دغدغه های طبیبانه
نه به جنگ
عبدالرضا ناصر مقدسی
در روزنامه شرق به چاپ رسده است
چهل و سه سالی که از زندگی من می گذرد پر از حادثه های تلخ وشیرین – و شاید بگویم بیشتر تلخ- در جهان بوده است. این همه جنگ در این مدت کوتاه و آنهم در اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره سوم میلادی می تواند بسیار شگفت انگیز باشد. وقتی تاریخ بشر را می خوانیم می بینیم که وضع به این منوال بوده است. انسانها براحتی و بر سر موضوعات مختلف دست به تقابل و دشمنی با یکدیگر زده و در بدترین شکل ممکن به تعدی به حقوق دیگران و جنگ های پردامنه می پردازند. همین الان می بینیم که در اوکراین چه خبر است. اینکه چرا باید یک دولت صرفا به توهم امنیت خود جنگی تمام عیار را علیه سرزمینی که تهدیدی برای آن نیست برپا کند فقط با این استدلال که هیچ ابرقدرتی حضور ابرقدرتی دیگر را در حیاط خلوت خود قبول نمی کند موضوعی نیست که قابل فهم باشد. شخصا نمی توانم متوجه شوم که این استدلال در روابط بین المللی و توازن قوای جهانی چرا باید براحتی به قیمت کشته شدن هزاران مردم بی گناه منجر شود و به آسانی نیز این کشتار توجیه گردد. کشف گورهای دسته جمعی فقط قساوتی را نشان می دهد که بی هیچ منطق و تفکری رخ می دهد و همین سوالالت زیادی را بر می انگیزد. بعد از دو جنگ بزرگ جهانی و کشته شدن میلیون ها نفر چنین بنظر می رسید که شاید بشر نیاز به تجدید تفکر در مورد بسیاری از اعمال خود داشته باشد. ایجاد سازمان ملل متحده و سایر سازمان های بین المللی گامی در همین جهت می توانست تلقی گردد. اما بعد از آن نیز ما نتنها شاهد جنگ های بسیار بلکه قتل عام های بسیاری بودیم. هنوز که هنوز است اتفاقی که در یوگسلاوی سابق رخ داد و قتل عام در شهر سربرنیتسا که تحت حفاظت نیروهای هلندی سازمان ملل متحده بود از خاطرمان نرفته است. اینکه چگونه افسران هلندی با راتکو ملادیچ معروف به قصاب بوسنی در دیداری دوستانه شراب نوشیدند و بعد شهر را ترک کردند تا نیروهای صرب دست به یکی از فجیع ترین وحشی گری ها در تاریخ معاصر بشریت بزنند. چرا انسان این گونه است؟ و چرا برای منافع شخصی خود دست به هر کاری می زند؟ و چرا قدرت توجیه انجام یک جنایت از قدرت منطق و تفکر تا بدین حد بالاتر است؟ پیام ها و اندرزهای اخلاقی در نگاه اول بسیار ساده و در عین حال مقبول و منطقی بنظر می رسند: اینکه همدیگر را نکشید، اینکه هیچ چیز بالاتر از جان آدمی نیست، اینکه حقوق هم را پایمال نکنید، اینکه به همه محبت کنید، اینکه سعه صدر داشته باشید و بلند نظر باشید ظاهرا مورد توافق همه بوده و همه نتنها این پیامها را قبول دارند بلکه تجویز هم می کنند. اما وقتی که به عمل می رسد و بخصوص وقتی پای منافع در میان باشد انگار خط بطلانی بر روی همه اینها کشیده می شود و تمام این توصیه ها نادیده گرفته می شود. انسان ها براحتی و بدون اینکه در مورد درستی اعمالشان کوچکترین شکی به خود راه دهند همه ی اینها را زیر پا می گذارند. اما چرا؟ چرا بشر تا بدین حد بر اساس غرایز خود عمل می کند؟ و چرا « نه به جنگ» فقط جزء شعارهای پرطمطراق سیاستمدارانی محسوب می شود که وقتی پای منافعشان در میان باشد همه چیز حتی جان آدمیان را به این راحتی قربانی می کنند؟
بدون دیدگاه