گذشتهای که آینده میشود: نگاهی به فیلم «انتقام جویان: پایان بازی»
عبدالرضا ناصر مقدسی
برای اینکه فیلم «انتقام جویان: پایان بازی» را ببینید و لذت ببرید باید نتنها قسمت قبلی آن را دیده باشید بلکه باید با فیلمهای دیگر مارول آشنا باشید و ابرقهرمانهای آن را بخوبی بشناسید. بدانید که دکتر استرنج کیست و چه خصوصیتی دارد؟ کاپیتان آمریکا یا کاپیتان مارول چه کسانی هستند؟ داستان مرد مورچهای چیست؟ مرد عنکبوتی چگونه شخصیتی دارد؟ اینها همه را بدانید تا بفهمید که این همه، دست به دست هم دادهاند تا زمین و مردمانش را نجات دهند. مضمون بسیار خوبی که دنیای سینمایی مارول توانسته آنها را یکجا جمع کند و اینگونه شخصیتهای کمیک خود را به رخ همگان بکشد. اما صحبت من در مورد این اتحاد یا دنیای مارول نیست. بیشک کسانی که در مورد جامعهشناسی ابرقهرمانها کار میکنند به چنین جنبههایی از فیلم خواهند پرداخت.
اینجا بنا به شکل همیشگی یادداشتها به جنبهی علمی موضوع میپردازیم و میبینیم که سینما چگونه به مفاهیم علمی نگاه کرده و چگونه بر معرفت علمی ما میافزاید. باز باید توجه داشت که سینما معرفتی ورای علم و هنر است و لذا میتواند راه حلهایی در معرض انسان قرار دهد که از عهده علم یا هنر تنها بر نمییاید. سینما با امکاناتی که دارد دایرهی تخیل انسانی را در حیطهی تجربه میاندازد. ما به پرده بزرگ سینما خیره میشویم. سینما تمام ذهنیت ما را در بر میگیرد. سینما ذهنیت ما میشود و پردازشهای مغزی ما تابعی از فعل و انفعالات سینما میگردد. ما همذات پنداری شدیدی با قهرمانان فیلم میکنیم. بعبارت دیگر ما آن فیلم را تجربه مینماییم. تجربهای که میتواند هیچ ربطی به جهان واقعی نداشته باشد. قهرمانان آن فانتزی باشند و دنیای ارائه شده در آن، در عالم واقع غیر منطقی ارزیابی گردند. اما ذهن ما تحت تأثیر امکانات سینما آن را میبیند و میپذیرد. آگاهی سینما، آگاهی ما میشود.
سینما پردازشهای منتهی به آگاهی ما را مدیریت میکند و این گونه فیلم آگاهی جدیدی را برای مغز و ذهن ما تعریف میکند. چگونه هنری و یا چگونه علمی چنین تواناییای را دارد؟ از همین روست که من سینما را کانونی معرفتی در ورای علم و هنر میدانم. هر چند هنوز مابازاهای آن در عالم سینما انگشت شمار است. اینها همه البته به معنای آن نیست که فیلم انتقام جویان جزء این دسته از فیلمها محسوب میگردد. اصلاً اینگونه نیست. این فیلم فقط همانند بسیاری از فیلمهای دیگر مارول میتواند طرفداران خود را با داستانی پرکشش جذب نماید بدون آنکه در نهایت اتفاق خاصی افتاده باشد. من هم بعنوان یکی از طرفداران فیلمهای مارول آن را دیدم و لذت بردم. حقیقتاً هم میخواستم ببینم پایان این ماجرا چه میشود؟ آیا تانوس موفق میشود آنچه در سر دارد را به انجام برساند؟ آیا آنهمه قهرمان واقعاً از بین رفتهاند و هزاران سؤال دیگر که در این دنیای فانتزی بیجواب مانده بود. انتقام جویان را هم با همین دید دیدم.
بدون آنکه انتظار فیلمی عجیب و ژرف و تکان دهنده را داشته باشم. اما نکاتی در این فیلم وجود داشت که مرا به نوشتن این یادداشت واداشت. فیلم البته داستان جذاب و در عین حال غیر قابل پیشبینی داشت. بسیار از فیلمهای ماجرایی خوب این روند غیرقابل پیشبینی را دنبال میکنند. اما نکته مهم این بود که در فیلم «انتقام جویان: پایان بازی» این فرایند غیر قابل پیشبینی با تغییر در واقعیت زمان و مکان اتفاق میافتد. انتقام جویان میتوانند محل تانوس، کسی که با بدست آوردن تمام سنگهای ابدیت نیمی از مردم جهان را نابود کرده تا بقول خود تعادل را به جهان باز گرداند، پیدا کنند. او در سیارهای دورأفتاده بتنهایی زندگی میکرد. اما آنها با واقعیت بسیار تلخی روبرو میشوند.
تانوس برای اینکه خود را اجتناب ناپذیر نماید همهی سنگهای ابدیت را از بین برده است. تانوس از یک اصل سادهی فیزیکی استفاده کرده است: زمان برگشت ناپذیر است. لذا با از بین رفتن سنگهای ابدیت تنها راه حل برای برگرداندن از بین رفتگان، برگرداندن زمان است که آنهم امکانپذیر نیست. اما اینجا همان جایی هست که انتقام جویان از آن استفاده میکنند. آنها با خلق ماشینی که میتواند فضا-زمان را خمیده نماید، در زمان به عقب باز میگردند و به زمانی بروند که هنوز تانوس سنگها را از آن خود نکرده بود. آنها در آن زمانِ گذشته، سنگها را پیدا کرده و باز میگردانند. یکی از آنها که دستکش حامل سنگها را در دست کرده بشکنی میزند و تمام کسانی را که توسط تانوس از بین رفته بودند باز میگرداند.
اما نکته جالب فیلم اینجاست که فیلم به این بازگشت قهرمانانه ختم نمیگردد. تانوس با کمک شخصیتی از یکی از دخترانش که به زمان گذشته تعلق دارد از همان دستگاهِ زمانِ ساختِ انتقام جویان استفاده کرده و اینبار اوست که از گذشته به آینده میآید. او با تمام لشکرش از گذشته سر بر آورده و اینبار با علم به وقایع آینده تصمیم میگیرد پس از بدست آوردن سنگها، همه موجودات زنده را از بین ببرد. اما در نبرد بزرگی که در میگیرد سرآخر این تانوس است که شکست میخورد و صلح به کیهان باز میگردد و فیلم به پایان میرسد. دو نفر از انتقام جویان هم زندگی خود را از دست میدهند. نکتهای که در طول فیلم برای من مهم بود، این بود که این رفت و برگشت در زمان در نهایت به چه چیزی منتهی میشود؟ اگر ما به گذشته برویم و آن را تغییر دهیم لاجرم آینده ما نیز تغییر خواهد کرد و این مهمترین پارادوکس در تکوین ماشینهای زمان در علم فیزیک است.
اما در فیلم چنین دغدغهای وجود ندارد. بلکه تجربهای متفاوت از حرکت در زمان، جانشین چنین پارداوکسی میشود: گذشتهی انسان آیندهی آن میشود. یعنی وقایعی که در حال حاضر میافتد سبب تغییر در گذشته شده و گذشتهی جدیدی که شکل گرفته، خود منتهی به تغییر در آینده میشود. از این رو این فیلم سؤال بسیار مهمی را در برابر ما قرار میدهد: آیا حال و یا آیندهی ما میتواند گذشته ما را تغییر دهد؟ و اگر حال و آیندهی ما گذشته ما را تغییر دهد در آن صورت آیا دوباره آینده و حال ما بواسطهی این تغییر در گذشته، تغییر نخواهد کرد؟ بنظر پارادوکسوار میآید. درست است. این پارادوکسی هست که حداقل فعلا فقط میتواند در عرصه سینما تجربه شود. همین یکی از ارزشهای مهم سینماست که باید بصورت جدی بدان پرداخته و توجه شود.
دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس
بدون دیدگاه