علم از دیدگاه سینما

علم و سوالات متافیزیکی

نگاهی به فیلم « چراغ های قرمز»

عبدالرضا ناصر مقدسی

در روزنامه شرق به چاپ رسیده است

فیلمهای مربوط به متافیزیک که عمدتا سینمای ماورا خوانده می شوند کم نیستند. اکثریت سرگرم کننده بوده و تعدادی نیز بشدت تامل برانگیز می باشند. همه ی آنها موضوعی خارق عادت را بیان می کنند. چیزی خلاف روال عادی زندگی و جهان فیزیکی که می تواند برهم زننده و تغییر دهنده زندگی افراد بوده و سوالات زیادی را در مورد ماهیت جهان مطرح می کند. وقتی مخاطب در جریان فیلم قرار می گیرد- البته در نمونه های موفق- چندان با چنین فضاهایی احساس مشکل نکرده و عمدتا به سوالات ایجاد شده می اندیشد. اما کمتر فیلمی است که بخواهد نوعی تقابل بین علم و ماورا را مطرح  کند آنهم به آنصورت که پاسخ دو طرف برایش قانع کننده بوده و در نهایت در ذهن مخاطب بجای یک نتیجه گیری، نوعی جستجو را ایجاد کند. جستجو بدنبال اینکه پاسخ درست چیست و چه بسا اصل موضوع نه پاسخ بلکه جستجو برای رسیدن به آن باشد. «فیلم چراغ های قرمز» نمونه خوبی برای چنین فیلمهایی است. فیلمی که در عین حال سرگرم کننده نیز بوده و می تواند برای ساعاتی ذهن شما را به خود مشغول دارد. بازی عالی رابرت دنیرو در نقش والتر سیمون به فیلم ارزش دو چندان بخشیده است. جالب اینجاست که قهرمان فیلم یعنی تام بکلی در حاشیه است و کم کم جستجوی او است که او را به ما می نمایاند. تا آخر فیلم نیز متوجه نمی شویم او واقعا بدنبال چیست و چرا یک فیزیکدان باید بدنبال حقیقت مسائل ماورایی بگرددد  و آنهم اینکه صرفا بدنبال نفی آنها باشد؟ چه چیزی از این کار عاید او می شود؟ فیلم «چراغ های قرمز» محصول سال 2012 و به کارگدانی «رودریگو کورتس» می باشد. فیلم داستان دو همکار است اولی پرفسوری شناخته شده در سطوح آکادمیک با نام مارگارت ماتسون و دومی همین فیزیکدان که بعنوان دستیار با او همکاری دارد. مارگارت مدت سی سال است که به بررسی موارد ماورائی گزارش شده می پردازد و تا بحال هم نشده که یک مورد غیر قابل توجیه پیدا کند. او دست شیادهای زیادی را رو کرده است. همه چیز طبق روال پیش می رود تا اینکه فردی به نام  سیمون سیلور دوباره تصمیم می گیرد که روی پرده رفته و قابلیت های ماورائی خود را به نمایش بگذارد. او بر خلاف موارد پیشین یک چالش بسیار بزرگ است. کاری که او می کند بهیچ وجه برای دیگران قابل توجیه نیست اما جالب اینجاست که مارگارت از روبرو شدن با وی طفره می رود. او با اینکه سیمون را یک شیاد می داند ولی اصلا نمی خواهد با او روبرو شود. اصرار های تام نیز فایده ای ندارد.  در این بین حادثه بسیار بدی نیز رخ می دهد. مارگارت احتمالا بدلیل یک حمله قلبی فوت می کند و تام بکلی که به این جریان مشکوک است تلاش می کند که هر طور که شده با سیمون سیلور روبرو شود. در اینجا سیمون دست به کاری عجیب می زند. او خود را در اختیار نهاد های علمی و دانشگاهی می گذارد تا در مورد قابلیت های ماورائی او تحقیق کند. در طی آزمایش های انجام شده او در بعضی موارد موفق و در بعضی موارد ناموفق است.  بخصوص در اتاقک تله پاتی او می تواند نتایج درخشانی را کسب کند. همین هم باعث می شود که دکتر پائول شکلتون رئیس تیم تحقیقاتی بخواهد این نتایج را از نظر علمی تائید کند.  تام سعی می کند تا اشکالی در این آزمایشها پیدا کند و از دستیار خود بن می خواهد که تمام سعی خود را در این زمینه بنماید. تام خود به نمایش سیمون می رود که در میان انبوهی از تماشگران اجرا خواهد شد. اما در این بین اتفاق تعیین کننده ای می افتد. در میانه نمایش که بنوعی استراحت بین اجرا محسوب می شود تام مورد حمله یکی از کارگزاران سیمون قرار گرفته و تا حد مرگ مجروع می شود. اما او زنده مانده و به هر سختی ای که شده مجددا خود را به نمایش سیمون می رساند. او در حالی یکه سیمون روی صحنه است به وی نزدیک می شود. سیمون که کاملا ترسیده است از او می خواهد جلوتر نیاید. سیمون، تام را تحدید می کند که در صورت جلو آمدن آسیب خواهد دید. در این بین اما اتفاقی می افتد. تام با قدرتی ماورائی ذهن سیمون را در دست گرفته و فشار سنگینی را بر ذهن و روان وی وارد می کند. سیمون تاب تحمل این همه فشار و درد را ندارد و فریاد می کشد و از تام می خواهد که او را رها کند. لامپ ها می ترکند. سالن به هم می ریزد و تام در حالی که ایستاده همه این کارها را از دور و با تله پاتی انجام می دهد. مشخص می شود آنکه در این همه مدت قدرت ماورائی داشته نه سیمون، بلکه تام بکلی است. سیمون که همه فهمیده اند یک شیاد می باشد توسط همراهانش از سالن بیرون برده می شود.  در این بین حقیقت یافته های  آزمایشگاهی مربوط به سیمون   نیز توسط بن و دستیاری دیگر ، سالی،  مشخص می گردد. سیمون که خود را نابینا وانمود می کرده در واقع بینا بوده است. و این مهم ترین عامل تقلب و شیادی او بوده که در طی این سالها کسی به آن شک نکرده است. فیلم با صحنه ای بسیار تاثیرگذار به پایان می رسد. . مارگارت پسری داشته که سالیان دراز در کما بوده است. مارگارت با تصور اینکه بعد از این دنیا هیچ چیز ماورائی وجود ندارد و تنها علم است که می تواند جان فرزند او را نجات دهد در طی این همه سال مانع جدا کردن دستگاه های تنفسی از وی شده است. اما حالا تام که به حقیقت پی برده و به خود و نیروهایش ایمان اورده است این کار را به پایان می برد. او دستگاه های نگهدارنده را از  فرزند مارگارت جدا می کند تا او به دیار دیگر برود: دیاری که مملو از ماورا است. فیلم «چراغ های قرمز» فیلمی تاثیرگذار است . فلیمی که قدرت علم به خوبی در آن به نمایش گذاشته می شود . در عین حال لحظات ناب ماورائی نیز به زیباترین شکل ممکن به رخ کشیده می شود. فیلمی که می توان سوال های جدی ای را برای ما مطرح کند: علم کجا به پایان می رسد و ماورا کجا شروع می شود؟ شاید هم داستان چیز دیگری باشد و علم وماورا دو روی یک سکه باشند. کسی چه می داند؟

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
علم از دیدگاه سینما: نگاهی به فیلم «سرچشمه های من»

 

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *