طبیبانه های تاریخ ما
آنچه می بینیم و انچه گذشت
عبدالرضا ناصر مقدسی
این مطلب در رورنامه شرق به چاپ رسیده است.
تاریخ را می توان از زوایای مختلفی روایت کرد. حتی اگر تمام جزئیات یک حادثه تاریخی مشخص باشد باز روایت ها از آن متفاوت است. شاید بتوان علت این موضوع را رابطه پیچیده ی ذهنیت و عینیت دانست.
آیا می توانیم چیزی را پیدا کنیم که صددرصد ذهنی و یا عینی باشد و یا نه، در برخورد با هر موضوعی جنبه های عینی و ذهنی را می توان در آن یافت البته به درصدها و وزنهای مختلف؟
این موضوع از حضور عنصری به نام آگاهی در حیات انسانی ناشی می شود. می توانیم همانند اسقف بارکلی همه چیز را ناشی از اگاهی بدانیم و یا نه، مثل بسیاری از متفکران حال حاضر دنبال توضیحی مادی و ماتریالیستی از همه چیز باشیم. مشخص نیست که این دعوا در نهایت به کجا ختم می شود اما واقعیت اینجاست که ذهن آگاه این خصلت را دارد که تجربه مخصوص به خود را داشته باشد. اصلا آگاهی بمعنای همین جنبه شخصی یک تجربه است. لذا از یک واقعه تاریخی هر کسی می تواند روایت خاص خود را داشته باشد . این روایت تجربه زیسته ی اوست. آنچه در اینجا هم می خواهیم بیان کنیم همین تاریخ به روایت تجربه های زیسته است. تجربه هایی که گرچه از واقعیت می توانند فاصله بگیرند اما همان چیزی هستند که بشر با آنها زیسته و بر مبنای آن تصمیم گرفته است.
ولی چه ضرورتی برای چنین کاری است؟
نگارنده برای بیش از دو سال در این ستون به اتفاقات جامعه و بخصوص موضوعات مختلف در حوزه اجتماعیِ پزشکی و یا تحلیل مسائل اجتماعی از دیدگاه سیستم درمان پرداخت. بعد از دو سال وقتی نگاهی اجمالی به تمام یادداشت ها انداختم آنها روایت هایی طبیبانه از جامعه خودمان بودند. از آنچه در این جامعه اتفاق می افتاد و در نهایت نیز ما را به این روزها کشاند. در عین حال شکافی بزرگ بین دیروز و امروز بود. در تمام آن یادداشت ها فقط می توان جنبه های تاریک و سیاهی از جامعه مان را یافت. از اینکه فقر فرهنگی چقدر زیاد است.
از اینکه نسل جدید هیچ دیدی از فرهنگ و ملزومات آن ندارد. اصلا دغدغه ای ندارد. آن فضای یاس حاکم و آن سراشیبی که هر روز شاهدش بودیم چنین تحلیل ها و توصیف هایی را ناگزیر می نمود. اما آنچه در هفته های اخیر در کشور ما شاهدش بودیم نسلی کاملا متفاوت را معرفی می کند که اصلا نمی توان از لابلای آن یادداشت ها هیچ گونه شواهدی از حضور و ظهور آن پیدا کرد. همین من را بشدت به فکر واداشت.
من نیز که یک مدرس دانشگاه هستم و هر روز با این نسل در تعامل و گفتگو می باشم هیچ درکی از آنها ندارم و اگر بخواهم صادق باشم همیشه هم از آنها نالیده ام. حالا باید اقرار کنم که اشتباه می کردم. من هیچ درکی از این نسل جدید، دغدغه ها و توانایی ها و آرزوهایشان نداشتم. همین هم هست که من نیز همانند بسیاری دیگر از چیزی که می بینیم شگفت زده شده ایم.
اگر طبیبانه بخواهم سخن بگویم رنج و درد این نسل را درک نکرده بودم. اگر منِ طبیب، درد را درک نکنم چگونه می توانم به درمانش بپردازم؟ من تجربه زیسته ی آنها را نزیسته بودم. در این چند هفته نتنها دید من نسبت به این نسل و دانشجویانم که از این نسل هستند عوض شده است بلکه سعی کرده ام با آنها دست به گفتگو و تعاملی عمیق تر بزنم. سعی می کنم آنها را بفهمم . سعی می کنم اولویت های آنها را اولویت خود قرار دهم. کاری که بدلیل شکاف نسلی بسیار سخت است و گاه البته ناامید کننده.
برای همین با خودم اندیشیدم که چرا شکاف نسلی؟
چرا پیوستگی ای بین من و آنها وجود ندارد؟
و بعد دیدم که من تاریخ کشورم را هم گسسته درک کرده ام. انگار یک جور بیماری من را مبتلا کرده بود. پس تصمیم گرفتم طبیبانه به تاریخ کشورم نگاه کنم. تاریخ کشورم را زندگی کنم. آن را نه در گذشته بلکه همزمان با خودم ببینم تا خودم را درمان کنم. بگمانم این طبیانه های تاریخ می تواند پاسخگوی بسیاری از سوالات من و در عین حال نسل جدیدی باشد که من را بخود آورد.
بدون دیدگاه