دغدغه‌های طبیبانه: « و تو هم برنگشتی، و من هم فراموش کرده بودم»

عبدالرضا ناصر مقدسی

تئاتر «و تو هم برنگشتی» به کارگردانی مهیار علیزاده و به بازی شمس لنگرودی، فرزین محدث، ‌امیرحسین فتحی، یلدا عباسی، ساغر رجبی، مریم مشهور، آرش الیگودرزی و وصال علوی در تماشاخانه ملک به صحنه رفت. تئاتری مملو از شعر و آواز اما در مورد زندگی، عشق و فراموشی.
تئاتر داستان زندگی خسرو یک شاعر و استاد دانشگاه است که بعد از فراز و فرود بسیار و آنچه در زندگی‌اش گذشته حالا روی تخت بیماری و فراموشی – بخوانید دمانس- روز‌های آخر زندگی‌اش را سپری می‌کند. دوستی که شاید راهنمای او در زندگی و مرگ باشد برای او داستانش را تعریف می‌کند. داستانی از کودکی‌ها، عاشق شدن‌ها، شعر‌هایی که سروده، دوست‌هایی که داشته و در نهایت و بالاتر از همه فراموشی‌ها. مرگ که اخر به سراغ خسرو می‌آید موضوعی تفننی و فرعی در این درام عاشقانه است. داستان زندگی خسرو با فراموشی عجین شده است.

همینطور که فراموشی در زندگی او افزون می‌شود سراشیبی‌ها نیز خود را نشان می‌دهند. او که بخاطر عشقش ترک وطن کرده حالا با این فکر و بدگمانی که دراند همسرش را از دستش می‌گیرند و چه بسا همسرش دلداده دوستی قدیمی و از دنیا رفته است چمدانش را بر می‌دارد و باز می‌گردد. اما بازگشتش چیزی را درست نمی‌کند. فراموشی بدتر می‌شود. و او می‌بیند که همه چیز را از دست داده است. همسرش هم با اینکه در غربت می‌ماند اما انگار علی رغم تمام موفقیت‌هایش در پیله تنهایی خود و با خاطراتش زنده است. در رفت و برگشت‌های زیبای تئاتر که بواسطه حضور سه بازیگر که هر یک معرف دوره‌ای از زندگی خسرو هستند ما با جنبه‌های دیگری از زندگی او آشنا می‌شویم.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
دغدغه های طبیبانه:فاجعه بزرگ انسانی

اینکه خسرو در کودکی همانند پیری از گم شدن می‌ترسید. اگر در کودکی آغوش مادرش او را از ترس گم شدن نجات می‌داد اکنون فقط خاطرات دوری که گاه زنده می‌شوند دستمایه‌ای برای چنگ زدن بوده، چنگ زدنی که بخوبی آن حس ترس ناشی از گم شدن را تداعی می‌کند. و بعد دوستی که شاید بخاطر قرار گرفتن در یک مثلث عشقی به زندگی خود پایان می‌دهد. دوستی که نامش خیام است و مثل خیام درگیر حقیقت زندگی است و وقتی می‌بیند عشقش –روژان- با دوستش – خسرو- ازدواج می‌کند او هم در این چرخش دوباره و دوباره کائنات دلیلی برای زندگی نمی‌بیند و به زندگی خود پایان می‌دهد. تئاتر البته به شکل غریبی سعی در خوب تمام شدن دارد.

انگار در این تئاتر زندگی، خسرو همه چیز را بیاد می‌آورد و حالا که زندگی‌اش را دوره کرده آماده‌ی رفتن است. از نظر من که متخصص مغز و اعصاب هستم این فراموشی خسرو اگر چه در انبوهی از شعر و آواز و اهنگ پنهان شده است اما در نهایت یاد‌آور بیماری می‌باشد. بیماری‌ای که هم جنبه‌های فلسفی دارد و هم جنبه‌های زیستی. و من نمی‌توانم این دو جنبه را از هم تفکیک کنم. شاید از لحاظ فسلفی تئاتر می‌خواهد پاسخی درخور به مسأله اضمحلال دم به دم فزاینده‌ی خسرو بدهد و بخواهد با همان خاطره و بارقه‌ی عشق باقی مانده، درمانی برای ان بجوید اما از نظر زیستی، فراموشی – که در اینجا بخوانید دمانس- درمانی ندارد و اضمحلال ذهن پایان غم‌انگیز آن است. از شبی که این تئاتر را یددم درگیر این سؤالم که آیا در سرشت انسانی چیزی هست که هیچ گاه فراموشش نشود یا اینکه نه، انسان همان نسیان و فراموشی ست که گریزی از آن نیست؟

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
دغدغه های طبیبانه:دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس

📝 نویسندهدکتر عبدالرضا ناصر مقدسی

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *