ژرژ دومزیل و دالانی در ذهن آدمی: تلاش برای کشف نقشه های ذهن

عبدالرضا ناصر مقدسی

در روزنامه شرق به چاپ رسیده است

در صفحه علم وقتی به بررسی نقش دانشمندانی می پردازیم که سعی در تکوین نقشه ذهن داشته اند بیش از هر چیزی نام پیشگامان و دانشمندان حوزه ی علوم اعصاب به ذهن متبادر می شوند. اگر هم به تاریخ علم در دنیای باستان علاقمند باشیم باید بدنبال نشانه های پراکنده ای باشیم که بنوعی جرقه ای از تفکر علمی در این باب را زده باشد. اینکه نکته ای در باب مغز و عملکرد آن را کسی فهمیده باشد در بررسی های متون قدیمی بسیار اهمیت دارد. اما در عین حال  انتظار نداریم که  یک اسطوره شناس با کند و کاو در مورد اسطوره ها و مقایسه ی آنها با هم، نظریه ای در مورد ساختار ذهن ارائه دهد. علم جدید و بینارشته ای اسطوره شناسی عصبی تکاملی اما با رویکرد جدیدی که نسبت به اسطوره داشته، بنوعی بین اسطوره های بشری و علوم اعصاب از یکسو و علم تکامل از سوی دیگر ارتباط بسیار عمیقی را برقرار می کند.  لذا بر اساس این علم بینارشته ای، اسطوره ارتباط مستقیمی  با مغز و ذهن انسان دارد. اساس این علم جدید این فرض است که اسطوره نوعی از تجربه زیسته ی انسان بشمار آمده و شکلی از آگاهی است.  و چون اسطوره،  تجربه ی زیسته محسوب می گردد می تواند حرفهای زیادی در مورد ذهن آدمی نیز به ما بگوید. پس شاید ازین پس دانشمندانی که در مورد آگاهی و ساز و کارهای ذهنی ما تحقیق می کنند بخشی را باید به اسطوره ها و آنچه آنها در باب آگاهی می گویند، تخصیص دهند. اسطوره شناسان نیز باید شیوه  و اهداف بررسی های خود را تغییر دهند. ما به اسطوره شناسانی نیاز داریم که بجای جمع آوری و مقایسه ی اسطوره ها، بدنبال روابط و موضوعات بنیادینی باشند به ساخت اسطوره منتهی می شوند. همان موضوعاتی که تجربه ی زیسته ما و بقولی دیگر آگاهی ما را می سازند. پس یک اسطوره شناس می تواند از آگاهی ما برای ما سخن بگوید و این راهی است که اسطوره شناسی عصبی تکاملی در پیش روی ما گشوده است. با همین تعریف  به سراغ یکی از بزرگترین اسطوره شناسان تاریخ می رویم. کسی که از پایه گذاران اسطوره شناسی تطبیقی بوده و از این راه حرفهای تازه ای زده که می تواند در تعریف بالا دسته بندی گردد. این جستار کوتاه سعی دارد آثار و یافته های دومزیل را از این منظر بررسی کند. هر چند با توجه به حجم بالا و گستردگی آثار او این نوشته فقط بمثابه یک جور یادداشت کوتاه برای معرفی اندیشه های یک مرد بزرگ است اما برای اولین بار سعی دارد از زاویه ای متفاوت به آثار او نگاه کند.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
مکانی برای بقا یا مکانی برای تجربه؟

ژرژ دومزیل متولد 4 مارس 1898 در پاریس بود. او در ورشو در سال 1924 از رساله دکتری اش با عنوان ضیافت جاودانگی دفاع کرد. رساله ای که بقول خودش سبب کشف دنیای هندواروپایی برای وی  شد. دنیایی که تمام عمر او را به خود مشغول داشت. او سپس به ترکیه می رود و در دانشگاه استانبول کرسی تاریخ ادیان به او واگذار می شود. اما ترکیه در ضمن برای او فرصتی برای آشنایی کامل با زبان های قفقازی بود. پس از آن به سوئد رفت و مقام استادی دانشگاه اوپسال را بدست آورد. این اما پایان سفرهای دانشگاهی او نبود. در کلژ دو فرانس پاریس ، کرسی تمدن هندواوروپایی بخاطر او تاسیس گشت و او تا زمان بازنشستگی در سال 1968 در این دانشگاه به تدریس می پرداخت. وی در اکتبر 1986 چشم از جهان فرو بست.

آنچه دومزیل را به شهرت رسانده است نظریه او در مورد هندواروپاییان می باشد. او روشی را در بررسی اساطیر پایه گذاری کرد که به اسطوره شناسی تطبیقی مشهور است. سواد گسترده ی او در مورد زبان های قفقازی، صرف ، نحو و دستور زبان آنها و نیز اساطیر این فرهنگ ها  این امکان و توانایی را به او داد  که دست به مقایسه بین اسطوره های فرهنگ های مختلف زده و بدین شکل نقاط مشترک بین آنها را استخراج نماید.او توانست با تکیه بر همین مشترکات یک سرچشمه ابتدایی به نام هندواروپایی را توضیح دهد. او با استفاده از این روش ساختار سه بخشی  یا سه کنش را در اقوام هندواروپایی شرح داد. کنش اول که خود را بصورت خدای شهریار و جادوگر نشان می دهد. کنش دوم رزمجویی و جنگاوری و در نهایت کنش سوم  که نشان دهنده زایایی و تولید و ثروت بود.

 طبق گفته او در ساختارهای اساطیری هندواروپاییان می توانیم این خویشکاری سه گانه را مشاهده کنیم.سه گانه های تور، اودن و فریر در اساطیر اسکاندیناوی  و یا طبقات سه گانه اجتماعی در نظام کاستی هند بسیار آشکار  این ساختار سه بخشی را نشان می دهند. اما گاه کشف این نظام سه کنشی در اساطیر دیگر همچون بعضی از داستان های قرون وسطی نیازمند تحلیل و واکاوی است. اسطوره شناسان بعد ی در مورد آثار دومزیل بسیار صحبت کرده اند .  آنها در عین تحسین او انتقادات زیادی را نیز نسبت به کار وی بیان نموده اند. از جمله اینکه در مواردی بنظر می رسد تحلیل های دومزیل تصنعی بوده و او سعی داشته به هر شکلی که شده نظام سه کنشی خود را در اساطیر ملل مختلف نشان دهد. اما آنچه که در اینجا برای ما اهمیت دارد بررسی مفهوم کار وی از دیدگاه اسطوره شناسی عصبی تکاملی است. دومزیل از سه کنش نام می برد که برای شیوه تفکری هندواروپاییان امری ضروری بوده است. به سختن دیگر آنها از دریچه این سه کنش به جهان خود می نگریستند و تجربه های اسطوره ای آنها در چهارچوب این سه کنش رخ می دهد. به سخن دیگر از نظر دومزیل نقشه ذهنی هندواروپایان بر اساس این سه کنش شکل گرفته است. می توان براحتی علت چنین چیزی را دریافت. این سه کنش به صورت مستقیم با زندگی مردم و در نتیجه بقای آنها سر و کار دارد. همه ی آنها به بقای یک جامعه کمک می کنند لذا اسطوره ای که بر مبنای آنها شکل می گیرد نیز تداعی کننده ی نیازهای واقعی آنها برای زنده ماندن است. شاید به همین دلیل باشد که دومزیل این سه کنش را در درمان و پزشکی نیز دنبال کرده و جنبه هیا مختلف آن را نشان می دهد، مقوله ای که ارتباط مستقیمی با بقا دارد.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
آثار باستانی و خوانشی نو از باستان جانورشناسی

دومزیل این موارد را از طریق مقایسه بین اسطوره ها دریافت. او از عصب شناسی و یا تکامل برای بررسی اسطوره ها یاری نگرفت اما دست آوردش نوعی بازخوانی عصبی تکاملی از اسطوره ها محسوب می شود. شاید اشتباه کرده باشد و شاید چنانکه همین اسطوره شناسی عصبی تکاملی نشان می دهد مبانی اساطیر بسیار پیچیده تر از آن هستند که به سه کنش شرح داده شده تقلیل یابند . اما نفس کار دومزیل و اینکه با بررسی در اساطیر به نتیجه ای عصبی تکاملی رسیده است از اهمیت بسیاری برخوردار می باشد و نشان می دهد که خود اساطیر می توانند منبعی مهم برای بررسی اسطوره ها در نظر گرفته شوند. اما چیزی که دومزیل در بررسی های خود از آن غافل می شود نقش زمان در تجربه های اسطوره ای است. اسطوره با زمان، حرکت کرده و با آن متحول می شود. برای دومزیل این سوال مطرح نمی گردد که قبل از این سه کنش چه بوده و حتی بعد از بوجود آمدن آن چرا با مهاجرت هندواروپایی ها علی رغم تغییر زمان و نیز زیستگاه، این سه کنش باید به شکلی ثابت و غیر قابل تغییر باقی بماند بطوریکه دومزیل سعی نماید رد پای آن را در داستان های متاخر جستجو نماید. اینها سوالات بسیار مهمی است که فقط زمانی قابل بررسی است که بجای بنیان های ثابت اسطوره ها دنبال بنیان هایی بگردیم که متغیر بوده و در طی زمان تغییر می کنند. همان بنیان هایی که اسطوره شناسی عصبی تکاملی به ما معرفی می نماید. بنیان هایی که آگاهی ما را می سازند. شاید  اسطوره شناسی عصبی تکاملی بتواند حرفهای تازه ای در مورد مسئله دشوار آگاهی به ما بگوید. اینکه چگونه آگاهی شکل گرفت و تکامل یافت. اسطوره شناسی عصبی تکاملی دریچه های نوینی را به ماهیت ذهن انسانی گشوده است.

2.5/5 - (2 امتیاز)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *