مغز، کشاورزی و اسطوره ها

مغز انسان و یافته ای جدید در مورد موش های دالان ساز

عبدالرضا ناصر مقدسی

در روزنامه شرق به چاپ رسیده است

انقلاب کشاورزی اگر مهم ترین اتفاق در تاریخ انسان خردمند نباشد بیشک یکی از انگشت شمار اتفاقاتی است که سرنوشت انسان را بطور کامل تغییر داده است. برای همین است که علی رغم متاخر بودن آن حجم مطالب ، آیین ها و اسطوره هایی که در اطراف این انقلاب و در مورد آن شکل گرفته حیرت انگیز است.اولین طلیعه های  انقلاب کشاورزی حدود دوازده هزار سال قبل رخ داد. یعنی از عمر انسان خردمند بسیار گذشته بود. تا پیش از این انسان با شکار و جمع آوری غلات به زندگی خود می پرداخت. از این رو بدلیل وابستگی خود به حیوانات و نیز غلاتی که فقط در فصل خاصی رشد می یافتند مجبور بود که دائما در نقل و انتقال باشد و کوچ نشینی زندگی غالب انسان ها محسوب می شد. با انقلاب کشاورزی و توانایی انسان در رشد و پرورش غلات عملا تولید مواد غذایی از شیوه ی شکارگری صرف خارج شد و انسان توانست با استفاده از طبیعت، خود به رشد و پرورش گیاهان و اهلی کردن حیوانات بپردازد. این موضوع یکجا نشینی را به ارمغان آورد که پایه ای برای شهرنشینی و تمدن محسوب می گردد. شاید به نظر نیاید که امکان ایجاد و تولید مواد غذایی تا چه اندازه در رشد مغز و نیز قوای شناختی انسان و به تبع آن رشد فرهنگ و تمدن اهمیت فوق العاده ای داشته است. اما واقعیت اینجاست که توانایی انسان در رشد غلات موتور محرکه ی بسیاری از موفقیت های آتی او بوده است.

 از این رو انقلاب کشاورزی نقطه عطفی در تاریخ انسان خردمند محسوب می شود و بسیار جالب است که اسطوره ها و آیین های بسیاری در حول محور آن بوجود آمده است. ما می توانیم اساطیر بسیاری را در فرهنگ های مختلف بیابیم که ریشه در کشاورزی و تلاش انسان برای رشد غلات و گیاهان دارد. او از آنچه که می توانسته یعنی استمداد به آیین ها و اسطوره ها استفاده می کرده تا کشت و محصول بهتری داشته باشد. موضوعی که کاملا قابل درک است. انسان 12 هزار سال پیش که امکان استفاده از ماشینهای پیشرفته کشاورزی را نداشته و علم آبیاری و سایر مطالب مربوط به کشاورزی  را  نمی دانسته، پس باید از روشی استفاده می کرده که بواسطه ی آن جهان را می شناخته  و درک می کرده است. لذا از اساطیر و آیین ها استفاده کرده است. گیاه و رشد آن در قالب اساطیر درآمدند و آنچه اساطیر و بتبع آن گیاهان را زنده نگه می داشته آیین ها و مناسکی بوده که امروزه می دانیم در کنار کشاورزی به شکلی گسترده انجام می شده است. لذا برای امری متاخر یعنی کشاورزی اساطیر بسیاری بوجود آمد. اگر از دید علم بینارشته ای اسطوره شناسی عصبی – تکاملی به موضوع نگاه کنید سوالات مهمی مطرح می شود: آیا کشاورزی امری متاخر در عرصه فرگشت جانداران است؟ آیا کشاورزی هیچ گونه ریشه ای در فرگشت انسان و سایر جانداران ندارد؟ اسطوره شناسی عصبی- تکاملی بدنبال کشف ریشه های نوروساینتیفیک اسطوره ها ست و می خواهد بداند این ریشه ها چگونه در عرصه فرگشت سبب تکامل اسطوره ها و شکل گیری تجربه اسطوره ای شده اند. لذا شاید این فرض نانوشته در اسطوره شناسی عصبی – تکاملی وجود داشته باشد که که در هر اسطوره ای ریشه های عصبی – تکاملی وجود دارد و می توان در بنیان های هر اسطوره ای و ساخت آن، نقش مغز و فرگشت را جستجو کرد. اما بنظر می رسد کشاورزی این فرض را بر هم بزند. زیرا همانطور که گفتیم کشاورزی موضوعی متاخر بوده و قدمت آن حدا کثر به دوازده هزار سال می رسد اما انبوهی از اساطیر و آیین ها در اطراف آن شکل گرفته اند. موضوعی که بنظر می رسد ناقص صحبتهای قبلی باشد. این موضوع می تواند چالش بزرگی  برای علم بینارشته ای اسطوره شناسی عصبی – تکاملی محسوب گردد. زیرا ما با پدیده ای روبرو هستیم که نتنها بسیار متاخر بوده و نمونه و  پروتوتایپی از آن در سایر جانداران پیدا نمی شود بلکه اسطوره های بی شماری در اطراف آن شکل گرفته اند. اسطوره هایی که بدلیل همین نبود پیشینه ی طولانی و روندی مشابه در سایر جانداران، می توانند بدون اتکا به ساختار پردازشی مغز بوجود آمده باشند.  پس بنظر می رسد که تمام اسطوره ها لازم نیست عقبه ای که در اسطوره شناسی عصبی – تکاملی بدان پرداخته می شود داشته باشند. اما شاید جالب باشد که همین چندی پیش نمونه ای منحصر بفرد از کشاورزی در پستانداران غیر انسان گزارش شد. این گزارش مربوط به موشهایی موسوم به دالان ساز بود. آنها که به ساختن دالان های طولانی مشهورند از ریشه ها تغذیه می کنند. همیشه این سوال برای دانشمندان  سوال مطرح بوده که آنها چرا این همه دالان حفر می کنند. گفتیم که ریشه گیاهان منبع غذایی مهمی برای این موشها محسوب می گردد. نکته مهم اینجاست که آنها کل ریشه را نمی خورند بلکه انگار به هرس کردن ریشه پرداخته و بدین صورت نتنها از آن تغذیه می کنند بلکه باعث رشد دوباره آن نیز می گردند. این یافته جدید که با توجه گسترده در مجامع بین المللی علمی روبرو شده است نشان می دهد که کشاورزی آنطور که ما فکر می کردیم مختص انسان نیست و می توان نمونه های بسیار خام و پروتوتایپی آن را در جانداران غیر انسان نیز یافت کرد. اما آیا این بدان معناست که اسطوره های مربوط به کشاورزی نیز از همان شیوه عصبی – تکاملی تبعیت کرده و تکامل پیدا کرده اند؟ جواب منفی است. این نمونه گرچه بسیار ارزشمند است ولی نمی توان استنتاج های بیشتری از آن کرد. بیشک فرایند کشاورزی بسیار پیچیده تر از آن است که با بریدن ریشه ها و رشد دوباره ی آنها در دالان های این موش دالان ساز مقایسه شود. اما یک نکته مهم در اینجا وجود دارد: بنظر می رسد ما روند تکاملی انسان که سبب ارتباط عمیق آن با طبیعت می شود را فراموش کرده ایم و در ضمن یادمان رفته که سیستم عصبی ما برای تعامل با همین طبیعت فرگشت یافته است تا به بقای ما کمک کند. مهم ترین ارگانی که در تعانمل ما با جهان نقش بازی می کند مغز است و هر جا که از تجربه زیسته سخن به میان می آید لاجرم بخشی از داستان همین کنش های مغزی ما با جهان پیرامون است و آنچه در حول و حوش کشاورزی نیز رخ می دهد مستثنا از این موضوع نیست. شاید انتظار داشته باشیم که اسطوره شناسی عصبی تکاملی دست به تحلیل تمام جزئیات اسطوره ها زده و مثلا بیان کند که چرا در داستان آفرینش در اساطیر زرتشتی، نبرد بین اهورامزدا و اهریمن رخ می دهد و چرا اهریمن چنین خصلت هایی را در اساطیر ما  دارد. خیلی خوب می شد اگر این علم می توانست بدین حوزه ها ورود کند، و البته باید متذکر شد که در مواردی هم می تواند، اما این موارد شامل تمام جزئیات نیست. اسطوره شناسی عصبی – تکاملی بیش از هر چیزی می خواهد این موضوع را بیان کند که سیستم عصبی – بدنی ما در طی تکامل  به بستری مناسب برای ایجاد تجربه ی اسطوره ای تبدیل گشته است. بعبارت دیگر خصوصیات عصبی – بدنی ما این پتانسیل را دارند که در مواجهه با جهان تجربه اسطوره ای را بوجود آورند. پس مهم نیست که مابازایی که با آن روبرو هستیم همانند کشاورزی، ریشه های عصبی تکاملی داشته باشد. واقعیت هم اینجاست که بسیاری از مصنوعات و اختراعات بشری هیچ گونه مابازای تکاملی ندارند. آنها برای اولین بار توسط انسان خلق شده و بسرعت به جزئی از زندگی انسان تبدیل شده اند و در اطراف آنها اسطوره های بسیاری نیز شکل گرفته است. اسطوره شناسی عصبی – تکاملی اصلا بدنبال این مدعا نیست که برای همه چیز پیشینه ای عصبی – تکاملی بسازد. این علم بینارشته ای جدید تنها این ادعا را دارد که مغز بستر مناسبی برای کسب تجربه اسطوره ای در طی میلیون ها سال تکامل  است و هر کنشی با جهان پیرامون بطور بالقوه این پتانسیل را دارد که در این بستر ، اسطوره ای تجربه شود.

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *