دغدغههای طبیبانه
ریشههایی که پوسانده میشوند!
عبدالرضا ناصر مقدسی
آخرین باری که به کیش رفتم حدود دو سال پیش بود. سخنرانی داشتم. در آن فرصت کوتاه سری به شهر قدیمی حریره و درخت کهنسال آن زدم. دیگر شب شده بود. در آن فضای گرگ و میش در کنار آن درخت حس خوبی به من دست داده بود. من که از کار روزانه و آنهمه استرس همیشگی خسته بودم ساعتی کنار آن درخت نشستم. برنامهام این بود که در اولین فرصتی که به کیش رفتم دوباره سری به آن درخت کهنسال بزنم. درختی که نتنها شاهد حوادث بسیاری در این سرزمین بود بلکه حس قدمت و هویت به من میداد. میتوانستم حس کنم که هویت من، که ریشههای من هنوز زنده هستند و نفس میکشند. اما همین چندی پیش بود که با کمال حیرت و تعجب خواندم که ای درخت انجیر معابد هرس شده و این هرس غیر اصولی و علمی سبب خشک شدن آن شده است. یعنی چه درخت هرس شده؟ مگر مسئول نداشته است؟ میراث فرهنگی چکاره بوده؟ و بعد کمی که به خودم میآیم یادم میآید که نه، مسئولی نداشته است. اگر مسئول داشت که باروی منسب به دوران هخامنشیان را در گلپایگان اینگونه بی رحمانه تخریب نمیکردند. اگر مسئولی بود بافت تاریخی شیراز اینگونه صحنه آماج نمیشد و اگر مسئولی بود دریاچهی ارومیه به آن عظمت خشک نمیشد و به شوره زار تبدیل نمیگشت. دریاچهی به آن عظمت خشک شد چه برسد درختی که دور از آنهمه پاساژهای کیش و در گوشهای ساکت و تنها قرار داشت. نمیدانم چرا درک اینکه هویت ما وابسته به همین درختان و دریاچهها و بناهای تاریخی است تا بدین اندازه سخت و دشوار میباشد. ریشههای ما بعمد در حال پوسانده شدن هستند و صدایی از هیچ کس نیز بر نمیخیزد. میترسم تا به خودمان بیاییم ایران به شوره زاری لم یزرع بدل شود که فقط نامی از آن شاید در کتابهای تاریخ بجا بماند. سعی میکنم به اینها فکر نکنم. سعی میکنم هر جا که اثری یا بنایی یا چیزی که مرا به این کشور وصل میکند ببینم در مورد آن بنویسم، فارغ از اینکه فردا به عمد یا به سهو نابود بشود یانه. امیدوارم من به وظیفه خود عمل کرده باشم. من آنچیزی را که دیدم در خاطراتِ یادداشتهایم بجا بگذارم. این کمترین کاری است که در برابر تخریب گستردهی این تمدن و فرهنگ باستانی از من بر میآید.
بدون دیدگاه