که چون قوی زیبا بمیرد
عبدالرضا ناصرمقدسی
به شکلی کاملاٌ غیر منتظره در اردیبهشت ماه جلالی برای بار دیگر راهی شیراز شدم. در صبح جمعهای بهاری درون حافظیه تا زمانی که دوستانم بیایند فرصتی بود تا قدمی بزنم و از کلماتی که چون اثیر در هوای حافظیه شناورند تلمذی نمایم زیرا اینجا وادی ملکوت است همان ارض موعود. حافظیه با همهی کوچکیاش گوشه و کنار بسیار دارد و برای کسی چون من که بارها و بارها و بارها به این مکان آمده است هر گوشه کنارش خاطرهای. قدم زنان رفتم تا اینکه در یکی از خلوتکدههای کنار مزار حافظ به قبر دکتر حمیدی شیرازی رسیدم.
به رغم تمام طعنههایی که از سوی مفاخر ادبیات ما به او زده شده است به گمانم حمیدی شیرازی جایگاه رفیعی در ادبیات ما دارد گواهش همین شعر معروف «مرگ قو» است که برای جاودانه شدن یک شاعر کفایت میکند. نمیدانم در آن صبح بهاری چه حال و هوایی داشتم که علی رغم اینکه بارها شعر مرگ قو را خوانده و آن را از بر بودم تکرار آن اینبار مرا به ساحت دیگری برد. احساس کردم علت جاودانه شدن این شعر بسیار فراتر از یک ساختار بسامان و والای ادبی است. آنچه در ذیل میآید حاصل کشمکش درونی و ذهنی من در آن صبح بهاری در فضای ملکوتی حافظیه است.
شعر مرگ قو به اسطورهای در باب قو اشاره دارد. طبق این اسطوره، قو هیچگاه آواز نمیخواند مگر در زمان مرگ. وقتی میفهمد که مرگش سر رسیده به محلی میرود که برای اولین بار جفت گیری نموده و در آنجا آنقدر آواز میخواند تا بمیرد و زندگی عاشقانهاش به سرانجام برسد. در آن صبح حافظیه این سئوال برای من بوجود آمد که این داستان تا چه اندازه مبنای علمی دارد؟ در مورد وفاداری و عاشقی قو داستانهای زیبایی را از شکارچیان شنیده بودم ولی مرگ آگاهیشان چطور؟ و اینکه در نزدیکی مرگ آواز میخوانند؟
در واقع این اسطوره در مورد آن دسته از قوهاست که از آنها با عنوان «قوهای گنگ» نام برده میشود. بر خلاف نام آنها و تصور همگانی، این قوها گنگ نبوده بلکه نسبت به سایر قوها صدای کمتری را تولید میکنند(۱). در ضمن هیچگونه مدرکی دال بر مرگ آگاهی این قوها و خواندن آواز در هنگام مرگ وجود ندارد. آنچه را هم که بعنوان زندگانی عاشقانه این قوها از آن یاد میشود در واقع تک همسری آنها در طول زندگانیشان است امری که جانور شناسان از آن با عنوان مونوگامی یاد مینمایند، موضوعی که به هیچ وجه مختص قوهای گنگ نبوده و در نود درصد پرندگان دیده میشود. پس به نظر این اسطوره هیچ گونه خاستگاه علمی ندارد اما نگاهی عمیقتر به ساختار و عناصر تشکیل دهنده آن میتواند نگرش جدیدی را پیش رویمان بگذارد.
در اسطورهی قو ما با سه پارامتر مرگ، عشق و زبان روبرو هستیم. مرگ به سراغ موجودی میآید که توان آواز خواندن یا زبان ورزی را ندارد او به جایی میرود که خاطرهی عشقش را زنده کند و در آنجا توان آواز یا زبان ورزی را مییابد و آنقدر آواز میخواند تا بمیرد. بعبارتی ما با یک تراژدی روبرو هستیم و میدانیم که عناصری چون مرگ و عشق بوفور در تراژدیها دیده میشود و حاصل ترکیب آنها همان اوج زبان ورزی یا خلق تراژدیست یا بقول آرتور میلر داستان حزن انگیزی که شناخت را به ارمغان میآورد «شناخت شیوهی صحیح زیستن در جهان» (۲). پس داستان قو به نوعی برای ما سرنمون میگردد.
داستانی از وفاداری و عشق و در عین حال تباهی و مرگ. اثر این اسطوره به قدری قوی است که سقراط در مکالمهی فایدوس خود را با قو مقایسه مینماید «چنین مینماید که شما مرا از جهت حدس و فراست پستتر از مرغ میدانید زیرا مرغ معروف به قو، روزی که رسیدن مرگ خود را حس میکند از شادی اینکه به ملاقات خداوند مخدوم خود میرود بهتر از اوقات دیگر آواز میخواند … من هم معتقدم بر اینکه خادم آپولن هستم و اختصاص به آن خداوند دارم و صنعت حدس و پیشبینی را کمتر از مرغان از استاد خود دریافت نکردهام و بنابراین از رهایی از قید زندگانی آزرده نیستم»(۳).
اما آیا اسطورهی قو صرفاٌ بازتاب یک تراژدی است؟ بیایید با دیدی تکاملی به این داستان نگاه کنیم و آنرا از دریچه زمان بنگریم. وقتی به این داستان لقب تراژدی میبخشیم عملاٌ آنرا با تراژدیهای دیگری چون ادیپ، آنتیگونه و مدئا همزمان میکنیم اما اگر دید تکاملی داشته باشیم باید بگوئیم از آنجا که داستان قو در مورد حیوانات است و در روند تکاملی ابتدا پرندگان و سپس انسانها بوجود آمدهاند پس داستان قو نیز یک تراژدی ماقبل انسان محسوب میشود؛ بعبارتی این داستان بمثابهی ریشه و بنیادی برای ساخت سایر تراژدیها ست. اما اهمیت این دیدگاه در چیست؟
قبل از اینکه به بررسی اهمیت آن بپردازیم بهتر است به این سئوال پاسخ دهیم که آیا از نظر زیستی امکانات بالقوهای در جانداران غیر انسان وجود دارد که توانایی ساخت چنین تراژدیای را داشته باشد و یا نه، تراژدی اصلاٌ مختص به انسانهاست و بیان آن به این شکل کاملاٌ نابجا و حتی مسخره میباشد. گفتیم که سه عنصر در تراژدی قو وجود دارد: مرگ، عشق و زبان. جانداران همه میمیرند اما مهم آن است که به این مرگ، آگاهی داشته باشند. در واقع مرگ به عنوان یک عنصر تراژیک وقتی وزن میگیرد که نسبت به آن آگاهی وجود داشته باشد. حال این سئوال پیش میآید که آیا مرگ آگاهی در سایر جانداران نیز وجود دارد یا خیر؟
تحقیق در این باره مشکل است اما مشاهدات نشان میدهد که در دستهای از جانداران این مرگ آگاهی وجود دارد. مرک بکوف که یک اکولوژیست میباشد استدلال میکند که این مرگ آگاهی را میتوان در شامپانزهها و در فیلها مشاهده کرد (۴). در مطالعهای دیگر حتی نوعی سوگواری در بابونها گزارش شده است(۵). این موضوع در مورد فیلها به شکلی جالب بیان شده، در واقع فیلها نوعی مراسم مربوط به مرگ دارند. مارتین مردیت یکی از این مراسمها را به زیبایی شرح داده است. تمام خانواده فیل مرده به آرامی بدن او را لمس کرده و سعی به جابجا کردن و تکان دادن آن مینمایند.
آنها در عین حال صدایی شبیه جیغ از خود در میآورند. سپس شاخههای درختان اطراف را شکسته و با آن بدن فیل را میپوشانند و دو روز آینده را با آرامی در کنار جسد فیل مرده سپری مینمایند (۶). مراسمی که چندان بیشباهت به مراسم ما انسانها در فرایند سوگواری نیست. پس مرگ آگاهی که یکی از عناصر تشکیل دهندهی تراژدی قو است را میتوان حتی در شکلی پیچیده در حیوانات یافت.
مقولهی بعدی زبان است. زبان مهمترین وجه افتراق دهندهی انسان از سایر جانداران میباشد. تا مدتها زبان و زبان ورزی را امری منحصر به گونهی انسان میپنداشتند. اما بتدریج مشخص شد که زبان ورزی البته به شکلی محدود در سایر گونهها نیز دیده میشود. قابل ذکر است که نحوبندی و فربه کردن زبان و استفاده از آن در خلق دنیاهای تازه و استعارههای شاعرانه مختص انسان میباشد. ما در اینجا به قابلیتهای قابل توجه شامپانزهها در امر فراگیری و یاد گیری زبان نمیپردازیم. از آنجا که مقوله مورد بحث در این مقاله داستان قو است ما نیز رد زبان ورزی را در پرندگان پی میگیریم.
اصطلاح زبان پرندگان عمدتاٌ به الگوهایی از تولید صدا در پرندگان اطلاق میشود که موجب برقراری ارتباط با سایر پرندگان گردد (۷). این امر البته مناقشه بر انگیز است زیرا یک زبان علاوه بر کلمات باید واجد ساختار و نحو نیز باشد. نشان دادن نحو و ساختار گرامری در آواز پرندگان که مبنای زبان آنها محسوب میشود امری صعب و دشوار است. با این حال اگر که زبان در کلیت آن به شکلی که تعریف شد امری منحصر به انسان باشد اما یقیناٌ از جنبههای خاصی منحصر بفرد محسوب نمیشود و تشابهاتی بین زبان و سیستم تکلم انسان با سیستمهای ارتباطی سایر گونهها وجود دارد. یکی از این جنبهها نقش اساسی یادگیری آواهای صوتی و ارتباط آن با بازخورد شنوایی هم در انسان و هم در پرندگان است.
جانداران متعددی توانایی یادگیری آواهای صوتی را دارند. انسانها و پرندگان آوازه خوان آواهای صوتی پیچیده و متوالی را در ابتدای زندگی یاد میگیرند. هر دوی این گونهها از تواناییهای درونی خود در شکل دهی به این آواهای صوتی استفاده مینمایند. این تشابه جنبهی بنیادیتری نیز دارد. یادگیری آواها چه در پرندگان و چه در سایر پستانداران بر مبنای سیستم نوروفیزیولوژیک خاصی در مغز با نام چرخهی Telencephalic-basal ganglia-thalamic استوار است که اختلال و آسیب آن منجر به اشکال در یادگیری آواز در پرندگان میگردد (۹). پس با این توضیحات وجود عنصر زبان ورزی در یک تراژدی ماقبل انسان چندان دور از تصور نیست. سومین عنصر نهفته در ساختار اسطورهی قو، عشق است. از لحاظ علمی، عشق مفهومی چند بعدی و چند سویه است که تعبیرها و دلالتهای متعددی دارد. عشق بندرت بعنوان سوژهای علمی مورد بررسی قرار گرفته است.
با این حال تحقیقات اخیر حاکی از آن است که عشق یک پدیدهی پیچیدهی نوروبیولوژیک بوده که بر پایههای اعتقاد، تمایل، خوشایندی و نیز بازخورد مثبت که همه مرتبط با سیستم لیمبیک در مغز میباشند استوار است. این پروسه بخصوص پیام آورهای شیمیایی خاصی چون اکسی توسین، وازوپرسین، دوپامین و سیگنالهای سروتونرژیک را درگیر میکند. عشق کارکردهای مشخص تکاملی نیز دارد. عشق در کاهش استرس و افزایش سلامتی موثر است لذا به افراد در مدیریت احساسات و رفتارها یاری میرساند و سرآخر عشق نوعی احساس خوب بودن و مفید بودن را به شخص القا میکند (۱۰). پس عشق پایههای زیستی قابل توجهی دارد لذا گرچه هنوز دلایل متقنی برای حضور آن در عرصه سایر جانداران نداریم اما دور از انتظار نخواهد بود اگر ردپای آنرا در حیات وحش پیدا کنیم.
باید توجه داشت که این سه عنصر زبان، مرگ و عشق چندان از هم بیگانه نیستند. قبلاٌ از سیستم پیچیدهی آواز پرندگان سخن گفتیم. دانشمندان معتقدند که آواز پرندگان از طریق انتخاب جنسی تکامل یافته است. آزمایشات نشان میدهد که کیفیت آواز یک پرنده نشانه خوبی برای سالم بودن و مناسب بودن اوست (۱۱). آزمایشات همچنین پیشنهاد میکنند که بیماریها میتوانند مستقیماٌ خصوصیات آواز را تغییر دهد (۱۲). انتخاب جنسی علاوه بر اینکه عاملیست برای یافتن جفتی مناسب، در درون جانداران هم جنس نیز سبب ایجاد رقابت میگردد.
آواز پرندگان در فرایند جفتیابی نقش اساسی دارد. از سوی دیگر باید خاطر نشان کرد که انتخاب جنسی پایهای است برای عشق و تمام قابلیتهای تکاملی عشق را نیز در خود نهفته دارد. اگر در پرندگان مقولهی آواز که بمثابهی زبان آنها بشمار میآید، ارتباط تنگاتنگی با انتخاب جنسی دارد پس میتوان استدلال کرد که احتمالاٌ این رابطه در مورد انسان نیز صدق میکند. در واقع این نظریه نیز بارها بیان شده که انتخاب جنسی در انسانها به پیشبرد تکامل زبان و زبان ورزی یاری رسانده است (۱۳). پس مقولاتی چون زبان و عشق چندان بیارتباط نیستند. ژاکوب برونفسکی عنوان میدارد که حجم عمدهای از ادبیات جهان حول محور عشق بوجود آمده است (۱۴). ما قبلاٌ در باب رابطه مرگ و زبان نیز در جایی دیگر سخن گفتهایم (۱۵).
پس میتوان متصور بود که سه عنصر تراژدی قو یعنی عشق و مرگ و زبان مفاهیمی از لحاظ زیستی در هم تنیده میباشند. از سوی دیگر وجود پتانسیلهایی چون عشق و مرگ آگاهی و زبان ورزی در میان جانداران میتواند تضمین کنندهی رخدادی چون تراژدی در آنها باشد. بگذارید منظور خودم را واضحتر بگویم: تراژدی بعنوان نمایشگر محدودیتهای انسانی، سرشتی زیستی و تکاملی دارد در واقع ژنتیک انسان تضمین کنندهی رخ دادن تراژدی در زندگی اوست. تصور تکاملی از مقولهی تراژدی بسیار قابل توجه است. سه عنصر عشق و مرگ و زبان در طول میلیونها سال با هم رشد کرده و تناور شدهاند و با یکدیگر، هم موجودیت انسانیمان را تضمین میکنند و هم عاملی میشوند برای تباهیمان. پس هم زندگی و هم مرگمان را باید در خاطرات حیوانیمان جستجو کنیم.
کنکاشهای ذهنیام که به اینجا میرسد دوستانم را میبینم که به سویم میآیند. بلند میشوم تا با آنها در حافظیه قدم بزنم. امسال انگار نارنجهای حافظیه زودتر شکوفه دادهاند و من شکوفههای حافظیه را از دست دادهام.
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ، تنها، نشیند به موجی
رود گوشهای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند کین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ، از بیم، آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا بر آمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد
منابع:
1-Madge S. and Burn H. (1987).wild fowl:An identification guide to Ducks,Geese and Swans of the world.A & C Black.
2-www.dibache.com
ماهیت تراژدی چیست؟آرتور میلر،حسن ملکی
3- شش رساله،افلاطون،محمد علی فروغی،نشر هرمس،چاپ دوم 1389
4-Tamsin Osborn “Do animals understand death?Do humans?” New scientist, 2008, August 19.
5-www.news.softpedia.com
6-Meredith M.(2004).Elephant Desting: Biography of an Endangered species in Africa. Canada :public affairs.
7-Young J. (2008) “Bird language : exploring the language of Nature with Jon Young” .ow link media.
8-Brennowits E.A., Perkel D.J., Osterhout L. “language and bird song: introduction to the special issue” Brain and Language.2010.
9-Jarvis E.D. “learned Bird song and the Neurobiology of human language” Ann.N.Y.Acad.Sci.1016:749-777 (2004)
10-Esch T., Stefano G.B. “the neurobiology of Love” Neuroendocrinology letters No.3 june vol. 26,2005.
11-Read A.W., Weary D.M. (1990) “sexual selection and the evolution of bird song :a test of the Hamilton-Zuk hypothesis” Behavioral Ecology and sociobiology 26(1):47-56
12-Reid J.M., et al (2005) “Fitness correlates of song Repertoire size in Free living song sparrows” the American Naturalist 165(3):299-310
13-Fischer S.2006 August “sexual selection in language , music and bird song- common themes and issues”
14- عروج انسان،ژاکوب برونفسکی،دکتر سیاوش مشفق،انتشارات کاوش
15-مرگ در لابلای نورونهای مغز فروغ،گلستانه
نقد هر ایده ای ، وابسته به تفکرات تربیت یافته ی هر شخص (انسانی) دارد …
انتقاد از مقوله ها ، آسان است … اما اغلب راهکار ها ، مخرب تفکر انسان های ناآگاه است…
سلام و درود