ژن، مغز و فرهنگ در سفری دور و دراز به دیگر سو
با نگاهی به دارای دخت: اولین شاعر زن ایرانی
عبدالرضا ناصر مقدسی
مقدمه
شاید از طنز روزگار باشد که شعرهای باقی مانده از اولین شاعر زن ایرانی به زبان ژاپنی هست. طنزی که تلخی ها و داستان های زیادی را در خود مستتر دارد. گستره ی فرهنگ ایرانی تا میزان زیادی تحت تاثیر حوادث بیشماری بوده که در این منطقه اتفاق افتاده است.جنگ های بی شمار و هجوم های متعدد به این مرزو بوم سبب مهاجرت های زیادی از این مملکت به اقصا نقاط جهان شده است. شاید فکر کنیم که این مهاجرت ها محدود به زمان حال است. زمانی که شاهد انبوه مهاجرت های ایرانیان به گوشه گوشه جهان به امید یافتن زندگی بهتر هستیم. ولی وقتی تاریخ را می خوانیم می بینیم که این مهاجرت ها به هیچ وجه محدود به اکنون نبوده و در طول تاریخ ایران، بارها بدلایل مختلف اتفاق افتاده است. از این رو در جاهای زیادی از جهان می توان نشانی از فرهنگ ایرانی را یافت .
همین موضوع هم گستره ی فرهنگ ایرانی را بیشتر کرده و هم آن را بسیار پیچیده می نماید. زیرا فرهنگ ایرانی در تعامل با فرهنگ های مناطق دیگر و در یک داد و ستد مفهومی، شکل های نویی به خود گرفته است. نوشتن دائره المعارف گستره ی فرهنگ ایرانی از اهمیت بسیاری آن هم در زمانی برخوردار است که این مهاجرت ها به شکل تهدیدی برای این فرهنگ درآمده است. اما متاسفانه هیچ گونه تلاشی برای انجام این مهم صورت نگرفته است. در موزه های جهان می توان انبوهی از آثار متعلق به فرهنگ ایرانی را دید که در گوشه ای جا خوش کرده اند و هیچ کس مطالعه ای روی آنها انجام نداده است. در کتابخانه های جهان کتب خطی بسیاری از ایران وجود دارد که فقط پوسیده نشده اند. نه تصحیح شده اند، نه به چاپ رسیده اند و نه هیچ بررسی ای در مورد آنها صورت پذیرفته است.
و در مناطق مختلف بخصوص در کشورهای همسایه می توان آثار زیادی متعلق به فرهنگ ایرانی را یافت که دارند یکی پس از دیگری نابود می شوند. خبرهای بد در مورد طاق بستان این یادگار بزرگ هنر و معماری ساسانیان در تیسفون از اخرین نمونه های آن است. کافی است در اینترنت نام ابوریحان بیرونی را بزنید و ببینید که مزارش در افغانستان در چه شرایطی است. این داستان با کمال تاسف ادامه دار است و هر روز باید شاهد تخریب هر چه بیشتر آثار مربوط به این فرهنگ چه در داخل و چه در خارج فلات قاره ایران باشیم.
گاه در حین جستجوها در فرهنگ ایرانی، به فرد یا اثری برخورد می کنم که در عین اهمیت بسیار، کاملا ناشناخته بوده و موجب تعجب بسیارم می گردد. فرهنگ ایرانی همانند سرزمین بسیار فراخی است که هیچ کس پا بدان نگذاشته و هر گوشه اش تازه و نو است. البته همین موضوع علی رغم بکر بودن آن برای محققان، به عدم شناخت این فرهنگ نیز کمک کرده و پویایی و نوزایی را از آن می گیرد. «دارای دخت» یکی از همین موارد است. باز هم بصورت تصادفی و در حین جستجوهایم در فضای مجازی به «دارای دخت» برخوردم. شخصیت مهمی در تاریخ ادبیات ایران که تا بحال نامی از او نشنیده بودم.همین ندانستن کنجکاوی من را ده چندان کرد. البته جستجوها چندان چیز زیادی به من اضافه نکرد اما همین اندک نیز از اهمیت بسیاری برخوردار بود. در این یادداشت سعی خواهم کرد در عین معرفی «دارای دخت» به بررسی ویژگی های او از منظر علوم زیستی و تکامل فرهنگ نیز بپردازم و ببینیم نگرش متفاوت او تا چه اندازه تحت تاثیر جابجایی زیستگاه بوده و در عین حال مغز او چگونه این جابجایی و تبعات آن را پردازش کرده است. اول به پیش زمینه فرهنگی و تاریخی «دارای دخت» می پردازیم. پیش زمینه ای که به سرنوشت بازماندگان ساسانی پس از حمله اعراب گره خورده است.
ساسانیان در شرق دور
برای ورود به مطلب اول باید ببینیم بر سر بازماندگان ساسانی پس از حمله اعراب چه آمد. موضوعی که البته مورد پژوهش چندانی نیز قرار نگرفته است. پس از شکست ایرانیان در برابر اعراب در جنگ نهاوند، یزدگرد به شرق ایران فرار کرد و سعی نمود که با اتحاد و کمک گرفتن از نجبای ایرانی بتواند بر اعراب چیره شود. پس از مرگ او، پیروز که به دربار تانگ در چین پناه برده بود خواست که با حمایت های دولت چین ایران را باز پس بگیرد که او نیز موفق نشد. متاسفانه سرنوشت اخلاف ساسانیان چندان مورد توجه مورخان قرار نگرفته است. این در حالی است که جستجو در منابع چینی و ژاپنی می تواند پرده از این بخش از تاریخ ایران را برداشته و به شناخت بهتر فرهنگ ایرانی یاری رساند. پاشازانوس و افکنده در مقاله ای با عنوان «واپسین ساسانیان در تخارستان و چین و ژاپن» سعی به جمع آوری منابع در این زمینه پرداخته و نگارنده از اطلاعات این مقاله نهایت استفاده را برده است. منبع دیگری که نگارنده در این باب از آن بهره ها برده آثار دکتر تورج دریایی مورخ بزرگ دوره ساسانی در این مورد است.
باید توجه داشت این مطالعات در زمینه وجود بازماندگان ساسانی در چین علی رغم اندک بودن، به مطالب قابل توجه ی اشاره کرده و در عین حال اختلاف نظرهایی نیز در باب سرگذشت این بازماندگان در این آثار وجود دارد. اما آنچه در این باب برای ما مورد توجه است داستان این بازماندگان و تاریخ آنها در چین نیست. بلکه ما در این مقاله در مورد ظهور شاعری به نام «دارای دخت » در ژاپن صحبت می کنیم که شاید بتوان از او بعنوان اولین شاعر زن ایرانی نام برد.
پس از مرگ یزدگرد، پسر او پیروز نیز تلاش بسیاری برای جلب حمایت دربار تانگ برای مقابله با اعراب نمود . پیروز توانست برای مدتی در شهر «پی لینگ »حکومتی ایرانی بر پا نماید. پس از پیروز، پسرش نرسه نیز به تلاشها برای بازپس گیری ایران از اعراب ادامه داد که همه به شکست منجر شد. البته تلاش ها به همین جا ختم نشد و بازماندگان دیگری از ساسانیان نیز تلاش کردند که ایرانشهر را از اعراب باز پس بگیرند که تلاش همگی آنها نیز ناکام ماند. علی رغم این ناکامی، این تاریخ نشان می دهد که بازماندگان ساسانیان چقدر جهت بازگرفتن ایرانشهر تلاش کردند و اینطور نبود که براحتی کشور را واگذار نمایند. در ضمن می توان این احتمال را نیز مطرح کرد که بخشی از میراث های فرهنگی ایرانیان نیز توسط همین گروه حفظ شده باشد. اما داستان ما در ژاپن رخ می دهد. اینکه چرا نشانه هایی از اولین شاعر ایرانی باید در ژاپن یافت شود هم طنز تلخ روزگار بوده و هم گستره ی فرهنگ ایرانی و دامنه ی نفوذ و نیز بقایش را به نمایش می گذارد. بعد از سقوط ساسانیان احتمالا بازماندگان و شاهزادگان ساسانی تا ژاپن نیز پیش رفتند. این موضوع در کتب تواریخ ژاپن نقل شده که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
دارای دخت
«گیکیو ایتو» پژوهشگر و ایران شناس ژاپنی در مجموعه شعر «مان یوشو» که قدیمی ترین مجموعه شعر ژاپنی می باشد به دو قطعه شعر بر می خورد که ساختار آنها با سایر اشعار متفاوت بوده و بر گرفته از مضامین و حتی واژه های زرتشتی و اوستایی بوده است
خانم «شاه حسینی» در کتاب « زنان شاعر پارسی گوی: هفت شهر عشق» این دو شعر را به این صورت ترجمه کرده است:
حتا آتش ِ فروزان
پیام اندیشه انگیز نیکان را ( در این جا واژه ی اوستایی مانسردَهَم به معنی “پیام اندیشه انگیز نیکان” ترجمه شده است)
رباید و پنهان کند در انبان
آیا چنین نگویند ؟
**********
ابر آبی رنگ
شاید بالاتر رود
همان ابری که
بر فراز کوه شمال
گسترده است
از ستارگان گذر کند، از ماه بگذرد
تا بالاترین آسمان
ایتو در مقاله خود بغیر از «مانسردهم» که آن را ترکیبی از دو واژه اوستایی می داند بر ترکیب آتش فروزان نیز تاکید دارد که یکی از پایه ای ترین عناصر در آیین زرتشت است.او در تفسیر خود از شعر دوم نیز آن را متاثر از عقاید زرتشتی می داند که در آن ابر مثالی از روح بوده که از منزلهای نور که توسط اهورا مزدا خلق شده می گذرد تا به بالاترین منازل برسد.
او این دو شعر را منسوب به دارای دخت می داند. وی در ادامه مقاله اش به شرح شاهزادگان ساسانی می پردازد که پس از فرار از ایران راهی دورترین سرزمین ها همچون ژاپن می شوند. از جمله «دارا» فرمانروای تخارستان که پس از فرار از ایران در نهایت ساکن ژاپن شده و در آنجا دختر او یعنی «دارای دخت» به دنیا می آید. دختری که نتنها شاعر بوده بلکه چنانکه خواهیم دید اشرافی عمیق بر جنبه های تفکری نیز داشته است.
توجه «ایتو» بسیار قابل تقدیر است اما نکاتی در این دو شعر وجود دارد که سبب می شود بیشتر در مورد آن تامل کنیم.
ذهن دوگانه دارای دخت:
ابتدا به شعر دوم می پردازیم.
شاعر از ابری یا به تعبیر «ایتو» روحی سخن می گوید که از ماه و خورشید و ستارگان می گذرد تا به بالاترین جایگاه که همان بهشت هست برسد. طبق نظر «ایتو» این تصویر سازی زیبا متاثر از عقائد زرتشتی بوده است. مشابه همین تعبیر را ما در کتاب «زادسپرم» نیز مشاهده می کنیم: «مانند نردبانی باشد که مانند سه پایه ای زرین است.
و پرهیزگاران بر آن به بهشت میروند، با نیک اندیشی تا
به ستاره پایه ، با نیک گفتاری تا به ماه پایه ، با نیک کرداری تا به خورشید پایه» (از ترجمه رضایی باغ بیدی)
اما این شباهت اولین نکته در این دو شعر مهم است و اگر به عمق آنها برویم می توانیم نکات بسیار مهم تری را در آن کشف نماییم:
اولا اشعار به زبان ژاپنی بوده و سرایش آن تیز شعرهای هایکو را بخاطر می آورد.
ثانیا از نظر اعتقادی تحریفاتی در شعر بوجود آمده که بگمان من کاملا آگاهانه بوده لست.
در این قطعات از روح یا مرگ سخنی گفته نمی شود. این «ایتو» است که ابر را به روح تعبیر کرده است. در حالیکه اگر در فضای هایکو به موضوع نگاه کنیم با تصویر سوررئالیستی بسیار زیبایی روبرو می شویم که طی آن ابر آبی از ماه و ستاره گذشته و به آسمان می رود. دنیای پس از مرگ که بینهایت در تفکر زرتشتی اهمیت داشته و بواسطه ی مرگ و یا معراج (همانند معراج ارداویراف یا کرتیر) فقط می توان بدان رسید در تعبیری شاعرانه و البته طبیعت گرایانه که ملهم از بن مایه های تفکری ژاپنی است جای خود را به صعودی زیبا با یک ابر آبی می دهد. به سخن دیگر شاعر چهارچوب زبانی زرتشتی را گرفته و آن را با ایده های سوررئالیستی ژاپنی پر می نماید.
ثالثا شعر اول بنوعی وارونه سازی اعتقادات ایرانیان زیر سایه ادراک شاعر از طبیعت گرایی ژاپنی هست. «آتش فروزان» همانطور که می دانیم نقش مهمی در آیین زرنشت داشته و بنوعی نماد این دین شناخته می شود.
شاعر پس از ترکیب آتش فروزان لفظ مانسردهم را بکار می برد که لغتی اوستایی و به معنای «پیام پر از اندیشه نیاکان» است.
اما بند سوم ناگهان همه چیز را برعکس می کند. برخلاف آیین زرتشت، آتش فروزان که باید پاسدار نیاکان باشد، پیام آنها را می رباید و پنهان می کند. انگار این آتش فروزان صرفا نمادی از طبیعت به نام آتش فارغ از تمامی معناهای مذهبی آن باقی می ماند. این خود آتش است که اهمیت دارد: آتشی که ما را گرم می کند، به ما روشنایی می بخشد و ما با آن غذای خود را درست می کنیم. هیچ گونه معنای مینوی در پس آتش از منظر شاعر وجود ندارد.
بالشخصه گمان می کنم که شاعر از روی عمد در بند دوم از واژه ای اوستایی استفاده کرده است. تا هم اشراف خود را بر اعتقادات زرتشتی نشان دهد و هم ذهن را به تعارضی که در شعر بوجود آورده جلب نماید.
بر اساس آنچه تحلیل همین دو شعر نشان می دهد باید «دارای دخت» را فرزانه ای با بینش و سواد گسترده بدانیم. بسیار امیدوارم که شعرهای بیشتری از او کشف شود و ما بتوانیم اطلاعات بیشتری هم از او و هم از سرنوشت خانواده اش در ژاپن کسب کنیم. حال ببینیم در ورای این دو قطعه شعر چه نکات زیستی ای وجود دارد که به ما در درک بهتر چگونگی دگردیسی فرهنگ ایرانی در طول تاریخ و در طی این مهاجرت ها کمک می کند.
مغز «دارای دخت »در سفر دور و دراز او:
دو قطعه شعر مزبور به زبان ژاپنی سروده شده است. اما همانطور که دیدیم واژه و مفاهیم اوستایی در آن وجود دارد. در عین حال می توان گفتگویی متفاوت بین اندیشه های طبیعت گرایانه ژاپنی و اندیشه های مینوی زرتشتی نیز در آن دید . اگر چه در نهایت این گفتگو به نفع عناصر فلسفی ژاپن تمام می شود اما نمونه ای منحصر بفرد از تلاقی های زبانی و معرفتی، میان دو فرهنگ بسیار متفاوت است.
همواره این سوال برای من مطرح می شود که مغز انسان چگونه توانایی خاصی را پیدا می کند؟ مثلا چگونه شاعران براحتی شعر می سرایند؟ چه می شود که یک نقاش براحتی طرح می زند یا یک نویسنده رمانی در چند جلد می نویسد؟ بیشک هر کدام از این توانایی ها، برای افراد عادی بسیار سخت و دشوار بوده و چه بسا نتوانند حتی یک صفحه نیز بنویسند یا یک خط شعر بسرایند. چه می شود که فردی در استعدادی خاص از دیگران متمایز می گردد؟
اینها سوالاتی است که این روزها نتنها بنوعی باب روز بوده بلکه خیلی از محققان علوم اعصاب تمایل دارند که با انجام آزمایشهای تصویر برداری به آنها پاسخ دهند: مثلا ببینند در یک نقاش و یا شاعر، کدام منطقه از مغز بیشتر فعال می شود. آنها سعی می کنند از این طریق مناطقی از مغز که مسئول انجام فعالیتی خاص است را مشخص کنند. پیشرفتهای چشمگیر در تصویربرداری و استفاده از روشهایی چون دی تی آی (که مسیرهای عصبی را نشان می دهد) یا اف ام آر آی (که کارکرد مناطق مختلف مغزی در حین یک فعالیت را مشخص می کنند) عملا نوعی آزادی به محققان برای بررسی مغز افراد گوناگون و نحوه ی واکنش آن به یک عامل محیطی را داده است. اینکه مغز ما چگونه به یک موضوع واکنش می دهد و یا مغز یک شاعر چگونه کار می کند یک موضوع است و اینکه تمام توانایی هنری یک شاعر را به نوعِ و فعالیت مغزی و نوروفیزیولوژی آن نسبت دهیم موضوع دیگری می باشد که نتنها بسیار چالش برانگیز است.
بلکه تاریخ علم نشان داده که این رویکرد های تقلیل گرایانه همواره با شکست مواجه بوده اند. ما صرفا می توانیم بگوییم که در هنگام شاعری و یا در پاسخ به یک ابژه خاص، مغز یک شاعر بدین شکل عمل می کند اما این بمعنای چگونگی آفرینش اثری هنری نخواهد بود. آنچه شاعر می آفریند حاصل ترکیب ژنتیک، مغز و محیط اعم از طبیعت و زیستگاه و نیز فرهنگ است. پس برای اینکه ببینیم چه ویژگی هایی به «دارای دخت» این توانایی را داده که شعری با چنین ویژگی هایی بسراید ابتدا باید دید که این عناصر چگونه در کنار هم جمع آمده اند تا چنین شعری با این خصوصیات ویژه که ذکرش آمد سروده شود. اما قبل از آن به موضوع مهمی خواهیم پرداخت. آنچه بعنوان آفرینش ها و تولیدات انسانی شناخته می شود بسیار پیچیده می باشد. و نمی توان آن را به یکی از عناصری همچون ژن و یا مغز تقلیل داد. اگر به فرگشت جهان نگاه کنیم برای مدت های زیادی این ژن بود که بر جهان حاکم بوده و تعیین کننده اصلی خصوصیات جانداران محسوب می شد. از حدود 550 میلیون سال قبل و با انفجار کامبرینی شاهد ایجاد اولین سلول های عصبی بودیم .
از همان زمان توانایی سلول های عصبی همه چیز را تحت تاثیر خود قرار داد و قابلیت های این سیستم در سرده هومو بخصوص در گونه انسان خردمند به اوج رسید. در قدم بعد همین مغز توانایی های زیادی به گونه هوموساپینس بخشید که از آن بین می توان به زبان ورزی، ساخت ابزار و در نهایت فرهنگ سازی اشاره کرد. درست است که منشا ابتدایی همه ی موارد فوق ژن است اما این گونه نیست که ژن تعیین کننده تمام خصوصیات زبان و ابزار و فرهنگ باشد. تلاش های تقلیل گرا که می خواستند تمام فعالیت های انسانی را با ژن و خصوصیات آن توضیح دهند با شکست روبرو شده اند. ژن و مغز گرچه توانایی های زیادی به جانداران و بخصوص به انسان بخشیده اند اما توضیح دهنده ی تمام محصولات و خصوصیات او نیستند. بلکه فرهنگ گرچه در تعامل مستقیم با مغز و ژن است اما خود به تنهایی کانونی خودمختار را تشکیل داده و از ملزومات ژنتیکی و نیز نوروساینتیفیک عبور می کند.
به سخن دیگر آنچه بعنوان انسان شناخته می شود ترکیبی از ژن و مغز و فرهنگ بوده و چه بسا در آینده نیز فضای جدیدی به آن افزوده گردد. می توان این سوالات را مطرح کرد:
آیا فضای مجازی بخشی از فرهنگ است و یا نه، خود جهان جدیدی را بوجود آورده که خصوصیات مختص به خود و متفاوت از فرهنگ را دارد؟
پدیده ی اینترنت و حالا هم موضوعی به نام متاورس دارند شکل جدیدی از جهان را به ما معرفی می کنند. ویژگی های متاورس با خصوصیات فرهنگ متفاوت است: جهانی مجازی که بصورت جهانی گسترش یافته از ما عمل کرده و می تواند بسیاری از واقعیت ها را دگرگون کرده و فضایی جدید نه بر اساس واقعیت های زیستی و مغزی و زبانی، بلکه بر اساس تمایلات ما بسازد. از سوی دیگر مرزهای فرهنگی کم کم رنگ می بازند و جهانی که شکل می گیرد دیگر به تعاملات فرهنگی شباهتی نخواهد داشت. شاید جهان مجازی و بخصوص متاورس مرحله ای دیگر از تکامل بشری و ایجاد کانونی خود زاینده و مختار باشد. پس نمی توان صرفا بر اساس مشخصاتِ نوروساینتیفیکِ «دارای دخت» به تحلیل شعر او پرداخت و باید شعر او را در گستره ی وسیعی از ژن، مغز و فرهنگ و کنشهای بین آنها که در «دارای دخت» بدلیل تغییر زیستگاه به اوج می رسد مشاهده نمود.
اما چه چیزی اثر «دارای دخت» را منحصر بفرد می نماید؟
هنرهایی که بازتابی از معارف بینافرهنگی باشند کم نیستند. بخصوص در سرزمینی مثل ایران که بنوعی چهار راه تمدنها بوده می توان افراد متفکر و هنرمند زیادی را پیدا کرد که در مرز فرهنگ ها حرکت کرده و به تلفیق آنها با هم پرداخته اند. شاید یکی از بزرگترین و مشهورترین آنها مانی، پیامبر ایرانیِ باغ روشنایی باشد که در آثار خود از عناصر ادیان مندائی، گنوسی، زرتشتی،مسیحی و حتی بودایی بهره برده است. شرایط فرهنگی ایران که می شد آرای مختلفی را در آن دید عملا بستری مناسب برای ایجاد و رشد چنین معارفی بوده است. اما آنچه «دارای دخت» را منحصر بفرد می نماید ترکیب اندیشه ایرانی با اندیشه ژانی است. هم بدلیل بعد مسافت بین این دو کشور و هم تفاوتِ بسیارِ اندیشه های حاکم بر آنها چنین چیزی کاملا استثنایی و منحصر بفرد می باشد. همانطور که دیدیم با اینکه «دارای دخت» شاهزاده ای ایرانی و ساسانی است اما حرکت خاندان او از ایرانی که اعراب تسخیرش کرده اند تا ژاپنی که او در آن به دنیا آمده است همه و همه سبب شده که تغییر عمده ای در نگرش و جهان بینی وی بوجود آید. می دانیم که دین زرتشتی دین رسمی ساسانیان بود و آنها در استقرار آن بسیار کوشیدند. لذا نباید وجود تعصب های دینی را در خاندان این شاهزادگان فراری از یاد برد. و چنانکه می بینیم و از همین دو قطعه شعر نیز مشخص است «دارای دخت» نیز با این عقائد آشنا بوده هر چند دست به تعدیل و دگرگونی آنها نموده است.
مسئله بعدی تعاملات زبانی مستتر در این اشعار است. اینکه واژگانی اوستایی در دل واژگان ژاپنی قرار می گیرد ارزش کار او را دو چندان می کند . موضوع فقط در هم پیچیدگی عقائد متفاوت نیست، این تعامل و حرکت و دگرگونی خود را با ترکیب زبانی نیز نشان می دهد. بقولی دیگر «دارای دخت» دست به ترکیب همه چانبه دو فرهنگ متفاوت نموده است. و همین کار او را از ارزشی دو چندان برخوردار می کند.
اما بر اساس تعامل بین ژن، مغز و فرهنگ در فرگشت انسانی، کار او به چه معناست؟
متاسفانه اطلاعات ما در مورد «دارای دخت» به همین دو قطعه شعر محدود می شود. برای همین هم بحث و استدلال در مورد اندیشه و چگونگی کار او اگر ناممکن نباشد بسیار سخت است. اما او می توانست در همین دو قطعه شعر تصویر متفاوت تری نیز از خود ارائه دهد. تصویری که چنین پیچیدگی هایی را نداشته و در روابط انسانی اتفاقا خیلی هم معمول می باشد. خانواده او احتمالا با مشقات بسیار به ژاپن رسیده اند. از شیوه زندگی آنها خبری نداریم اما احتمالا خود را با فرهنگ ژاپنی وقف داده اند. لذا «دارای دخت» نیز می توانست در فضای ژاپنی شعر بسراید بدون آنکه پیچیدگی های مطرح شده در بخش های فوق را داشته باشد. بدون آنکه بخواهد تعاملی عظیم بین دو فرهنگ مختلف را بوجود آورد. بدین صورت فرهنگ جدید، جایگزین همه چیز در زندگی او شده و از او یک انسان ژاپنی می ساخت. چیزی که متاسفانه این روزها در بسیاری از مهاجران ایرانی به اقصا نقاط جهان مشاهده می کنیم که براحتی موطن و زادگاه خود را چنان فراموش می کنند که انگار هیچ گاه اینجا نزیسته اند. از نظر تعامل ژن، مغز و فرهنگ این رویداد بمعنای توفق فرهنگ جدید بر دو عنصر سازنده ی مغز و ژن است. شاید آنها نتوانند رنگ پوست و مو و یا چشمشان را عوض کنند ولی پردازش های مغزی آنها هر چه بیشتر تابعی از فرهنگ جدید می گردد.
در واقع آنها راحت ترین راه را انتخاب می کنند. مغز و فرهنگ آنها در یک سویه قرار گرفته و از ایجاد چالش بین آنها جلوگیری می گردد.این گونه است که براحتی جذب فرهنگ بیگانه شده و در آن حل می شوند. از لحاظ علمی، مغز ما امکان تطابق بالایی با محیط اطراف خود دارد و فرهنگ می تواند این ساختارهای پردازشی را دستخوش تغییر کند. ما اکنون می دانیم که ساختار نوروفیزیلوژیک ما می تواند در تعامل با محرکهای بیرونی تغییر نماید فرایندی که بدان نوروپلاستیسیتی گفته می شود. ممارست در کاری عملا راههای مربوط به آن را در مغز ما تقویت می نماید. برای همین است که بعد از مدتی می توانیم بدون آگاهی و بدون آنکه حواسمان به دنده و فرمان و ترمز و کلاج باشد، رانندگی کنیم. همین موضوع در مورد تاثیرپذیری ما از یک فرهنگ نیز می تواند صادق باشد.
اما این گونه نیست که با تغییر زیستگاه براحتی فرهنگ ما عوض شود. بلکه اینکه خودمان بخواهیم در آن فرهنگ غوطه ور شویم و یا نه، با توجه به اندوحته های پیشینمان که نمود خود را در مسیرهای مغزی و شیوه ی نگرشمان به جهان بازتاب داده اند، تعامل تازه مان با جهان جدید را تعریف کرده و نتیجه های متفاوتی را به ما نشان خواهد داد. از آنچه که «دارای دخت» بوجود آورده مشخص است که او راه سخت تر را انتخاب کرده است. راهی که نشان از تعامل و چالش دو فرهنگ در مغز او دارد و ساختارهای پردازشی مغز او با فرهنگی که در آن بدنیا آمده و رشد نموده دست به تعاملی پرچالش زده است. برای درک بهتر این موضوع دوباره به داستان او و خانواده اش توجه می کنیم: ببینیم وی از چه پیشینه ای آمده و چگونه با این پیشینه با جهان اطراف خود تعامل کرده است؟
ساسانیان سلسله ای بودند که یکی از ارکان اصلی آنها را دین زرتشت تشکیل می داد. در واقع بسیاری از پادشاهان ساسانی چه از لحاظ عقیدتی و چه از لحاظ لزوم تعامل با موبدان زرتشتی که قدرت بسیاری داشتنند، کاملا وفادار به آیین زرتشت بودند. لذا آموزش آیین زرتشت در میان آنها در اوج خود بوده است. پس از حمله اعراب ، بازماندگان و شاهزادگان ساسانی به مناطق شرقی فرار کردند. داستان حضور آنها در چین و تلاششان برای باز پس گیری ایران، داستان پر آب چشمی است که به گوشه ای از آن در بالا اشاره کردیم. تعدادی از این شاهزادگان حتی از چین نیز گذشته و به ژاپن رسیدند . این مهاجرت بهیچ وجه مهاجرتی شاهانه نبود. در «نیهون شوکی» که از اولین منابع تاریخی ژاپن است، آمده که طوفان تعدادی از زنان و مردانی ایرانی را که کشتی شان در دریا شکسته شده به کناره ساحل آورده بود. از این روایات بر می آید که تعداد کسانی که به ژاپن رسیدند انگشت شمار بوده است. به سخن دیگر والدین «دارای دخت» چنین پیشینه ی پرفراز و نشیبی داشته و کانون های معرفتی مختلفی را تجربه کرده بودند. بیشک همه ی اینها در تربیت «دارای دخت» نیز موثر بوده است.
از سوی دیگر مشخصات دو قطعه بازمانده از او نشان می دهد که تمام این پیشینه در چالش و تعاملی عمیق با محیط جدید ژاپنی قرار گرفته است. به سخن دیگر این گونه نبوده که او در فرهنگ ژاپنی حل شود. حتی اگر مفاهیم فرهنگ ژاپنی در ذهن او بارزتر بوده اما توانسته به آنها رنگ و بویی ایرانی ببخشد و بدین گونه نوعی جهانِ در مرز را بسازد. جهانی جدید که ناشی از التقاط فرهنگ ها بوده است. از نظر انگاره ژن-مغز-فرهنگ، مغز او در راستای فرهنگ جدید قرار نگرفته است. بلکه نوعی تعامل را بین ژن-مغز او با فرهنگ جدید شاهد هستیم. ژن-مغزی که می خواهد چالش ها را تجربه کرده و از دل آن دنیای جدیدی را خلق نماید. آنچه نقطه عطفی در ذهنیت «دارای دخت» محسوب می شود همین تعامل ژن، مغز و فرهنگ زیر سایه تغییر زیستگاه می باشد. آنچه او بوجود آورده بازتابی عمیق از سرنوشت انسان ایرانی در سرزمین های جدیدی است که جبر زمانه او را وادار به مهاجرت به آن سرزمین ها نموده است. همین اهمیت «دارای دخت» را در تاریخ ادبیات ایران و فرهنگ ایرانی دو چندان می کند.
و اما سخن آخر
من یکبار به ژاپن سفر نموده و از شهرهای باستانی «کیوتو» و «نارا» دیدن کرده ام. فرهنگ ژاپنی نتنها فرهنگی بینهایت جذاب است در عین حال با فرهنگ ما تفاوتهای بسیاری دارد. آن روزها که ساعتهایم را در معابد بودایی و شینتو می گذراندم و یا در کوچه پس کوچه های «کیوتو» دنبال نشانه های «موراساکی شیکیبو» اعم از مقبره و خانه ای که در آن «داستان گِنجی» را نوشته بود می گشتم، هیچ گاه فکر نمی کردم که بیش از هزار سال پیش ایرانیان چنین سرنوشتی را در این سوی دنیا تجربه کرده باشند.
بدون دیدگاه