصل این اختلال خود را بصورت علائمی همچون ضعف اندامها، پارستزی، تاری دید یا دو بینی نشان می دهد. این همان ارائه بیماری در دو بعد است. دو بعدی که از بدن نرمال و پاتوفیزیولوژی تشکیل شده است. مفهوم مستتر در این نگرش نوعی دوتایی بدن و بیماری ست و اینکه ما بعنوان پزشک باید سعی کنیم که سلامت را به بدن بازگردانده و آن را به عملکرد طبیعی خود برسانیم. در اینجا نیز و در فرایند درمان باز با دیدی تقلیل گرا روبرو هستیم که می خواهد همه چیز را به سطحی با داده های کمتر تقلیل دهد.

اما هوش مصنوعی آگاه این گونه عمل نخواهد کرد. همانطور که دیدیم هوش مصنوعی بواسطه ی داشتن توانایی های بسیار شروع به جمع آوری داده های بسیار نموده و سپس دست به تحلیل و آنالیز آن می زند. هیچ تقلیلی در کار نیست . بلکه بجای تقلیل سعی در استفاده از تمام داده ها و کشف الگوهای پنهان بین آنها و روابط ناپیدای آنهاست. این گونه مجموعه بیماری و بدن نه به شکل یک دوتایی بلکه در یک نمای چندبعدی خود را به شکل یک شبکه فضایی نشان می دهد.  شبکه ای که تمام انبوه عناصر بین آنها در ارتباط با یکدیگر می باشند. این گونه در بیماری که مثال زدیم بیماری نه خود را بعنوان یک پاتوفیزیولوژی بلکه بصورت شبکه ای نشان می دهد که حاصل پاتوفیزیولوژی و تقابل آن با بدن نیست.

بلکه ارتباطات بین بیمار و بیماری، شبکه ای از اتصلات بین انبوه داده ها را می سازد که خود می تواند معرف بیمار مبتلا به ام اس باشد. بیماری ام اس نیز نه بصورت یک اختلال مجزا بلکه خود را بصورت همین شبکه نشان می دهد. در واقع ما بیماری را نه بصورت تقابل پاتولوژی با بدن بلکه بعنوان یک شبکه عظیم از داده ها توصیف خواهیم کرد که محصول تعامل بیماری با بدن ، اجتماع، فرهنگ و سایر مواردی است که امکان جمع آوری داده های مربوط به آن وجود دارد. از این رو هر چه بیشتر بتوانیم داده جمع کنیم با شبکه ای متفاوت نیز روبرو خواهیم شد و این ماهیت کلان داده می باشد.

کلان داده دو خصوصیت مهم دارد. اولین آن رشد روزافزون داده ها است. لذا نمی توان یک شبکه منتج به داده ها را موضوعی ثابت فرض کرد. از این منظر هر بیماری بعنوان شبکه ای از داده ها نیز می تواند بسرعت تغییر نماید. بیماری دیگر ماهیت پاتولوژیک ثابتی نخواهد بود. بلکه به هویتی سیال بدل می شود که با هر تغییر در شبکه عظیم کلان داده خود مجددا بازتعریف می شود. نکته دوم افزایش توانایی ما در آنالیز این داده ها است. با رشد هوش مصنوعی و نیز روشهای مختلف آنالیز، توانایی ما در پیدا کردن الگوها و روابط جدید بین عناصر تشکیل دهنده این شبکه بصورت روزافزونی افزایش می یابد. همین توانایی سبب می شود که ما درک بسیار بهتری نسبت به بیماری ای که اکنون بصورت شبکه ای از داده ها معرفی می گردد داشته باشیم. شاید تصور شود که این رویکرد با آنچه اکنون انجام می شود چندان تفاوتی ندارد. اما اصلا این گونه نیست. همانطور که دیدیم هوش مصنوعی تلاش می کند که بجای تقلیل داده ها از مکانیسمی استفاده کند که بیشترین حجم داده را در تصمیم گیری های خود بکار برده و در عین حال دچار سردرگمی نشود. در حین طبابت روزانه ترس ما این است که داده های اضافی سبب گمراهی ما در تشخیص و اتخاذ روش درمانی مناسب شود. در عین حال مغز ما ظرفیت آنالیز میزان محدودی از داده ها را دارد. و همین روند طبابت را بشدت تحت تاثیر قرار می دهد. اینها از تفاوت های مهم رویکرد به بیماری توسط ما و توسط هوش مصنوعی است. بنظر می رسد توانایی ها و محدودیت های مغز ما نقشی محوری در این تفاوت دارد. لذا بهتر است نقش مغز در طبابت را واکاوی نماییم.

مغز و قدرت طبابت:

حتی ما متخصصین مغز و اعصاب نیز یادمان می رود که بواسطه توانایی های مغز است که می توانیم داده ها را جمع آوری، غربال، و در نهایت آنالیز کرده و به تشخیص نهایی بیماری برسیم. نقش مغز در طبابت مقوله ای است که مورد غفلت قرار گرفته و در اینجا برای درک بهتر موضوع باید به آن بپردازیم. بعنوان پزشک سعی می کنیم به علم روز مسلط باشیم. مقاله های جدید را بخوانیم. دایره دانش خود را توسعه ببخشیم و سعی کنیم از آنها در طبابت خود استفاده کنیم. سعی می کنیم تبحر خود را در گرفتن شرح حال و معاینات بیمار افزایش داده و بدین شکل هر روز به شکل بهتری به تشخیص و درمان بیماران بپردازیم. اما همه ی اینها زیر سایه توانایی های مغزمان اتفاق می افتد. این مغزمان هست که بدلیل ویژگی هایش به ما این امکان را می دهد که آگاهانه شواهد را جمع آوری و آنالیز کنیم. این مغزمان هست که به ما اجازه می دهد تا از دانسته ها و خوانده هایمان برای تحلیل اطلاعات استفاده کرده، شواهد را  کنار هم قرار داده  و در نهایت ما را به تشخیص درست رهنمون می سازد. اما در عین حال همین مغزمان با تمام ویژگی هایش محدودیت هایی نیز دارد که ما بعنوان انسان که دارای مغز هستیم لاجرم در سایه این محدودیت ها باید به زندگی و نیز نگاه به طبیعت ادامه دهیم.

یکی از مهم ترین این محدودیت ها ، محدودیت در میزان داده های ورودی است. مغز ارگانی اقتصادی می باشد از این رو در داده هایی که از محیط و از طریق اندامهای حسی به آن می رسد نوعی غربالگری و محدودیت اعمال می کند. لذا بنظر می رسد که آن دید تقلیل گرا در طبابت مدرن در جنبه هایی متاثر از شیوه فعالیت مغز ما نیز باشد: در واقع مغز ما هم تقلیل گراست. اینگونه نیست که تمام سیگنال ها و داده هایی که وارد مغز می شوند در پردازش های آن نقشی داشته باشند. همچنین اینگونه نیست که مغزمان از تمام شیوه های آنالیز برای تحلیل و واکاوی داده ها استفاده کند. مغز ما از ساده ترین توضیحات و راه حل ها بهره می جوید. از این رو نباید انتظار راه حال ها و آنالیزهای پیچیده را از آن داشت. و اینها همه کاملا در تقابل ویژگی هایی است کمه از هوش مصنوعی برشمردیم. هوش مصنوعی می تواند در حجمی بسیار بالا داده ها را جمع آوری نموده و همچنین از شیوه های متفاوت و متنوعی برای واکاوی آنها استفاده نماید. پس بی دلیل نیست اگر هوش مصنوعی شیوه ی طبابت را بشکلی بنیادین تغییر دهد زیرا بغیر از تغییر در مولفه های طبابت ، عامل اصلی آن نیز تغییر کرده است.

اما درمان در سایه هوش مصنوعی:

حال اگر تعریف و تشخیص بیماری تا این اندازه تغییر خواهد کرد درمان آن به چه صورت خواهد بود؟ شخصا فکر می کنم نگرش شبکه ای به بیماری سبب تغییر مفهوم آن نیز خواهد شد. یک نگاه شبکه ای ملهم از کلان داده ها، بیماری را درهم تنیده با بیمار می نماید. دیگر بیماری مقوله ای جدا از بیمار نیست. جدا کردن بیماری از بیمار ناشی از همان دید تقلیل گراست. وقتی ما بتوانیم بیماری را با تمام جوانب بی شمارش ببینیم لاجرم موضوعی جدا از بیمار نخواهد بود. شبکه ای که ذکر کردیم حاصل تعامل بین بیمار و بیماری ست. لذا شاید درمان را در این ساحت جدید بتوان تبدیل یک شبکه به شبکه ای دیگر تعریف کرد. اما این تبدیل که مملو از حجم بسیار بالای داده است چگونه خواهد بود؟ این موضوعی است که باید صبر کنیم و در آینده ی جهان خود ببینیم. اما هر چه هست هوش مصنوعی  شروع اتفاقات بزرگ  در پارادایم پزشکی است. همانطور که در ادامه خواهیم دید شگفتی های بزرگ دیگری نیز در انتظار ماست. جهان در عرصه های مختلف اما  مرتبط با هم در حال گسترش است. نقطه مرکزی تاثیرات همه ی این تغییرات انسان است. لذا نمی توان آنها را جدا از هم دید. چنانکه عوامل طبیعی ایجاد کننده ی بیماری همانند آب و هوا، غذا، ویروس ها، ژنتیک و … نیز جدا از هم نبوده و همه در کنار هم آسیب شناسی بیماری را بوجود می آورند. در ادامه به یکی دیگر از این تغییرات مهم و اثر آن بر علم پزشکی می پردازیم.

پزشکی در دنیای متاورس

متاورس یکی از مهم ترین اتفاقات اخیر در دنیای فناوری محسوب می گردد. غول های دنیای مجازی همانند فیس بوک سردمدار معرفی و ورود متاورس به این جهان جدید شده اند و بنظر می رسد که متاورس منجر به تغییر و دگرگونی بسیاری از موارد روزمره ما باشد.  متاورس قرار است دنیایی در فضای مجازی باشد که روابط ما را نیز از فرم فیزیکی خارج و تا اندازه ی زیادی مجازی نماید. حال این سوال پیش می آید که در چنین جهانی چه بر سر پزشکی خواهد آمد و آیا طبابت بیماران نیز دچار همان تغییراتی خواهد شد که واضعان متاورس در مورد سایر رفتارهای اجتماعی از آن یاد می کنند؟

طبق تعریف متاورس جهانی مجازی است که ورود به و استفاده از آن بواسطه وسایل واقعیت مجازی و واقعیت افزوده ممکن میشود. متاورس جهانی مجازی و ثانوی است. هر کدام از ما نمونه ای مجازی در این جهان ثانوی خواهیم داشت که به آواتار شهرت دارد.

بنظر می رسد متاورس هیجان انگیز تر از آن چیزی است که بتوان نادیده اش گرفت و در سالهای بعد احتمالا همه ی ما از مصرف کنندگان و طرفداران این دنیای جدید خواهیم بود و چه بسا این جهان ثانوی به جهان اولیه ی ما بدل و در نهایت هر یک از ما تنها بواسطه ی آواتارمان شناخته شویم. اگر قرار است که در این دنیای نو سرکارمان برویم و با هم دیدار کنیم و اگر قرار است بسیاری از روابط اجتماعی  در این جهان جدید بازتعریف گردند چرا نباید درمان ما نیز تحت تاثیر آن قرار نگیرد؟ پس ببینیم که متاورس چه امکاناتی برای دنیای پزشکی به ارمغان می آورد.

امکانات متاورس برای دنیای پزشکی

در دوران کرونا بسیاری از پنداشت های ما در مورد جهان عوض شد. یکی از مهم ترین آنها حضور همه جانبه فضای مجازی در زندگی ما بود. جالب است که این حضور از یک نیاز مبرم زیستی و پزشکی ناشی شد. شیوع کرونا و پاندمی بزرگ ناشی از آن مخاطرات جانی زیادی را ایجاد کرد. برای رهایی از گرفتار شدن و چه بسا کشته شدن باید تا جایی که می توانستیم از حضور در مجامع خوداری کرده و در دوره هایی در خانه قرنطینه می شدیم. اما چنین ملزوماتی بسیاری از کارهای ما را با مشکل مواجه کرد. چگونه می توانستیم مایحتاج خود را تهیه کنیم؟ چگونه می توانستیم کارهای خود را انجام دهیم؟ حضور در ادارات چگونه می شد؟

و هزار مورد دیگر که همگی وابسته به حضور فیزیکی ما بود. و حالا تمام اینها با مشکل مواجه شده بود. بسیار جالب بود – و موضوعی که باید کارشناسان امر در مورد آن تحقیقات جدی نمایند-  که فضای مجازی که تا پیش از این گرچه بسیار قدرتمند بود اما لزوما بعنوان وسیله ای برای تهیه مایحتاج زندگی محسوب نمی شد بسرعت وارد تمام حوزه های زندگی ما شد و  پلتفرم های مربوطه ساخته شد بطوریکه بنظر نمی رسد بتوان پس از کرونا نیز از آنها خلاصی یافت. زیرا زندگی را برای ما بسیار آسان نموده  و باعث حفظ وقت و انرژی و بودجه زیادی شده اند.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
از علم به صنعت: داستان غم انگیز رشد وارونه علم در ایران

این موضوع در پزشکی نیز اثرات  مفید خود را نشان داد. سعی شد از همین پلتفرم های آنلاین هم برای ویزیت و هم درمان بیماران استفاده شود. اکنون می توان مقالات بی شماری را در مورد چگونگی استفاده از فضای مجازی در ویزیت و درمان بیماران یافت. تلمدیسین که گرچه قبلا هم وجود داشت اما با آمدن کرونا وارد فضای جدیدی شد و اکنون توانسته با نرم افزار ها و اپلیکیشن های متعدد امکانات بی شماری را در اختیار پزشک و بیمار قرار دهد. با اینحال نکته اصلی اینجاست که تا چه اندازه می توان از این اپلیکیشن ها برای معاینه بیماران سود جست؟ اکنون سعی شده که بسیاری از ارزیابی ها نیز آنلاین شوند و این موضوع توانسته اطلاعات زیادی در مورد چگونگی بیماری و سیر آن در اختیار پزشکان قرار دهد. ولی عمل جراحی چطور؟

بنظر می رسد اگر بیماری نیازمند مداخلاتی فراتر از دارو باشد تلمدیسین نمی تواند چندان کمک کننده باشد. اما درست در همین جا است که متاورس وارد عمل می شود. قبل از اینکه ببینیم متاورس چه امکانات جدیدی آن هم بصورت جایگزین کردن بدن مجازی بجای بدن حقیقی به ما می دهد بهتر است اول ببینیم متاورس در همان فضای مرسوم تلمدیسین که توصیفش آمد چه چیز بیشتری را به ما ارائه می دهد. در نگاه اول متاورس جنبه ای ملموس تر از یک ویزیت پزشکی را به ما ارائه داده و آن را نسبت به فرمهای دیگر ویزیت  مجازی، طبیعی تر می نماید. فرض کنیم در فضای عادی از طریق واتساپ یک بیمار با پزشکش تماس می گیرد و مشکلات خود را در میان می گذارد. این ساده ترین شکل ویزیت از طریق تلمدیسین است که اکنون بصورت گسترده در ایران انجام می شود. البته شکل تلمدیسین در ایران نسبت به سایر کشورها ابتدایی تر است. تلمدیسین همانطور که گفته شد ابعاد  بسیار گوناگونی یافته است. اپلیکیشن های خود ارزیابی ، توانبخشی فیزیکی و ذهنی  همه و همه در اختیار پزشک قرار می گیرند تا بتواند بهترین تصمیم را برای بیمار بگیرد. اما فرض کنید که همان اپلیکیشن های ابتدایی، راه ارتباطی پزشک و بیمار است. بیمار مشکلش را می گوید و پزشک به او جواب داده و نسخه ای برای او می نویسد.

حالا در فضای متاورس و به یمن قدرت فضای مجازی هم بیمار و هم پزشک می توانند بصورت مجازی تجسم یافته و در مطبی مجازی روبروی هم بنشینند و با هم صحبت کنند و پزشک در فضایی عادی داروی مورد نیاز بیمار را نسخه نماید. این فضا حس امنیت روانی فراوانی را برای بیمار ایجاد خواهد نمود. در عین حال با استفاده از تکنولوژی همراه با متاورس می توان بسیاری از معاینات را نیز انجام داد. بیشک همانطور که متخصصان در پی ساخت و ارتقا وسایلی همچون عینک های مخصوص فضای مجازی هستند وسیله هایی ساخته خواهند شد که بخش عمده ای از معاینات بیمار را نیز انجام دهد. حداقل مسائلی چون چک علائم حیاتی، قد و وزن و معایناتی چون حرکت چشم، افتالموسکوپی، قدرت عضلات همه و همه می توانند توسط تکنولوژی و از راه دور انجام شده و در عین حال  تحولی انقلابی در ویزیت بیماران و پزشکی ایجاد کند. اما دو موضوع بسیار مهم در اینجا باقی می ماند که باید بدانها توجه کرد.

 اولا بنظر می رسد که مشکل اصلی پا برجاست.در فضای مجازی نمی توان بیمار مبتلا به آپاندیسیت را درمان کرد و جراحی نمود. نمی توان تومور مغزی او را خارج کرد. همه ی اینها نیاز به حضور فیزیکی بیمار دارد. گرچه جراحی های رباتیک و از راه دور اکنون بسیار مورد توجه می باشند اما نمی توان در منزل تک تک ما اتاق عملی را تعبیه کرد که ربات ها با کنترل جراح و پزشک از راه دور به جراحی بپردازند. این بیماران باید در بیمارستان ها حضور پیدا کنند تا چنین امکاناتی برای آنها فراهم آید.

نکته بعدی اینکه علی رغم این پیشرفت بزرگ، نفس پزشکی و شیوه ی آن تغییر نخواهد کرد. بسخن دیگر پارادایم حاکم بر پزشکی تغییر نمی کند. نفس تشخیص و درمان همان چیزی است که در پزشکی مرسوم می بینیم. فقط فضای مجازی و متاورس امکانات جدیدی را بخصوص در حوزه ی تلمدیسین به ما ارئه می دهد. هنوز روش تشخیص، گرفتن شرح حال و معاینه است. هدف درمان نیز همین جسم مادی و فیزیکی ما می باشد. اما آیا همه چیز به اینجا ختم می شود؟

آیا امکانش هست متاورس نگرش جدیدی را به ما ارائه دهد؟

چه بر سر پارادایم حاکم بر پزشکی می آید؟

بنظر میرسد که متاورس چیزی بر ماهیت پزشکی نمی افزاید بلکه فقط شیوه ی آن را از نظر عملی آسانتر و شاید بگوییم متفاوت تر می کند. اما اینجا است که تخیل ورزی آغاز می شود و می توان پیش بینی هایی از آینده را ارائه داد. هر چند این پیش بینی ها گاه با مفاهیم علمی – تخیلی پهلو می زند اما همین گمانه زنی ها می تواند راهکارهای تازه ای را به ما ارائه دهد. البته باید توجه داشت که تعدادی از آنها  پایه های علمی نیز دارد و همین احتمال وقوع آنها را دو چندان می کند. برای این موضوع باید به یک سوال مهم پاسخ دهیم: آیا بدن مجازی می تواند چیزی بر بدن بیولوژیک ما بیفزاید؟

آیا ممکن است ما بغیر از بدن بیولوژیک خود دارای بدنی مجازی نیز گردیم؟

و آیا این بدن مجازی نیز ممکن است بیمار گردد؟ و بیماری این بدن مجازی چه تاثیری می تواند بر بدن بیولوژیک ما بگذارد؟ اینها سوالاتی که برای بررسی تاثیر متاورس بر پارادایم پزشکی باید بدانها پاسخ داده شود.  اول ببینیم بدن مجازی چیست ؟ و آیا این قابلیت را دارد که در کنار بدن بیولوژیک تعریف گردد؟ من بالشخصه فقط یک بار واقعیت مجازی را با آن دوربین هایش تجربه کرده ام. مغز انسان براحتی خیال می کند که آنچه می بیند واقعی ست و همان واکنش ها را به محیط مجازی پیرامون  خود دارد که در برابر محیط طبیعی از خود نشان می دهد. به همین دلیل نیز آن را واقعیت مجازی نامیده اند. اما متاورس بسیار فراتر از اینهاست. بدنی دیگر با خصوصیاتی دیگر جایگزین یا آواتار ماست. این بدن می تواند شکل و شمایلی کاملا متفاوت از ما داشته باشد.

همچنین قابلیت هایی در فضای متاورس دارد که بدن ما در فضای عادی و فیزیکی فاقد آن است، اما نکته مهم اینجاست که توسط ما هدایت می شود. یعنی بین ذهن و کنش های بدن ما و آواتارمان در فضای مجازی رابطه ای تنگاتنگ وجود دارد. ما ساعتها در متاورس با آواتارمان می گذرانیم همین موضوع سبب می شود که مغز ما به جای کنش در جهان طبیعی و فیزیکی در جهان مجازی به کنش و تعامل بپردازد. و بدلیل پدیده نوروپلاستیسیتی، یا همان تغییر در مغز بواسطه ی تغییر در محیط و سیگنال هایی که وارد مغز می شود، آنچه در فضای متاورس بعنوان کنش بدنی آواتار اتفاق می افتد در رابطه ای دو سویه می تواند بر مغز ما نیز اثر بگذارد. هر چه زمان  بیشتری را در متاورس بگذرانیم این ارتباط تنگاتنگ تر و شدیدتر می شود.

ما اینبار بدنی خواهیم داشت که بخشی مجازی و بخشی فیزیکی بوده و نمی توان هویت ما را مستقل از هر کدام آنها دید. بدن مجازی چیزی نیست که با خاموش کردن و یا خروج از دنیای متاورس از بین برود. این بدن مجازی بشکل فزاینده ای اثر انگشت خود را بر مغز و بدن ما خواهد گذاشت. حال که فهمیدیم تعریف بدن در فضای متاورس تغییر خواهد کرد لذا دور از ذهن نخواهد بود اگر بپذیریم که  هر تغییر در بدن مجازی می تواند بر بدن فیزیکی ما نیز اثر بگذارد. لذا این سوال پیش می آید که آیا می توان با درمان بدن مجازی ، بدن فیزیکی را نیز درمان نمود؟ تصورش سخت است اما بگمان من محقق خواهد شد. همین حالا هم وابستگی های ما به فضای مجازی آنقدر زیاد است که بتوانیم از تغییرات مغزی در سایه فضای مجازی سخن بگوییم. بیشک این وابستگی و تغییرات در فضایی همانند متاورس صدچندان خواهد شد. در ضمن شاهد نوعی امتزاج بین بدن مجازی و بدن طبیعی نیز خواهیم بود. و اینجاست که  پارادایم پزشکی بطور اساسی تغییر خواهد کرد.

پزشکی سایبورگی:

انگار تغییر در پارادایم پزشکی در جهت جدید و متفاوتی رخ خواهد داد.  در فیلم « آلیتا: فرشته جنگ»  دکتر دایسون ایدو که ازشخصیت های اصلی فیلم است و عمل پیوند آلیتا را انجام می دهد هیچ شباهتی به جراح های امروز ندارد. او در واقع یک cybersurgeon است.

در اتاق جراحی دکتر ایدو وسایل جراحی و تخت جراحیِ  مختص سایبورگها را مشاهده می کنیم که هیچ شباهتی به تخت های جراحی معمول ندارد. در اینجا نیز با تکنولوژی بالایی روبرو هستیم که همگام با سایبورگها تکامل یافته است. وقتی جراحی شروع می شود  بازوهای تکنولوژیک بکار می رود و بدنی کاملا تکنولوژیک با نمایی انسانی به نیم تنه آلیتا متصل گشته و زندگی به مفهومی که ما می شناسیم یعنی بیدار شدن و راه رفتن و حرف زدن به این دحتر سایبورگی  باز می گردد. بگمانم تصویری که از دکتر ایدو در این فیلم نشان داده می شود با آینده پزشکی و پزشکان ارتباط مستقیمی دارد. و شاید از سر اتفاق نیز پزشکان آینده بیش از  هوش مصنوعی وفضای متاورس با سایبورگها روبرو شده و کلنجار خواهد رفت. در دو فرض فوق یعنی هم هوش مصنوعی و هم متاورس بدن بیولوژیک ما با تغییری ماهیتی روبرو نبود. اما سایبورگ بمعنای کلمه، تغییر در بیولوژی و جایگزینی آن با تکنولوژی است. سایبورگ نتنها قابل محقق شدن هست بلکه می تواند از توانایی های متاورسی و نیز هوش مصنوعی نیز جهت ارتقای خود استفاده کند. در سایبورگ فاصله دنیای مجازی و دنیای طبیعی از بین می رود. رایانه ها و ریز تراشه ها با بافت انسانی پیوند زده می شوند. آنها همزمان هم در دنیای طبیعی و فیزیکی و هم در فضای مجازی سیر می کنند. در سایه سایبورگ است که مجاز و واقعیت فیزیکی با هم عجین و در نهایت حقیقت را بوجود می آورند. هوش مصنوعی و نیز متاورس فقط تمرینی برای ورود به دنیایی این گونه است. دنیایی که در آن تجربه ها درهم شده و دیگر افتراق بین مجاز و واقعیت فیزیکی ممکن نیست. آيا واقعیت در چنين تجربه اى ممكن است از قوانين فيزيكى نيز فراتر رود؟

براى پاسخ به اين سوال بايد به نفس و ماهيت قوانين فيزيكى نگاه كنيم. واقعا اين قوانين چه هستند؟ و آيا همه چيزِ جهان قوانين اوست و يا نه، اين قوانين مى توانند باز نمود واقعيتى عميق تر باشند كه اين تجربه ی در هم  آميخته، ما را به كشف آن يارى مى رساند؟

 بايد  توجه كرد كه ما در مورد جهان واقعى و نه جهان فيزيكى صحبت مى كنيم. در جهان واقعى كه ملحون از تجربه ها و دخالت هاى ما در زیستگاهمان می باشد  اين رفتارهاى شگفت نيز ممكن است. ما بجايى مى رسيم كه عوض جستجوى واقعيت، خودمان واقعيت را بسازيم.

در چنین جهانی قوانین فیزیکی براحتی دچار خدشه  می شوند. چنین حرفی می تواند واکنش شدیدی برانگیزد. ولی این واکنش در بنیاد خود نمی تواند صحیح باشد. در دنیای جدید، تجربه های در هم آمیخته و ادغام شده این فرصت را می یابند که در فضاهای افزوده شکلی دیگر به جهان داده و از یک ادراک صرف حسی  فراتر روند. آنها شکلی عینی به خود می گیرند. بسخن دیگر واقعیت مجازی و واقعیت افزوده سبب می شوند که ذهنیت شکل گرفته بر اساس تجربه های درهم آمیخته، شکلی عینی به خود بگیرند. این گونه جهان به شکلی دیگر ظهور می کند. جهانی ساخته می شود که در آن علم و هنر سبب می شوند تا بدن تکه تکه شده، زنده گردیده و موجودیتی مستقل برای خود پیدا کند. همچنین روابط جديدى شكل مى گيرند. تجربه درهم آميخته بسيارى از شناخت هاى مرسوم از جهان را پشت سر مى گذارد. پزشکی نیز باید سراغ حوزه های متفاوتی برود. ذهن-بدنِ انسان، دیگر همانند ذهن-بدن بیولوژیکی که می شناختیم نخواهد بود. ذهن-بدن در گستره ای از ادغام واقعیت فیزیکی و واقعیت مجازی دوباره تعریف می شوند. ذهن-بدن بدین گونه می تواند مرزهای بسیاری را درنوردد. مشخص است که چنین ذهن-بدنی طبیبی متفاوت می طلبد و پزشکی جدید که باید خود را با عرصه های جدید وفق دهد نیز از همین جا آغاز خواهد شد.

نتیجه گیری:

بعنوان یک پزشک از همان زمان که آموختن پزشکی را در دانشگاه شروع کردم به تغییر پارادایم آن می اندیشیدم. از آنجا که دلباخته تاریخ علم بودم همواره فکر می کردم همانند انقلابی که در فیزیک در اوایل قرن بیستم اتفاق افتاد باید در پزشکی نیز منتظر تغییری اساسی در بنیان ها بود. اما هر چه پیشتر می رفتم بدلیل ماهیت علم پزشکی این موضوع فقط سخت و سخت تر می شد. زیرا پزشکی بیش از پیش وابسته به پاسخ دهی بیمار است و این معیار در کنار توانایی پزشکی مدرن در درمان، سبب می شد که من فقط به تغییرات جزئی بیندیشم نه انقلابی که کل پزشکی را دگرگون کند. اکنون بعد از گذشت بیش از 25 سال به این نتیجه رسیده ام که پاسخ در تغییر پارادایم پزشکی نیست بلکه این بیمار و ماهیت اوست که باید تغییر کند. تغییری که نه بصورت بیولوژیک بلکه در سایه تکنولوژی های جدیدی رخ می دهد که پیش از این حتی تصورش نیز برای نوع بشر غیر ممکن بود. وقتی بیمار عوض شود پزشکی نیز باید تغییر یابد.و این همان انقلابی است که همه در عرصه پزشکی منتظر آن هستند.

 

 

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *