دغدغه های طبیبانه

ماهی که گم شد

عبدالرضا ناصر مقدسی

در روزنامه شرق به چاپ رسیده است

بعد از یک روز خسته کننده و طولانی ، شب هنگام در هیاهوی تهران به خانه بر می گشتم. انبوه خودروها در ترافیکی سرسام آور راه ها و بزرگراه ها را می پیمودند. و من فکر می کردم که چقدر از عمرم باید در این ترافیک و این صدای بوق و ناسزا و … تباه شود. اما چاره ای نبود باید هر روز  این راه را بروم و برگردم. برای همین دنبال دلخوشی هایی می گردم که بتواند به من یاری ببخشد و امید بدهد. گاهی موسیقی گوش می دهم. آهنگساز محبوب من کیتارو است که اوج های حماسی آهنگهایش با آنچه در این شهر بی قانون و افسار گسیخته می بینم ترکیب جالبی را بوجود می آورد. گاهی به پادکست گوش می دهم و گاهی که خسته تر از آن هستم که ذهن و گوشم را به ندایی بسپارم به این هیاهو خیره می شوم و دل دل می کنم که کی قرار است این راه به پایان برسد. اما بندرت یک تصویر زیبا شبهای کسل کننده  ترافیک های بی پایان تهران را زیبا می کند. و آن شب هم یکی از آن معدود شبها بود. داشتم بر می گشتم که تصویر بزرگ ماه در آسمان نظرم را بخود جلب کرد. ماه بزرگی  که نورش در میان این همه نور مزاحم شهر هنوز درخشان بود. آنقدر این صحنه برای من تاثیر گذار بود که می خواستم همان جا بایستم و از آن عکس بگیرم. حیف که سرعت بالای خودروها مانع از آن می شد که بتوان در گوشه و کنار این راه ها جایی برای ایستادن پیدا کرد. پس گفتم به اولین جای ممکن که رسیدم خودرو را نگه می دارم و عکسم را می گیرم. اما پس از اینکه بعد از زمانی طولانی ترافیک شبانه به من اجازه داد که در گوشه ای پارک کنم از ماه خبری نبود. هر چه گشتم فقط آسمان خراش های بی قواره ای بود که جلوی هر نوری را می گرفت، جلوی هر دلخوشی ای را. ماه گم شده بود. و من فقط می توانستم خاطره آن لحظه ی زیبا را در ذهنم ثبت کنم. همین.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
تهران، شهر بیمار

 

 

1/5 - (1 امتیاز)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *