نورالینک، فوران تکنولوژی و پساانسان
نگاهی به گونه انسان خردمند تکنولوژیک
عبدالرضا ناصر مقدسی
این مطلب در روزنامه شرق به چاپ رسیده است
ایلان ماسک و بلند پروازی هایش
ایلان ماسک به گمان من از آن دسته انسان هایی است که آینده بشریت را رقم می زنند. اینکه یک نفر این همه فکرهای بدیع داشته باشد و به بلندپروازی های خود اجازه ی تحقق بدهد بسیار قابل احترام و تقدیر است. نورالینک علی رغم انتقاداتی که به آن وارد شده یکی از این بلندپروازی های هیجان انگیز می باشد. نورالینک صرفا یک کار تحقیقاتی نیست بلکه یک شرکت است که اهداف مشخصی دارد. این خصلت انسانی همانند ایلان ماسک است که بجای انجام یک کار تحقیقاتی بدنبال تحقق و عمومی کردن یک فناوری است .
کارهای او در زمینه استارلینک، اسپیس ایکس و حتی خرید توییتر را می توان در همین جهت ارزیابی نمود. او به انجام یک فکر تحقیقاتی کاری ندارد بلکه می خواهد جهان را بواسطه ی یک فناوری جدید تغییر دهد. هر یک از آرزوهای وی این امکان را دارد که بشریت را تحت تاثیر قرار دهد. پروژه ی استارلینک عملا سد ارتباطات را که ممکن است بوسیله بعضی از حکومت ها برای گونه انسان خردمند ایجاد شود در هم می شکند، اسپیس ایکس بدنبال تحقق زندگی انسان بر روی مریخ است. چیزی که فقط یک سفر فضایی محسوب نمی شود بلکه با توجه به وضعیت محیط زیست در زمین، انسان باید بدنبال زیستگاه های جدید بگردد و چه بسا مریخ یکی از بهترین انتخاب ها باشد. موضوعی که با بلندپروازی های امثال ایلان ماسک تحقق پیدا خواهد کرد. نورالینک نیز همین طور است. ما در این مقاله بطور خاص به نورالینک و اثری که بر گونه انسان خردمند خواهد گذاشت می پردازیم.
نورالینک
نورالینک بدنبال ایجاد ارتباط بین رایانه و مغز انسان از طریق ایمپلنت های داخل مغزی است. روشهای عادی نمی توانند سیگنال ها را از تمام مغز جمع آوری نمایند. ولی ایمپلنتی که داخل مغز و در ارتباط مستقیم با نورون ها نصب می شود این توانایی را دارد که از سدی همانند جمجمه – یا حتی عروق که در پروژه ی سینکرون استفاده می شود- عبور کرده و سیگنال های مغزی را بطور بی واسطه دریافت نماید. در واقع با گذاشتن یک ایمپلنت در مغز و ارسال داده ها از مغز به رایانه و برعکس، نورالینک این هدف را دارد که نتنها به کنترل مغز توسط رایانه برسد بلکه داده های مغز را نیز جهت تحلیل و ارزیابی، جمع آوری کند. در اولین قدم نیز این شرکت با گذاشتن یک ایمپلنت در مغز میمون توانست میمونی را به نمایش بگذارد که صرفا با مغز و افکار خود در حال بازی کردن با رایانه است.
این میمون قبلا با روش دادن جایزه، آموزش داده شده بود تا این بازی را انجام دهد. حال با گذاشتن این ایمپلنت ها در مغز اطلاعات از طریق بلوتوث بطور مستقیم و بدون دخالت کنسول به رایانه رسیده و رایانه حرکت های مد نظر میمون را انجام می دهد. به سخن دیگر نورالینک کدهای نورونی را به کدهای قابل فهم رایانه ای تغییر می دهد. چیزی که از آن با عنوان تله پاتی دیجیتال یاد شده است. نورالینک اینگونه سیگنال های مغزی یا همان پالس های الکترونیکی مغز را می خواند.
این ایمپلنت های کوچک در داخل مغز کار گذاشته می شود و با نورونها مرتبط می شود بدون آنکه آسیبی به مغز وارد کند. نکته مهم دیگر این است که این ایمپلنت بصورت بی سیم شارژ شده و می تواند از طریق بلوتوث به موبایل هم متصل شود . بدین شکل، ایمپلنت های مغزی و توانایی های آنها از آزمایشگاه بیرون آمده و براحتی می تواند در خانه ها هم استفاده شود. همین دایره تاثیرگذاری آن را چندین برابر می کند. سخنانی هم در مورد شروع این تحقیقات روی انسان توسط این شرکت در رسانه ها درج شده است. آنها بدنبال اخذ تاییده های لازم از سازمان غذا و داروی آمریکا برای انجام استفاده از نورالینک در انسان هستند.
اما همانند پروژه های استارلینک و اسپیس ایکس این پروژه هم تحولی بزرگ در گونه انسانی بواسطه ی تکنولوژی است. ایلان ماسک عنوان می دارد که هدف آن نوعی همزیستی بین هوش مصنوعی و انسان است. او می خواهد از این روش در درمان بیماری هایی همانند عدم توانایی راه رفتن بدلیل قطع نخاع استفاده کند و یا با گذاشتن این ایمپلنت ها در کورتکس بینایی به درمان بیماران نابینا بدلیل آسیب کورتکس بپردازد. او می خواهد اینکار را با برقرای ارتباط مستقیم بین یک دوربین دیجیتال و کورتکس مغزی انجام داده و سیگنال های رایانه ای را اینبار به سیگنال های مغزی ترجمه کند.
یکی دیگر از پروژه های بلند پروازانه او – چنانکه گفتیم – استفاده آن در بیماران قطع نخاع است. در این بیماران ارتباط بین مغز و نخاع قطع شده است. حال نورالینک می خواهد با گرفتن دستورات از مغز آنها را به کدهای رایانه ای ترجمه و سپس در یک ترجمه معکوس، مجددا آنها را به سیگنال های عصبی تبدیل اما اینبار آن را به نخاع تحویل دهد. اینگونه می تواند نخاع این بیماران را بار دیگر تحت فرمان مغز آنها در آورد. اما این گونه نیست که این پروژه ها در حد درمان بیماران باقی بماند و همانطور که خواهیم دید چنین پروژه هایی از یک همزیستی صرف خارج شده و در نهایت به ایجاد گونه ای جدید به نام انسان خردمند تکنولوژیک ختم خواهند شد. این مقاله بدنبال تشریح این اتفاق بزرگ است. می خواهیم ببینیم چرا کار ایلان ماسک تا بدین حد اهمیت دارد و چرا بشریت در حال عبور از خود و ایجاد گونه ای جدید اینبار نه با تکامل و انتخاب طبیعی بلکه با دخالت فناوری است. چیزی که از آن با عنوان ترابشریت یاد می شود.
ترابشریت چیست؟
ادامه تکامل گونه انسان و سرده هومو ضرورتا تکاملی بیولوژیک نخواهد بود و فناوری نقش عمده ای در تغییر شکل و ماهیت گونه ی انسان ایفا خواهد نمود. ترابشریت نیز از همین تفکر بوجود آمده است. ترابشریت به افزایش عمیق و شدید توانایی های انسانی و حتی در نهایت به ایجاد گونه ی جدیدی به نام انسان خردمند تکنولوژیک منتهی خواهد شد. همین افزایش توانایی، قدرت دخالت انسان در طبیعت را ده چندان کرده و او را قادر به تجربه های جدید و غیر متعارفی می کند.
ترابشریت شاخه ای از علم آینده پژوهی محسوب می گردد که به بررسی توانایی هایی می پردازد که تکنولوژی در اختیار ما می گذارد. طبق ادعای این جنبش، با امتزاج انسان و تکنولوژی، گونه انسان خردمند از سد پیری گذشته و به قابلیتهای بهتر شناختی و فرهنگی می رسد. همانطور که گفته شد طبق نظر این جنبش، این قابلیت ها به حدی خواهد رسید که در نهایت نوع انسان به گونه جدیدی با نام پساانسان تغییر ماهیت خواهد داد.
پایه گذار این جنبش، فریدون اسفندیاری یا FM-2030 بود که با انتشار اولین کتاب با عنوان «آیا شما یک ترابشر هستید؟» این مفهوم را پایه گذاری کرد.
اینکه چگونه ترابشریت ممکن خواهد شد همه در سایه تکنولوژی ای رخ خواهد داد که لحظه به لحظه در حال پیشرفت، ارتقا و توسعه می باشد. از این رو و با توجه به اینکه این اتفاق تقریبا تمام سطوح پیشرفت انسانی را در بر می گیرد، جنبش ترابشریت مخاطبان بسیاری دارد: از متخصصان ژنتیک و نظریه پردازان هوش مصنوعی گرفته تا متخصصان رایانه و سایبرنتیک. تصور و هدف این جنبش نتنها تشریح امکاناتی است که تکنولوژی به انسان می بخشد بلکه ایجاد شرایطی است که انسان را قادر به این گذر می نماید.
به سخن دیگر ترابشریت بر توانایی های تکنولوژی در هرچه توانمند کردن انسان و گذار او از محدودیتهایش بخصوص گذر از مقوله مرگ تاکید دارد. طبق آنچه این جنبش ارائه می دهد انسان می تواند از محدودیتهای ژنتیکی و فیزیکی خود با کمک تکنولوژی گذشته و بر تکامل خود کنترل داشته باشد. گرچه شاید افزایش توانایی تمام بدن مد نظر این جنبش باشد اما آنها بر ارتقای توانایی های مغز انسان تاکید ویژه ای دارند. نورالینک نیز با توصیفی که گفته شد در همین دسته بندی قرار می گیرد. البته ترابشریت برای رسیدن به مقصود خود یعنی ایجاد پساانسان استفاده از علوم نوبنیاد و تلفیق آنها با یکدیگر را ضروری می داند. این علوم شامل علوم شناختی، نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی، علوم ارتباطات و هوش مصنوعی می باشد.
یکی از پایه های متافیزیکی بسیاری از علوم تاکید بر عدم تغییر پذیری مورفولوژی انسان می باشد. مورفولوژی یا ریخت شناسی بشکلی عمده توسط ژنهای ما تعیین می گردد. بدن انسان بواسطه ی ژنها است که ساخته می شود. ژنها همانند نقشه ی ساختمانِ بدن محسوب می گردند و بدن هیچ گاه نمی تواند از این نقشه و حداکثر پتانسیلهایی که این نقشه در اختیار او قرار می دهد فراتر رود. پس مورفولوژی او نیز تغییر نخواهد کرد. بحث ترابشریت اما درست بر خلاف این اندیشه می باشد و عنوان می دارد که تکنولوژی نتنها امکان تغییر را برای بدن و ذهن ما ایجاد می نماید بلکه می تواند این تغییر را در راه درست هدایت نماید.
در واقعیت نیز چه بخواهیم و چه نخواهیم جهان در آستانه تغییراتی هست که بنظر می رسد دیگر چندان به نوای ژنهای ما گوش نمی دهد.
پس در زمانه ما سوال اصلی اینجاست که تغییرات مزبور چگونه رخ خواهد داد؟
بعبارت دیگر کدامیک از تکنولوژی ها سبب تسهیل این فرایند تغییر و دگردیسی خواهد شد؟
چگونه ما می توانیم از سلطه ی ژنها رهایی یابیم؟
پیش از این گفتیم که این کار حاصل اجماع و همکاری بینارشته ای بین طیف وسیعی از رشته ها اعم از مهندسی ژنتیک، علوم اعصاب،نانوتکنولوژی و بیوتکنولوژی می باشد. برای درک بهتر این موضوع بیایید این علوم و نقش آنها در این گذار ترابشری را بررسی کنیم.
مهندسی ژنتیک با روشهایی همچون ژن درمانی در درمان بیماریها بکار می رود. در حال حاضر از این فناوری در درمان بیماریهای همچون هموفیلی و آنژین صدری مقاوم بکار می رود. اساس این فناوری بر تصحیح یک ژن معیوب قرار دارد. در این روش سعی می شود که یک ژن یا دی. ان. ای بدرون یک سلول تزریق یا منتقل شده و بدین وسیله یک نقص ژنتیکی اصلاح گردد. البته این کار بسیار فراتر از تصحیح یک نقص ژنتیکی بوده و انتقال یک ژن بدرون سلول می تواند با تحریک و تولید پروتئین های جدید سبب درمان طیف وسیعی از بیماریها گردد.
ژن درمانی و قابلیت پیرایش و اصلاح ژنها یکی از موضوعات بسیار قابل توجه پژوهشگران حیطه ترابشریت محسوب می گردد. ژن درمانی می تواند این امکان را به ما بدهد که با انتخاب ژنها بر میزان توانایی های ذهنی و فیزیکی خود و یا فرزندانمان بیفزاییم. ژنها همانند نقشه ای عمل می کنند که بنای بدن بر اساس آنها ساخته می شود. این بنا می تواند شامل قوام فیزیکی، حجم استخوانی، رنگ پوست و چشم و… باشد. لذا تغییر در ژنها می تواند پایه ای ترین خصوصیات انسانی ما را دستخوش تغییر نماید.
باید توجه داشت که تکامل بسیار آهسته و در طی چندین میلیون سال عمل می کند.از سوی دیگر طبیعت و زیستگاه ما با مداخلاتی که انسان بر روی آن انجام داده است بصورت روزافزونی در حال دگرگونی می باشد و بنظر می رسد ژن و زیستگاه انسان با سرعت بالایی در حال فاصله گرفتن از یکدیگر می باشد. لذا از منظر تئوری پردازان ترابشریت شاید چندان معقولانه نباشد که ما منتظر تغییرات طبیعی باشیم تا بواسطه ی آنها ژنهای ما نیز ارتقا و بهبود پیدا کند. این امر نظریه دستکاری ژنتیکی این تئوری پردازان را جهت ارتقای فیزیکی و ذهنی نوع انسان موجه جلوه می دهد.
تکنولوژی بعدی که آنهم عجیب و غیر قابل تصور می باشد چاپ سه بعدی است. این چاپگرها امکان پرینت سه بعدی را مهیا نموده و در عین حال در فرایند چاپ می تواند از مواد مختلفی همچون کاغذ، پلاستیک، فلز و حتی غذا استفاده کند. فقط تصور کنید که در آینده ای نزدیک برای خرید به بیرون نرویم. فقط سایز و شکل و رنگ شی مورد نظر را مشخص کنیم،بعد این پرینتر سه بعدی مان خواهد بود که آن را برای ما می سازد.غیر قابل تصور است. نه؟
از سوی دیگر ترکیب علوم زیستی و مهندسی می تواند محصولات شگفت انگیزی را به ما عرضه دارد. از محصولات آن می توان به اندامهای مصنوعی، پروتز های عصبی، و یا میکرو چیپ ها اشاره نمود. اینجا همان جایی ست که ایلان ماسک با بنیان گذاری شرکت نورالینک می خواهد به آن جامه ی تحقق بپوشاند. وقتی بواسطه میکروچیپ ها امکان ارتباط بین مغز و رایانه فراهم آمده و بقول ایلان ماسک نوعی همزیستی بین آن دو برقرار شود می توان بر بسیاری از محدودیت های بشری غلبه نمود.
رابط بین ذهن و ماشین یا به اختصار BMIsیکی از موضوعات بسیار مهم مطرح شده در این جنبش می باشد که اتفاقا از سالها قبل، استفاده از آن بصورت جدی در عرصه پزشکی شروع شده و قابلیتهای آن در درمان به برانگیزش تخیل انسان یاری رسانده است. نکته مهم اینجاست که بسیاری از فناوری های عجیب بشری حول ایجاد این ارتباط ضد دکارتی گرد آمده اند.
از لحاظ تعریفی BMIs به ارتباط مستقیم بین مغز و مولدهای مصنوعی اطلاق می گردد.همین تعریف، توانایی و پتانسیل این تکنولوژی را در بهبود شرایط بیمارانی که از یک نقص و ناتوانایی عصبی همانند فلج اعضا رنج می برند نشان می دهد. دیدیم که نورالینک نیز چگونه می خواهد بر همین مبنا به بهبود بسیاری از بیماری های مهمی که در حال حاضر قابل درمان نیستند نائل آید.
شاید نقص حرکتی و استفاده از این ابزار و تکنولوژی برای بهبود آن، معقول و ملموس به نظر آید ولی اکنون یکی از کاربردهای این تکنولوژی استفاده از آن در نقصهای حسی است. یعنی محققان بنا دارند با این تکنولوژی به بیمارانی که دچار نقص حسی شده اند یاری رسانده و شرایطی را برای بازیافت آن نقص حسی مهیا کنند. این موضوع وقتی جدی می شود که همین تکنولوژی فراتر از بازیافت نقص حسی، سعی کند که حس دریافتی در یک انسان طبیعی و سالم را تقویت و یا حتی دگرگون سازد. موضوعی که می تواند حتی مفهوم درک وافعیت توسط انسان را زیر سوال ببرد. باید توجه داشت که حواس، اولین جزء انسان در برخورد با طبیعت پیرامونی است و لذا تغییر در آن می تواند شناخت ما از جهان را بشدت دستخوش تغییر نماید. گاهی فکر می کنم که با انقلاب ترابشریت و پیشرفت روزافزون تکنولوژی رجوع مجدد به آثار کسانی چون اسقف بارکلی و دیوید هیوم برای بازخوانی دوباره چگونگی ارتباط انسان با جهان پیرامونی ضروری می شود.
همانطور که گفته شد یکی از راههای دیگری که می تواند به افزایش توانایی های مغزی ما یاری برساند نوروپروتزها یا میکروچیپ ها می باشند. درست است که نورالینک این فناوری ها را سر زبان ها انداخته اما آنها داستان طولانی ای دارند و مدتهاست که دانشمندان در پی تحقق آن می باشند. کار بزرگ ایلان ماسک، تبدیل این نوروپروتزها از موضوعی تحقیقاتی و آزمایشگاهی به وسیله ای است که هر انسانی براحتی می تواند آن را در اختیار داشته باشد و همانند گوشی های هوشمند بطور شخصی از آن استفاده کند.
این نورپروتزها که ابتدائا برای امور درمانی ساخته شده اند می روند تا راهی را برای آینده بشریت از طریق افزایش قدرت انسان ایجاد نمایند. اما همانطور که آینده شناسان اخلاق متذکر می شوند این تکنولوژی ها می توانند سئوالات اساسی ای را در مورد هویت، اختیار و نیز ماهیت افراد و جوامع مطرح سازند.
یک سوال مهم این است که آیا همه افراد می توانند و باید از این تکنولوژی ها برای افزایش قدرت انسانی و ذهنی استفاده کنند؟
هم جواب بله و هم پاسخ خیر به این سوال می تواند تبعات فلسفی و اخلاقی بسیاری را بدنبال داشته باشد.
فراتر از تکنولوژی
این تکنولوژی ها اگر برای افراد نرمال بکار روند دیگر جهت برطرف کردن نقصهای پاتولوژیک نبوده و عملا به ارتقای وضعیت ذهنی و جسمانی انسان یاری رسانده و باعث می شود که انسان بتواند از محدودیت های خود فراتر رود.
مثلا آیا ممکن است با اتصال مغز انسان به یک سیستم خارجی توانایی یادگیری و سطح دانسته های او را ارتقا ببخشیم؟
آیا می توان با یک نوروپروتز که از بدو تولد در مغز یک نوزاد جاسازی می شود به او توانایی یادگیری بی انتهایی را بخشید؟
اینها و خیلی از جوابهای مشابه همه وجهی خوشبینانه دارند. اگر به سخنرانی های ایلان ماسک هم گوش دهیم متوجه می شویم که او چنین سودایی را در ذهن دارد و می خواهد نورالینک به جایی برسد که بتوانیم بسیاری از مهارت ها را از رایانه درون مغزمان آپلود کنیم.
در مقابل باید توجه داشت که پاسخ بعضی از سوالات را نمی دانیم: آیا ممکن است این پروتزها عملا باعث اختلال در بافت سالم مغز شوند؟
در صورت استفاده از این پروتزها و تکنولوژی هایی که به افزایش قدرت مغز منجر می شوند آیا ممکن است که ساختار آناتومیک و فیزیولوژیک مغز ما نیز دچار تغییر شود؟
چه بر سر آنچه ما اکنون آن را رفتار نرمال و معقول بشر می خوانیم خواهد آمد؟
از این رو و با توجه به اینهمه سوال مهم و پاسخ داده نشده، ترابشریت را باید چالشی جدی برای انسان شناسی تلقی کرد زیرا وقتی مرزها و محدودیتها برداشته شود در آن صورت تکلیف هویت انسانی نیز نامعلوم خواهد بود.
پائول زهر این رشد روزافزون استفاده از پروتز ها و تکنولوژی هایی که سبب ارتقای مغزی ما می شوند را در نموداری جالب نشان داده است. طبق نظر پائول زهر، فناوری ابتدا در جهت بهبود شرایط یک بیمار با نقص عملکرد بکار گرفته شده است. مقوله ای که ما آن را بازتوانی می نامیم. این در حالیست که در حال حاضر دیگر بحث بر سر استفاده از این تکنولوژی ها در مورد بیماران نیست. بلکه ما بصورت روزافزونی شاهد استفاده از این فناوری ها در انسانهای طبیعی و سالم هستیم. ابتدا این فناوری ها موجب افزایش توانایی انسان نرمال می شود و می تواند او را نسبت به سایر همنوعهای خود برتری بخشد. اما با استفاده بیشتر دیگر نمی توان به چنین انسانی نام هوموساپینس یا انسان خردمند اطلاق کرد. بتدریج ما با گونه ای دیگر از سرده ی هومو روبرو می شویم که پساانسان یا انسان خردمند تکنولوژیک نام دارد.
همانطور که پائول زهر می گوید تصور اینکه انسان با این فناوریها به چه بدل می شود مشکل و سخت است. یک انسان امکانات و پتانسیل های متعددی برای تغییر دارد. شاید ما بیشتر در مورد مغز صحبت می کنیم، اما تک تک اجزای انسان، توانایی این را دارند که توسط فناوری تغییر یا ارتقا یابند.
مجموعه ی این تکنولوژی ها جهان انسانی را دگرگون خواهند کرد. اهمیت این دگرگونی صرفا تداخل این تکنولوژی ها با جهان انسانی و متاثر کردن آن نمی باشد، بلکه رشد لجام گسیخته ی فناوری ها که بنظر می رسد هیچ گونه مهاری نیز بر آن نیست و قوانین اخلاقی نمی توانند آن را کنترل کنند فضایی را خواهند ساخت که بدن و مغز انسان بدون آنکه از خود اختیاری داشته باشد در آن حل خواهند شد. آنطور که ری کرزویل آینده پژوه و از متصدیان گوگل عنوان می دارد احتمالا تا سال 2045 کامپیوترهایی وجود خواهند داشت که قدرت مغزی ای یک بیلیون بار قوی تر از مغز انسان را دارا می باشند.
البته چنین پیش بینی هایی همواره مورد تردید بوده و گروهی اساسا با اینکه رایانه بتواند هوشمند شود مخالفند.اما همین صحبت، نشان دهنده ی سرعت پیشرفت علوم رایانه ای و هوش مصنوعی است که خواه ناخواه زندگی ما را دگرگون خواهند نمود. حتی اگر آگاهی ای نیز در میان نباشد – که من کم کم دارم از دسته مخالفان اینکه هوش مصنوعی می تواند آگاهی را بدست آورد به موافقان آن تغییر موضع می دهم- باز تکنولوژی های رایانه ای دارند جای همه چیز را می گیرند. بعنوان یک پزشک حتی منتظر نرم افزارهایی هستم که می توانند براحتی و بدن حضور پزشک میزان قند، چربی ، شرایط پزشکی و اختلالت ژنتیکی افراد را بیان و درمانی موثر برای بیمار تجویز نمایند.
تکینگی
در یک نمای عجیب این رشد روز افزون تکنولوژی، بخصوص امکاناتی که هوش مصنوعی بوجود خواهد آورد، در انتها به پدیده ای غیر قابل تصور با نام تکینگی منتهی خواهد شد. طبق این نظریه با ایجاد هوش مصنوعی و رشد و ارتقای آن با انفجار آگاهی روبرو خواهیم شد که در ادامه به یک ابرآگاهی منتج می گردد. این ابرآگاهی همانند موجودی یگانه، تمام آگاهی ها از جمله آگاهی های تمام انسانها را شامل خواهد شد. این گونه بتدریج هوش های مصنوعی و رایانه هایی که انسان آنها را خواهد ساخت از خود انسان قوی تر شده و می توانند برنامه هایی را بازنویسی کنند که بواسطه ی آنها قدرت و هوش خود را ارتقا ببخشند. بدین شکل با رشد روز افزون هوش مصنوعی و ایجاد تکینگی دیگر تفاوت و فاصله ای بین انسان و ماشین وجود نخواهد داشت.
یکی از پایه های این انفجار آگاهی، قانون شناخته شده ی مور هست. طبق این قانون تعداد ترانزیستورهای موجود در هر مدار فشرده، در عرض هر دو سال دو برابر می شود. کمی به آنچه که مور می گوید بیاندیشید. این یعنی نتنها ابزارهای الکترونیکی کوچک و کوچکتر می شوند بلکه در عین حال پیچیده و پیچیده تر می شوند و قابلیت های آنها روز به روز بیشتر می گردد. گرچه قانون مور یک قانون مشاهده ای بوده اما بصورت یک هدف برای کسانی که در بخش صنعت کار می کنند درآمده است. البته بنظر می رسد در دهه گذشته این سرعت دو برابر شدن افزایش یافته است. موضوعی که پدیده ی انفجار آگاهی را ملموس تر و قابل پذیرش تر می نماید. اینها همه آن چیزیست که ری کرزویل در کتاب خود با عنوان «تکینگی نزدیک است» بیان می دارد.
در جهانی که او تصویر می کند مغز آدمی از ماشین بسیار عقب خواهد ماند و تنها راه نجات وی ممزوج شدن و یکی شدن مغز انسان با رایانه است چیزی که با عنوان واسط مغز و رایانه شناخته می شود. یکی شدن ما با ماشین نتیجه شگفت دیگری را نیز بدنبال خواهد داشت. ما نامیرا یا بعبارت بهتر سایبورگهای نامیرا خواهیم شد. ما می توانیم بواسطه ی فناوریهایی چون پرینت سه بعدی، ژن درمانی و یا استفاده از سلولهای بنیادی، اعضای ناقص و معیوب خود را با اعضای سالم جایگزین کنیم. بواسطه ی ماشین و میکروچیپ ها احساسات و افکار خود را تنظیم و بسمت خاصی هدایت کنیم و یا حافظه خود را در رایانه ها برای ابد جاودان نماییم. آنچه بوجود می آید همان سایبورگ نامیراست.
بحث قانون مور و انفجار آگاهی یکی شدن انسان و ماشین را امری ناگزیر و غیر قابل اجتناب می داند. البته این موضوعی عجیب نیست. ما همین الان نیز بشدت با رایانه یکی شده ایم. غیر از مواردی همچون نوروفیدبک که بصورت گسترده در پزشکی استفاده می شود، استفاده روزافزون و جهان شمول ما از رایانه و اینترنت و موبایل عملا مغز ما را بشدت با رایانه و فضای مجازی ممزوج کرده است و تکنولوژی هایی چون نورالینک و سینکرون رایانه را به عمق مغزهای ما برده است.
اینکه پدیده تکینگی اجتناب ناپذیر باشد کمی وحشت آور است. یکی از پدیده های نهفته در مفهوم تکینگی چنانکه گفتیم نوعی خودمختاری رایانه ها در تولید نرم افزارهایی است که به اصلاح خود منتهی می گردد. باید توجه داشت که در دورنمایی نزدیک یعنی قبل از اینکه رباتهایی ساخته شوند که نیازهای سخت افزاری رایانه ها را برطرف سازند، رایانه ها و هوش های مصنوعی برای ارتقای سخت افزاری خود بشدت نیازمند انسان هستند. مسئله اینجاست که علی رغم این نیاز،انسانها -چنانکه ما اکنون با گوشی همراه و با اینترنت آمیخته شده ایم- در یک اجبار درونی دست به بر طرف کردن نیازهای سخت افزاری رایانه ها خواهند زد. باید توجه داشت که ایجاد این پدیده بمعنای نیاز واقعی انسان بدان نیست و چنین پدیده هایی لزوما به زندگی بهتر انسانها منتهی نمی شوند. اما علی رغم تمام خطرهای محتمل، کسانی هستند که دست به ساخت چنین رایانه هایی بزنند .آنگاه پس از مدتی این رایانه ها همانند مخلوق دکتر فرانکشتاین از کنترل خارج خواهند شد. بدتر از همه اینجاست که بعضی از تکنولوژی هایی که به ساخت چنین رایانه هایی منجر شده اند می توانند در جهت خودمختاری سخت افزاری نیز به آنها کمک کنند. تکنولوژی هایی همچون پرینت سه بعدی یکی از آنهاست .
از این رو شاید بتوان گفت که یکی از نتایج عمیق ترابشریت یکی دانستن تکنولوژی با بیولوژی است. دیگر بیولوژی در ادامه ی تکامل سرده ی هومو عملا چیزی جز تکنولوژی نخواهد بود.
آنچه جنبش ترابشریت می گوید و همانطور که خواهیم دید شاید چندان نیز پر بیراه نباشد و حداقل بخش مهمی از آینده بشر را شامل می شود، تبعات بسیار مهم و در عین حال سنگینی دارد.آنچه گفتیم بهیچ وجه به افزایش ارتقای انسان محدود نمی ماند.وقتی تکنولوژی تا بدین حد با ماهیت انسان ممزوج شود بسیاری از پدیده های اجتماعی نیز دستخوش تغییر خواهد بود. جامعه ای را فرض کنید که بواسطه ی دخالت روزافزون تکنولوژی نیاز به کار کردن انسانها نداشته باشد. انسانها فقط باید بنشینند و حاصل سالها تکامل خود را ببینند و از آن استفاده کنند .در چنین جامعه ای که تکنولوژی همه چیز را برای ما مهیا می نماید دیگر جامعه ی سرمایه داری ، کمونیستی، و غیره معنایی نخواهد داشت. دقیقا نمی دانم که چه نامی را باید برای این جامعه نوظهور انتخاب نمود. بطور کلی نیز توصیف چنین پدیده ای و آنچه که بوجود خواهد آورد بسیار دشوار و دور از ذهن است.
شاید همین دشواری تصور آینده و نحوه تاثیر تکنولوژی بر مغز و بدن ماست که سبب شده پیش بینی های مختلفی در مورد این آینده صورت گیرد.یکی از جالبترین آنها مفهومی با نام مغز همگانی می باشد. دستاوردهای جدید بدنبال آن است که بتواند ارتباطی بین یک مغز با مغز دیگر ایجاد نماید. وقتی این ارتباطات در سطحی وسیع اتفاق بیافتد ما با مبحثی با نام مغز همگانی یا جهانی روبرو خواهیم شد. مغزی که حاصل ارتباط میلیونها مغز با یکدیگر است. البته بی شک در این حالت همه چیز به این مغز بزرگ و همگانی که حاصل فعالیت میلیونها مغز را یکی می کند محدود نخواهد بود. بلکه باید از احساس و هیجانهای همگانی نیز سخن بگوییم. اتفاقی که در این حالت از نظر مورفولوژیک یا ریخت شناسی می افتد این است که شکل مغز نیز عوض خواهد شد..
شاید بتوان مغز همگانی را یک ارگان خود تنظیم کننده و خود سازماندهی دهنده ای تعریف نمود که از مغز تمام انسانهایی تشکیل شده است که توسط تکنولوژی با هم در حال ارتباطند. در این صورت هوش و پردازش اطلاعات این انسانها بجای محدود بودن در مغز یک انسان، کاملا منتشر و گسترده می باشد. این مغز همگانی حاصل یک مدل دینامیک از تبادل اطلاعات می باشد که ماهیت صرف بیولوژیک ندارد.
گونه ی پساانسان
حال که با ترابشریت، تکینگی و ادعاهای آن آشنا شدیم بهتر است ببینیم انسان بصورتی که می شناسیم در آینده ای که ترابشریت برای ما ترسیم می نماید چه ویژگی هایی خواهد داشت؟
ناتاشا ویتامور که خود یکی از پیشروان و نظریه پردازان جنبش ترابشریت محسوب می شود در مقاله ای جالب آنچه را که گفتیم جمع بندی نموده و در نهایت دورنما و پروتوتایپ یک پسا انسان را تصویر کرده است. نگاهی جامع تر به این مقاله راهگشا خواهد بود.
همانطور که نویسنده بخوبی ذکر می کند تصور انسان از خود و بدن خود موضوع بسیار مهمی در تاریخ بوده است. گرچه مهم ترین این تصورها در هنر نمود یافته است و بزرگانی چون میکل آنژ و داوینچی وقت زیادی را برای به تصویر کشیدن انسان و بدن او صرف کرده اند، در عین حال باید گفت که حفظ بدن به همین شکل یکی از اندیشه های اصلی انسان بوده است. اما همانطور که دیدیم این وابستگی عمیق بیولوژیک ما به بدن باستانی در حال تغییر می باشد. وقتی بپذیریم که از تکنولوژی برای ارتقای نیروهای فیزیکی و ذهنی خود استفاده می کنیم باید تغییر مورفولوژی بدن خود را نیز قبول کنیم.
بر مبنای آنچه که گفته شد، در این پروسه ی تغییر و دگرگونی، ما سه تصویر از بدن خود خواهیم داشت که به ترتیب عبارتند از:
تصور کلاسیک یا سنتی از بدن ، سایبورگ و هویت اثیری
تصویر کلاسیک و یا سنتی از بدن همان است که اکنون از بدن خود در ذهن داریم و تصور می کنیم. همان چیزی که در مجسمه های پرطمطراق روم و یونان باستان مشاهده می کنیم. همین نگاه به ما نشان می دهد که این بینش سنتی در طول هزاره ها حداقل تا کنون عوض نشده است.
مرحله بعدی سایبورگ نام دارد. این ترم در واقع نشانگر امتزاج انسان و ماشین می باشد، گر چه هنوز نمای سایبورگها به همان تصویر سنتی از بدن نزدیک است ولی سایبورگ همان چیزی ست که شاید بیشتر مد نظر ترابشریت باشد. در واقع در سایبورگ ها نیروها و توانایی های انسان شدیدا بخاطر امتزاج با تکنولوژی افزایش یافته اما شکل بدن حفظ شده است.
در نهایت هویت اثیری که دیگر شاید از حیطه ترابشریت خارج شود و بیشتر مفهومی مذهبی پیدا نماید و در واقع یک تغییر هویت کلی و ماهوی می باشد: اینکه ما از بند ماده رها شویم و به چیزی دیگر مثل اندیشه یا نیرو بدل شویم. این آینده ای است که ترابشریت برای ما متصور است.
نتیجه گیری:
بنظر می رسد که نورالینک جزئی از قدمهای اولیه برای رسیدن به هدفی بسیار بزرگتر و جامع تر است. شاید چنین موضوعی در ذهن کسانی چون ایلان ماسک نباشد اما این فناوری ها در نهایت بیولوژی را به تکنولوژی تغییر داده و چیزی که بوجود می آورند پساانسان یا انسان خردمند تکنولوژیک است.
بدون دیدگاه