بندگی در زبان براهنی شکست

عبدالرضا ناصر مقدسی

در روزنامه شرق به چاپ رسیده است

در سال جدید دکتر رضا براهنی را از دست دادیم. متاسفانه او اواخر عمر به بیماری آلزایمر دچار شده بود. درست  یک روز قبل مرگش عکسی از او دیدم که براهنی را  در خانه سالمندان نشان می داد. خیلی دلم گرفت.  بعد هم که فردای آن روز خبر فوتش منتشر شد. متاسفانه براهنی نزدیک به  25 سال آخر عمرش را نتوانست در ایران زندگی کند. سرنوشت بسیار تلخی که در مورد بسیاری از روشنفکران و افراد تاثیرگذار در فرهنگ و ادب این مملکت شاهدش بودیم. تلخ تر اینکه طبق وصیتش می خواهند او را در ایران به خاک بسپارند. نمی دانم که این موضوع چقدر امکان تحقق دارد اما  بسیار دردناک است که براهنی در شکوفاترین دوره ی عمرش مجبور به خروج از ایران شد و حالا باید جسدش به ایران باز گردد. واکنش ها به مرگ او هم کم از آن آزار و اذیت ها در زمان زندگی اش نداشت. حجم بالایی از توهین و افترا نثار او شد گرچه فکر می کنم این افراد حتی یک خط از آثار براهنی را نخوانده اند و از تاثیر او بر فضای فکری ایران ناآگاهند. متاسفانه هیچ گاه فرصت دیدار و همکلامی با رضا براهنی برای من حاصل نشد . با نام او در انجمن شعر دانشگاه شیراز آشنا شدم. سال 1375 بود و من دانشجوی پزشکی که دل در گرو ادبیات داشتم و بجای کلاس های درس به شکل فعالانه ای در جلسات شعر شرکت می کردم. کتاب «خطاب به پروانه ها و چرا من دیگر  شاعر نیمایی نیستم؟ » تازه (1374) منتشر شده بود و جوان های شاعر به دنبال شکستن زبان و  کلیشه های آن بودند و فضای شاعری مملو از شعرهایی بود که من درکشان نمی کردم.  همین بود که سراغ این کتاب رفتم و بعد هم بتدریج آثار دیگر براهنی را خواندم. من با بسیاری از نظریات براهنی حتی نظریه زبانیت او در شعر معاصر موافق نیستم ولی براهنی برای من الگوی فردی را داشت که در کنکاش دائم است و می خواهد هم خود و هم جامعه خود را تغییر دهد. وقتی سیر آثار براهنی را دنبال می کنیم این تکامل لحظه به لحظه این بازگشت و نگاه دوباره به آثار خود و نقد و ویرایش آنها مهم ترین مشخصه ی او بوده که متاسفانه در کمتر متفکر ایرانی دیده می شود. در کنار این خصیصه باید آزادی طلبی وی و دفاعش از آزادی بیان و آزادی قلم را نیز در نظر داشت. همین آزادی طلبی سبب می شود که او بخواهد از قید و بند گذشته رها شده و راه خود را در حال و آینده بجوید. او خود را اسیر کلیشه های گذشته نکرد و راه های تازه را جست. همین بزرگترین میراث فکری براهنی برای جوانان ماست.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
یادبود: خداحافظ دایی جان ناپلئون

  اگر بنیان های فکری جامعه ما درست بود آنچه براهنی می گفت می توانست نقد شود، پالایش شود و بشکلی معقول و منطقی عرضه گردد. متاسفانه حب و بغض های ما در حد افراط و تفریط است و هیچ وقت نتوانسته ایم در میانه بایستیم و منصفانه آثار دیگران را نقد کنیم. فقط صف آرایی دو گروه متقابل است. انگار در میانه جنگ ایستاده ایم و طرفین، نه انسان های روشنفکر و متفکر بلکه ژنرال های جنگ هستند. نتیجه هم همین می شود که اکنون در جامعه خود مشاهده می کنیم. ضعف در گفتمان ، ضعف در نقد  و عدم توجه به کنترل و پیرایش خود بعنوان فردی که در جامعه تاثیرگذار است از مهمترین آفت های تفکری و روشنفکری ماست که ریشه در فرهنگ استبدادزده ی ما دارد. براهنی در «چرا من دیگر  شاعر نیمایی نیستم؟» بخوبی نقاط ضعف و قدرت نیما یوشیج و احمد شاملو را مطرح کرده و سعی می کند در شعر، زبان را از خدمت معنی خارج کرده و به خدمت خود زبان در آورد. او برای اینکار دست به نحوشکنی ، چند صدایی، و حتی چند شاعری در اشعار خود می زند تا بصورت دائم هنجارها را شکسته و الگوهای جدیدی را بوجود آورد. بی شک چنین اندیشه ای متضمن دیدی همواره جوان و نو است. اما سوالی که براهنی نپرسید این بود که آیا واقعا زبان می تواند در خدمت زبان باشد؟ و اگر اینگونه باشد چه تبعات فکری ای خواهد داشت؟

زبانی که ریشه در میلیون ها سال تکامل دارد و با طبیعت، ژنتیک و فرایندهای مغزی ما بشدت در آمیخته است چگونه می تواند در خدمت خودش باشد؟ و اگر بگویند که بله، می شود، آنوقت رستاخیز زبان و در خدمت خود بودن چه تبعاتی برای گونه انسان خردمند خواهد داشت؟ با آن همه وابستگی زبان به ژنتیک و سیستم پردازش مغزی چه کنیم که در عین ناباوری زبان را با معنی در ارتباط مستقیم قرار می دهد؟ معنایی که بار خود را نه از اندیشه بلکه از الزامات ژنتیکی و نوروساینتفیک ما کسب می کند؟ اینها چه تبعاتی در آزادی بیان انسان دارد؟ چه کنیم که جهان زبان، جهانی متفاوت از این قید و بندها باشد؟ قید و بندهایی که سرآخر همه را به مرز بندگی می کشاند؟ چه کنیم که این بندگی در زبان ما بشکند؟

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
یادنامه: به یاد مریم میرزاخانی

اینها سوالات مهمی است که اگر جو روشنفکری ما منصفانه و حقیقت جویانه و جستجوگرانه بود می توانست تحول بزرگی در شعر این مرز و بوم ایجاد نماید. آنوقت لازم نبود بعد از قریب 25 سال دوری، این جسد براهنی باشد که بجای خودش، آرزوی آمدن به ایران را داشته باشد.

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *