۲۲ دی ماه ۱۴۰۰
سفری به انزلی
دوباره راهی شهرم شدم. شهری که بسیار دوستش می دارم. و چقدر زیباست که همیشه دلیلی برای نوشتن در مورد آن وجود دارد.اینبار هم که راهی انزلی بودم دنبال همین بهانه ها می گشتم و اولین آن در رستورانی در بین راه به دستم افتاد وقتی با ظرفهای سنتی روبرو شدم.ظرفهایی نوستالژیک که در فضای بی روح و بی هویت این روزهای ایران می تواند یادآور خیلی چبزها باشد.
الحق هم که غذایش خوشمزه بود. و بعد دوباره راه افتادیم تا شبانگاهان به انزلی رسیدیم. خانه بوی عمیق ترین آشنایی ها را می داد.گلهایی که شکفته بودند.
صبح با امیرمحمد راه افتادیم به سوی رشت. در رستورانی زیبا سخنرانی داشتم. درست در ورود رستوران انبوه عکسهای زیبا از مشاهیر گیلان چشمم را گرفت. خیلی زیبا چیده بودنش .
و بعد هم که فضای دوست داشتنی رستوران. از پنجره که بیرون را نگاه می کردم تدوامی عمیق مرا تا انتها می برد. تداومی که نیازمندش بودم.
بدون دیدگاه