دالانهای مغز: نگاهی به فیلم «کره» از منظر نوروسینما
عبدالرضا ناصر مقدسی
برای شرکت در کنگره ام اس آسیا به تایوان سفر کرده بودم. سرمیز صبحانه با یک پژوهشگر ژاپنی همکلام شدم. او در مورد گسترش آیین بودا در فرهنگ چینی تحقیق میکرد. من برای او از گسترش آیین بودا در فلات قاره ایران گفتم. از اماکن بودایی در افغانستان و تاجیکستان. از مجسمههای بامیان که فرو ریخت. و از یک ترکیب بسیار استثنایی تفکر زرتشتی و بودایی مکشوفه در کاراتپه ازبکستان که به بودا-مزدا معروف است. او که بوجد آمده بود به من توصیه کرد که حتما از معبدی بودایی در محلهای در حاشیه شهر تایپه دیدن کنم.
او به من گفت آنجا چیزهایی است که بدردت میخورد. با مترو براه افتادم. انبوه آدمهایی که زبانشان را نمیفهمیدم سوار و پیاده میشدند. قطار آنقدر رفت تا من را به آن محله قدیمی رساند. در تایوان کمتر کسی را پیدا میکردید که انگلیسی بداند. این بود که مجبور بودم با ایما و اشاره حرف بزنم. برای یکساعت در کوچهها سرگردان بودم تا اینکه به مجموعهای از معابد رسیدم. معابدی که عمدتا مربوط به آیین دائو بودند. همینطور در بین معابد میچرخیدم که ناگهان یک دروازهای مهجور با حروفی چینی نظر من را بخود جلب کرد. بسویش حرکت کردم و وارد دالانی شدم. دالان همینطور ادامه داشت.
در دو طرف دالان، مجسمههایی از بودا وجود داشت. مجسمههایی متفاوت که انگار مراحل مختلف یک تکامل را نشان میدادند. ناگهان حس کردم که در دالانی از یک مغز بزرگ در حال حرکت هستم. دالانی که پردازش ذهنی من را در دست گرفته است. این پردازش بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه در انتهای دالان در فضایی زیبا و مشرف بر اقیانوس به مجسمه بودایی بزرگ با دهها دست رسیدم. انگار سکونت نشسته در آن فضا نقطه پایانی برای این پردازش مغزی بود. آن اتفاق مرا بسیار بفکر فرو برد. علت شباهت چنین نیایشگاهی با سیستم پردازشی مغزی ما چه بود؟ بیشک سازندگان آن هیچ اطلاعی از مغز و چگونگی کارکرد آن نداشتند. هر چه بود باید ناشی از تاثیر ساختارهای مغزی بر تجربههای انسانی باشد. تجربههای ما همانند این تجربه من تا بخش قابل توجهی از ساختارهای مغزی و شیوه پردازش ذهنیمان تبعیت مینماید. پس شگفتانگیز نخواهد بود که اگر امروزه بصورت فزایندهای از نقش علوم اعصاب در تحلیل و بهتر فهمیدن پدیدههای فرهنگی استفاده میشود. یکی از جدیدترین این رشتههای بینابینی، علم نوظهور نوروسینما است.
تعریف نوروسینما بسیار مشکل است زیرا دایرهای وسیع و در عین حال متفاوتی را شامل میشود. از لحاظ تعریفی میتوان نوروسینما را تحلیل فیلم توسط علوم اعصاب دانست. پاسخ به سوالهای اساسی همانند اینکه یک فیلم چگونه بر ذهن ما اثر میگذارد؟ چگونه ما را به خود مشغول میدارد و چرا در عین تماشای یک فیلم خوب ما از جهان پیرامونی منفک میشویم و فقط توجه ما به فیلم جلب میشود؟ اینها همه سوالاتی هستند که نوروسینما در پی پاسخ به آن میباشد. اما همانطور که گفته شد حوزههای متفاوت دیگری نیز زیر عنوان نوروسینما مطرح شدهاند.حوزههایی که گرچه این سوالات را دنبال نمیکنند اما میتوانند در نهایت برای تدوین اختصاصیتر مبحث نوروسینما مفید واقع گردند. اولین چیزی که از واژه نوروسینما به ذهن متبادر میگردد فیلمهایی هستند که موضوع آنها جنبههای مختلف علوم اعصاب است. بیماریهای مختلف بخصوص بیماریهای روحی پتانسیل بسیار بزرگی برای فیلمسازی دارند. فیلمهایی چون «دیوانه از قفس پرید» و یا «پرسونا» «سایکو» نمونههایی کلاسیک از این موضوعند. خود بیماریهای نورولوژیک مثل ام اس و آلزایمر و سکته مغزی نیز دستمایه ساخت فیلمها شدهاند.
یک رویکرد هنری بمقولهای مرتبط با علوم اعصاب بخودی خود فرصتی گرانبها در اختیار علاقمندان میگذارد که به بیماریها از جنبههای جدیدی نگاه کنند. با این حال اگرچه بیشترین تحلیلهای علوم اعصاب از سینما حول همین موضوع و این فیلمها میگذرد اما این دریافت با آنچه که مد نظر محققان در زمینهی نوروسینما است فاصله بسیاری دارد. نوروسینما هم سوالات بسیار اساسیای را در حوزه فیلم مطرح مینماید و هم جوابهایی که میدهد از جنس نقدها و تحلیلهای مرسوم سینمایی نیست. نوروسینما دقیقا در جایی مینشیند که ما با یک فیلم ارتباط برقرار میکنیم. وقتی فیلمی را میبینیم مغز ما بعنوان مهمترین وسیله شناختی ما با عناصر فیلم درگیر میشود. آنچه در نهایت بعنوان درک ما از فیلم ارائه میشود حاصل کنش مغز ما با پرده بزرگ سینماست.
البته نوروسینما به این کنش ختم نمیگردد. فیلمنامهنویسی که داستان فیلم را مینویسد، کارگردانی که آن را میسازد و بازیگری که آن را بازی میکند همه و همه در کارشان متاثر از نحوه پردازش ذهنی خود هستند. نکتهی بسیار مهمی که نوروسینما به آن توجه خاص دارد. لذا نوروسینما به ریشهایترین مبانی تاثیر مغز بر سینما و تاثیر سینما بر مغز میپردازد. اینگونه نیست که نوروسینما صرفا از تاثیر مغز بر سینما سخن بگوید بلکه تاثیر سینما بر مغز ما و اینکه چگونه یک فیلم میتواند توجه ما را تماما به خود جلب نماید از مهمترین مسائل مطرح شده در این علم نوظهور است. انگار فیلم آگاهی ما را در دست میگیرد و اینکار بخوبی بدلیل استفاده سینما از تصویر و صدا و حرکت رخ میدهد. یکی از نکات مهم در نوروسینما جنبه تجربی بودن آن است. یعنی میتوان توسط روشهای جدید تصویر برداری نحوه عملکرد مغز را در هنگام دیدن یک فیلم مورد کنکاش قرار داد. علاقمندان میتوانند برای اطلاعات بیشتری در مورد این رشته جدید به مقالاتی رجوع کنند که بصورت روزافزون به چاپ میرسد.
در این مقاله اما میخواهیم به بررسی فیلمی با نام «کره» از منظر نوروسینما بپردازیم. «کره» محصول سال 1998 و به کارگردانی بری لوینسون میباشد که بازیگران بزرگی چون داستین هافمن، شارون استون و ساموئل جکسون در آن بازی میکنند. داستان از کشفی غیر منتظره در عمق اقیانوس شروع میشود. یک سفینه فضایی که با توجه به مرجانهایی که دورش را گرفته اند زمان سقوطش به 300 سال قبل میگذرد در عمق اقیانوس کشف میشود. از آنجا که 300 سال قبل علم بشر به این مرحله نزدیک هم نشده بود این سفینه باید منشائی فرازمینی داشته باشد. و حالا تیمی میخواهد وارد این سفینه شود. اما این تیم بر اساس یک دستورالعمل از پیش نوشته شده عمل میکند. سالها پیش دستورالعملی تدوین شده بود که در صورت تماس با موجودات فرازمینی باید از چه دستوراتی پیروی کنیم و حالا این دستورالعمل که هیچ کس فکر هم نمیکرد روزی بدرد بخورد راهنمای یک حرکت بسیار مهم و شاید هم خطرناک شده بود.
دستورالعملی که بعد مشخص میشود نویسندهاش، آن را فقط سرهم کرده تا پولش را بگیرد و قرضهایش را بدهد. همین موضوع نویسنده را که در واقع باید بعنوان یک روانشناس، سرپرست تیم باشد بشدت میترساند. او بخوبی میداند که تیم از دستورالعملی پیروی میکند که بهیچ وجه اساسی علمی و درست ندارد. اما حالا راهی روبروی او و هم تیمیهایش قرار گرفته که از آن گریزی نیست. طبق دستورالعمل یک روانشناس، یک زیستشناس ، یک ریاضیدان و یک اختر فیزیکدان سریعا برای بررسی این کشف بزرگ فراخوانده میشوند. آنها نمیدانند برای چه فراخوانده شدهاند. اما دیری نمیگذرد که واقعیت به آنها گفته میشود و حالا این تیم باید پس از انجام تمرینات فشرده به عمق اقیانوس بروند تا وارد این سفینه گردند. آنها وارد جهان راز آمیز زیر آبها شده و در ایستگاهی نزدیک سفینه که به همین منظور ساخته شده است ساکن میشوند. این تیم در نهایت وارد سفینه میشوند و با کمال تعجب متوجه میشوند که این یک سفینه آمریکایی است و از آنجا که شواهد نشان میدادند که قدمت سیصد ساله دارد به این نتیجه رسیدند که احتمالا این سفینه از آینده آمده است.
یعنی به یک دلیلی سفینه در یک دور فضا-زمانی افتاده و به گذشته پرتاب شده است. اما واقعا چه بر سر سفینه و مسافرانش آمده است؟ آنها در بررسیهای خود به برنامههای مندرج در رایانه سفینه دست مییابند. همه برنامهها مشخص است ولی یک برنامه با عنوان نامعلوم کدگذاری شده است. یعنی ساکنین سفینه نمیدانستند در صورت طی کردن این مسیر چه چیزی در انتظار آنها خواهد بود. کمی که بیشتر سفینه را گشتند به یک کرهی بزرگ مرموز برخوردند. کرهای که بنظر میرسید جاندار است و به اتفاقات پیرامونی خود واکنش نشان میدهد. بخصوص اینکه هیچ چیزی در آن بازتاب نمییابد مگر اینکه کره خود بخواهد. آنها به ایستگاه بر می گردند و این درحالی است که هری که ریاضیدان گروه است عنوان میکند که ما در اینجا خواهیم مرد.
زیرا اینکه سفینه در اینجا افتاده یعنی آن راه ناشناخته هیچ گاه مکشوف نشده بود و ما که در گذشته هستیم و غایت موضوع را میدانیم از لحاظ فیزیکی نباید این راز را به آینده منتقل نماییم پس ما در اینجا خواهیم مرد تا سفینه در سیصد سال بعد آن مسیر ناشناخته را بپیماید و سرآخر در اینجا سقوط کند. یک پیشگویی که منطقی بوده و محتوم بنظر میرسد. پس حالا که قرار است بمیریم چه بهتر که با واقعیت روبرو شویم. همین است که هری راه میافتد و سراغ کره میرود و پس از اینکه چهرهاش در کره بازتاب مییابد وارد آن میشود. اما وقتی که باز میگردد هیچ خاطرهای از آن ندارد. با بازگشت او اتفاقات عجیب و ترسناکی رخ میدهد. حیوانات شگفتآوری در کنار ایستگاه دیده میشوند. اول انبوهی از عروسهای دریایی که سبب کشته شدن یکی از پرسنل میگردند. سپس یک ماهی مرکب غول پیکر که به قصد نابودی به ایستگاه حمله میکند.
در همین زمان است که کره با نام جری از طریق رایانه شروع به برقراری ارتباط با ساکنین ایستگاه مینماید.کاملا مشخص است که کره رفتاری تهاجمی دارد. او که برای سیصد سال هیچ گونه مخاطبی نداشته اکنون از برتری و قدرت خود لذت میبرد. این است که ساکنین ایستگاه یکی پس از دیگری در معرض مرگ قرار میگیرند. اما در اینجا روانشناس تیم متوجه موضوعی مهم میگردد. او میبیند که هری کتاب هزار فرسنگ زیر دریا را میخواند و آنچه اتفاق میافتد تقلیدی از وقایع این کتاب است. از سوی دیگر جاندارانی به آنها حمله میکنند که هری از آنها میترسد. در واقع او متوجه میشود که گوی تخیلات افراد را به حقیقت بدل میکند و آنکه به آنها حمله مینماید نه کره، بلکه تخیلات خود آنهاست که به واقعیت بدل میشود. آنکه دارد آنها را اینگونه میترساند و جانشان را میگیرد تخیلات هریست که شکل واقعیت به خود گرفته است. آنها متوجه موضوع میشوند که اگر تخیلات خوبی داشتند هیچ گاه چنین اتفاقاتی برای آنها نمیافتاد و کره اصلا رفتاری تهاجمی ندارد بلکه ترسهای آنها را به خودشان بازتاب میدهد. آنها نه بواسطهی کره بلکه بواسطه افکار خودشان است که مجازات میشوند.
در نهایت پس از وقایع بسیار سه نفر از آن تیم میتوانند از مهلکه جان بدر برده و سفینه را نیز منفجر میکنند. آنها به روی آب میآیند با این سوال که حالا با چنین خاطرهای چکار کنند. نکند که همواره هر تخیل و هر ترس درونی به واقعیت دچار شود. از سوی دیگر آنها میدانند که نباید این راز به آینده منتقل شود زیرا در آن صورت سفینهای نخواهد بود که در این مکان در سیصد سال بعد سقوط نماید. این است که تصمیم میگیرند واقعه را فراموش نمایند. فیلم با فراموشی آنها و پرواز کره به آسمان به پایان میرسد.
فیلم ساختاری مناسب داشته و مخاطب را تا آخر درگیر خود مینماید. گرچه کارگردان نتوانسته آخر فیلم را بصورت مناسبی به تصویر بکشد اما با این حال فیلم ارزشهای بسیاری بخصوص از دیدگاه نوروسینما دارد. فیلم از درگیری ما با خودمان سخن میگوید. از تبدیل تخیلاتمان به واقعیت. به اینکه پردازشهای درونی مغز ما مابازای عینی پیدا کنند. با ورود به کره که اولین نشانه از حیات فرزمینی میباشد انسانها این قابلیت را پیدا میکنند که پردازشهای مغزی خود را بصورت عینی ببینند. انگار مغز به بیرون تراوش کرده و محیط اطراف را شامل میشود.
آنها درون فضایی قرار میگیرند که مغزشان ساخته است. از دیدگاه نوروسینما فیلم به تاثیر پردازشهای مغزی ما بر خودمان میپردازد. ما نمونههای کاملا مشخصی در جهان واقعی از این تاثیر داریم. بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی بهترین مثال میباشند. آنها درگیر توهمات خود میگردند. آنقدر این توهمات بینایی و شنوایی برای آنها زنده است که دنیای آنها را این توهمات میسازد. البته در فیلم «کره» هیچ کدام از قهرمانان فیلم متوهم نیستند و بر خلاف جهان اسکیزو، پردازشهای ذهنی آنها نه به شکل درونی بلکه نمودی بیرونی مییابد که از نقطه قوتهای فیلم محسوب میگردد. اما همین مقایسه نشان میدهد که مغز و پردازشهایش چگونه میتواند بر همه چیز مسلط گشته و زندگی انسان را تابعی از خود نماید.
همینجاست که نوروسینما وارد شده و آنچه را که در فیلم میگذرد توضیح میدهد. اینکه خیالها و تصورات ما صرفا اموراتی گذرا در ذهن نیستند و میتوانند تمام ابعاد زندگی ما را تحت الشعاع خود قرار دهند. اینجا مجالی برای توضیحات تخصصی در مورد چگونگی کارکرد مغز در بیماریهایی مثل اسکیزوفرنی نیست ولی همین قدر بگوییم که در این بیماری ما با پردازشهای نادرست مغزی در مقولهی شناخت روبرو هستیم که عملا جهانی جدید اما بسیار آسیبزا را برای بیمار بوجود میآورد. فیلم اما میتوانست بیشتر از این تاثیر گذار باشد. ما واقعا نمیدانیم که در داخل کره چه میگذرد. آنکه وارد کره میشود چرا توانایی تبدیل تخیلات خود به واقعیت را پیدا میکند؟ خوب بود اگر ما با ماهیت کره و آنچه در درون آن میگذرد بیشتر آشنا میشدیم و کارگردان آن را به تصویر میکشید: مثلا از اینکه نورونهای کسانی که وارد کره شدند چگونه تحت تاثیر قرار میگیرند یک تصویر جادویی و زیبا را بوجود میآورد.
همچنین باز زیبا میشد که از ساختار مغز و مسیرهای آن برای طراحی شکل سفینه و محیطی که محققان در آن گیر افتادهاند استفاده میشد. آنوقت تاثیر گذاری فیلم و پیامی که در مورد تخیلات انسان به ما میدهد بسیار عمیقتر و ژرفتر میگشت. البته اینها مقدور نخواهد بود مگر اینکه کارگردان از حضور سایر متخصصین در فیلمش استفاده مینمود. همانند کاری که کریستوفر نولان در فیلم میان ستارهای و یا استنلی کوبریک در اودیسه 2001 انجام داد. بنظر میرسد با توجه به پیچیدگیهای جهان که روز بروز بر میزان آن افزوده میشود سینما نیز بدلیل اینکه تنها هنریست که میتواند جنبههای گوناگون احساسی و تفکری ما را تحتالشعاع خود قرار دهد پیچیده و پیچیدهتر میگردد. بطوریکه دیگر ساخت یک فیلم خوب از عهده یک کارگردان و یک فیلمنامهنویس بر نمیآید و نیاز به یک کار تیمی و بینارشتهای دارد. شاید در آیندهای نچندان دور سینما از حد یک هنر فراتر رفته و پلی بین علم وهنر محسوب میگردد. یک فضای بالاتر و مشرف بر هر دو مقوله علم و هنر که در ظاهر با هم سر سازگاری ندارند. اینکه یک حوزهی معرفتی بتواند به چنین سطحی برسد نیازمند همکاری بینارشتهای بین صاحبان حوزههای مختلف است. آنچه تولید میشود بیشک در ارتقای سطح ادراک و بینش ما از جهانی که در آن زندگی میکنیم بسیار موثر خواهد بود.
دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس
بدون دیدگاه