قدیمی‌ترین داستان کشف شده‌ی انسان خردمند: قصه و راز زندگی

عبدالرضا ناصر مقدسی

یافته‌های باستان‌شناسی شگفت‌انگیز بوده و می‌توانند درک ما را نسبت به رفتار‌های خودمان تغییر دهد. بخصوص اگر باستان‌شناسی را نوعی سفر در تجربه‌های زیسته‌ی انسان‌ها در طول زمان بپنداریم. اینکه انسان‌ها جهان پیرامون خود را چگونه می‌دیده و تجربه می‌کرده‌اند می‌تواند به تجربه‌های ما از جهان پیرامونی خود غنای فراوانی ببخشد. این تجربه صرفاً یک جور دیدگاه نیست. شیوه زندگی کردن انسان هاست و شیوه‌ای است که بواسطه‌ی آن جهان را می‌شناسند. هنوز ناشناخته‌ها در مورد آدمی، زندگی او و آنچه بوجود می‌آورد و آنگونه که رفتار می‌کند بیشمار است و علم باستان‌شناسی اگر با تخیل همراه شود می‌تواند در پستو‌های ذهن آدمی دست به جستجو‌ زده و حرف‌های تازه‌ای از جنبه‌های ناشناخته ذهن بشری به ما بگوید. علم باستان‌شناسی مثل هر علم دیگری مبتنی بر شواهد است. و باز مانند هر علمی تفسیری فراتر از یافته‌های خود ارائه نمی‌دهد. اما وقتی به تجربه زیسته می‌رسیم تخیل می‌تواند دامنه‌ی تفکرات ما را بسیار گسترده نموده و راه را برای پرسش‌های بعدی و کشفیات آتی باز کند. علم بدون این خیال ورزی رشد نخواهد کرد. شاید به همین دلیل هم باشد که فیلم‌های علمی – تخیلی نقش مهمی در‌ایده پردازی و گسترش خود علم دارند. دانشمندان بزرگ پر از اینگونه خیال ورزی‌ها هستند و هیچ گاه گستره تخیل خود را محدود به یافته‌های صرفی نمی‌کنند که در نگاه اول بنظر می‌رسد علم بر پایه آن‌ها استوار شده است.
اخیراً مقاله‌ای در مجله نیچر به چاپ رسید که درک ما را از قدمت داستان گویی و توانایی پردازش اسطوره‌ای انسان تغییر می‌دهد و در عین حال انبوهی از سؤالات را بوجود می‌آورد. بازسنجی زمان این نقاشی با استفاده از تکنیک‌های جدید آن را به حدود ۵۱۲۰۰ سال قبل می‌رساند که زمانی قابل توجه در قدمت داستان سرایی و چه بسا تجربه اسطوره‌ای در ذهن انسان هوشمند است.

 

این نقاشی در غار سولاوسی در اندونزی توسط تیم مشترکی از کشور‌های اندونزی و استرالیا کشف شده است. جزئیات این نقاشی یک خوک وحشی را در کنار سه موجود شبه – انسان نشان می‌دهد. شبه انسان‌هایی که دم و یا خرطوم دارند. در دست یکی چیزی شبیه ابزار دیده می‌شود و یکی دیگر درست در مقابل پوزه‌ی خوک وحشی ترسیم شده است. در نگاه اول موضوع می‌تواند ساده باشد. می‌تواند نمایشی از یک شکار باشد. شکار نقش بسیار مهمی در زندگی و بقای اکثر جانداران از جمله انسان‌ها دارد. البته شکار در نزد انسان‌ها پیچیده‌تر شده و با داستان و آیین و اسطوره نیز همراه گشته است. پهلوانان حماسی بزرگ چون گیلگمش و گرشاسب و رستم همگی شکارگران بزرگی هم بوده‌اند. قبایل انسانی برای ادامه زندگی و بقای خود وابسته به شکار بودند لذا اصلاً دور از ذهن نخواهد بود اگر انسان‌ها بخواهند صحنه‌ی شکار خود را ترسیم و در مورد آن داستان سرایی نمایند.
اما دقت به جزئیات این تصویر، سؤال‌هایی را مطرح می‌نماید که نمی‌توان براحتی از کنار آن‌ها گذشت. سؤالاتی که فرض ابتدایی ما را در مورد شکار زیر سؤال برده و بدنبال آن فرضیه‌های جدیدی را مطرح می‌نماید:
چرا خوک وحشی این همه بزرگ کشیده شده است؟ ما اندازه واقعی خوک را می‌دانیم. اما در اینجا خوک بشکل اغراق شده‌ای بزرگ کشیده شده است.
آیا این موضوع بدلیل اهمیت خوک وحشی برای تغذیه‌ی قبیله بوده و یا نه میزان خطرناک بودن این حیوان را به نمایش می‌گذارد؟ اما اگر هدف ترسیم شکار بوده باید توفق انسان‌ها بر خوک به نمایش گذاشته شود. در حالیکه در این صحنه شبه- انسان‌ها چون موجوداتی اقماری در اطراف این خوک وحشی بزرگ می‌باشند.
چرا شبه انسان‌ها اینقدر کوچک تصویر شده‌اند؟ اگر آن‌ها شکارچی بودند پس باید تصاویر بنوعی طراحی می‌شد که این شکارچی بودن نشان داده شود؟ مثلاً بزرگتر از حیوان باشند و یا دست و پا‌های نیرومند آن‌ها برخ کشیده شود در حالیکه هیچ کدام آن‌ها را در این نقاشی مشاهده نمی‌کنیم.
چرا انسان با شمایل دیگری طرح شده و نوعی شکل هیبریدی به آن‌ها بخشیده شده است؟ اگر این شبه انسان‌ها شکارگر هستند چرا باید شمایلی دیگر بپذیرند؟ آیا برای ترساندن حیوان بوده یا فکر می‌کردند که اینگونه نیرویی مضاعف پیدا کرده‌اند؟
چرا جزئیات خوک اینققدر با دقت رسم ولی در مورد شبه انسان‌ها این جزئیات با دقت رسم نشده‌اند؟ اگر به نقاشی دوباره نگاه کنیم متوجه می‌شویم که حتی انحنای بدن خوک نیز با دقت بسیار رسم شده است.
در ضمن هیچ نشانه‌ای از زخمی روی جاندار و یا توفق و برتری این شبه انسان‌ها بر خوک مشاهده نمی‌شود؟ هیچ تیر یا نیزه‌ای بر بدن او فرو نرفته و آن شبه انسانی که درست در برابر پوزه‌ی خوک رسم شده احتمالاً مقهور سرعت و قدرت خوک خواهد بود.
با اینکه در نگاه اول با صحنه‌ای ساده روبرو هستیم اما همین نکاتی که ذکر شد این صحنه را بسیار پیچیده می‌نماید.
به همین دلایل بنظر می‌رسد باید در مورد اولین فرض توضیح دهنده‌ی این نقاشی یعنی صحنه شکار شک کرد. در قدم دوم همانطور که نویسندگان مقاله در نیچر ذکر می‌کنند باید به این نکته توجه داشت که این نقاشی یک داستان را بیان کرده و از عناصر داستانی استفاده کرده است. از این رو نویسندگان مقاله این نقاشی را اولین نشانه از قصه گویی در تاریخ انسانی می‌دانند. آن‌ها حتی این فرض را نیز مطرح می‌کنند که این تصویر ممکن است نشان دهنده‌ی یک اسطوره باشد. اما همین فرض قصه گویی نتایج دیگری نیز بدنبال دارد. قصه گویی فرایند پیچیده‌ای بوده که لوازم شناختی خاص خود را می‌طلبد. مهمترین این عناصر بغیر از صحنه پردازی در وقوع یک اتفاق و توانایی روایت آن، نقش بالای تخیل در تغییر و دگردیسی در واقعیت است. قصه تغییر دهنده‌ی واقعیت جهان فیزیکی می‌باشد. قصه از روابطی می‌گوید که در جهان فیزیکی وجود ندارد. حتی اگر شخصیت‌های قصه واقعی باشند وقتی روی روابط و ویژگی‌های خاصی از آن‌ها تأکید می‌شود عملاً روایتی شکل می‌گیرد که در جهان واقعی وجود نداشته است. قصه بیان یک تجربه زیسته است. نوعی گسترش جهان. و بواسطه‌ی قصه است که ما جهانی بزرگتر و پیچیده‌تر برای زندگی داریم. از طرف دیگر قصه راهی مهم برای ورود تخیل در روابط انسانی و نیز تعامل ما با جهان است. تخیلی که در این نقاشی نیز مشهود بوده و خود را در غالب تصاویری از شبه انسان‌ها با توصیفاتی که شد نشان می‌دهد. نویسندگان برای تو. صیف موضوع از لفظ تریانتروپ استفاده می‌کنند که شاهدی بر استفاده از تخیل برای بوجود آوردن یک جانداری هیبریدی است.
شاید فکر کنیم که انسان پنجاه هزار سال قبل خودش را بشکلی تغییر یافته ترسیم کرده است. در این صورت به هر دلیلی انسان خواسته اینگونه خود را ترسیم کند. او از دایره‌ی انسان بودن خود خارج نشده و فقط خود را به شکلی دیگر ترسیم کرده است. بسخن دیگر او ماسکی بر صورت گذاشته است. با این توضیح و فرض، چیزی بر قابلیت‌های او افزوده نمی‌شود و او فرضا در یک استتار قرار گرفته است. این نوعی درک رئال از انسان و شرایط او و نیز تصوراتی است که در مورد خودش دارد. اما وقتی عنصر تخیل وارد بحث می‌شود انسان بواسطه‌ی همین عنصر تمایل به تغییر خود دارد. تغییری که او را به توانایی‌های دیگر و فراتر از آنچه هست مقدور سازد. این چیزی است که در طول تاریخ بشری با آن روبرو هستیم. و بر اساس یافته‌های باستان‌شناسی، نقاشی غار سولاوسی یکی از اولین شواهد آن است.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
کودک نئاندرتال مبتلا سندروم داون؛ تنوع زیستی و تجربه‌های معنادار

 

دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس

📝 نویسندهدکتر عبدالرضا ناصر مقدسی

مطلب چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *