دغدغههای طبیبانه: خرد انقراض
عبدالرضا ناصر مقدسی
مدتهاست که در مورد “خودکشی” بعنوان یک مفهوم فکر میکنم. معمولاً خودکشی را به عنوان یک جور پدیده روانشناختی میشناسیم. انسان در شرایط روحی بدی قرار میگیرد. فشارها روی او افزایش یافته و زمانی از حد او خارج شده و در یک اقدام ناگهانی دست به خودکشی میزند. یا اینکه افسردگی مزمنی داشته که بتدریج افزایش یافته و او را به این نقطه رسانده که دست به خودکشی بزند. از همین رو داشتن افکار خودکشی یا اقدام به آن یک اورژانس روانپزشکی محسوب میشود که باید سریعاً به آن رسیدگی نمود. از این زاویه افسردگی یک مسأله زیستی است که بواسطه اختلالات روانشناختی بوجود میآید. این اختلالات میتواند عوامل درونی و یا بیرونی داشته باشد. عامل درونی همان تغییر نوروترانسمیترهایی مثل سروتونین و دوپامین و نوراپی نفرین است که در ایجاد افسردگی نقش دارند. عامل بیرونی هم همان اتفاقات زندگی، گذشته و حال انسان است که میتواند سبب بدتر شدن وضعیت روحی انسان گردد. لذا برای جلوگیری از آن هم باید اقدامات مشخصی کرد.
دارو مصرف نمود و تحت درمانهای روانپزشکی و روان درمانی قرار گرفت. شرایط زندگی را تغییر داد و تا میتوان عوامل ایجادکننده آن را از اطراف خود حذف نمود. اینها همگی درست است. اما آنچه در طول این سالها ذهن من را به خود مشغول داشته این است که گاه خودکشی میتواند یک انتخاب باشد. فرد انتخاب میکند که بمیرد. و او در این انتخاب آزاد است. بعنوان یک پزشک همواره کوشیدهام و خواهم کوشید که جان انسانها را حفظ کنم. از نظر من زندگی بر مرگ ارجحیت دارد. و تلاش برای زندگی و اینکه به دیگران فرصت زندگی بدهیم بهترین کاری است که بعنوان یک انسان میتوانیم انجام دهیم. اما در پستوی ذهنم گاهی با این سؤال درگیر میشوم که چه لزومی برای زندگی کردن وجود دارد و چرا و طبق چه قاعدهای زیستن از مردن برتر و بهتر است؟ سؤالی بغایت پیچیده که بنظر میرسد پاسخی هم برای آن وجود ندارد. آلبر کامو در افسانه سیزیف درست میگوید: « مسأله فلسفیای که واقعاً با اهمیت باشد، یکی بیش نیست و آن خودکشی است.
داوری در اینکه زندگی کردن به زحمتش میارزد یا نه، پاسخ به پرسش بنیادین فلسفه است. باقی قضایا، اینکه جهان سه بعد دارد، یا اینکه ذهن آدمی بر نه یا دوازده دسته است، به دنبال آن میآید. هرگز به خودکشی جز به صورت پدیدهای اجتماعی نپرداختهاند. برعکس، موضوع مورد بحث در اینجا، پیش از هرچیز رابطه میاناندیشۀ فردی و خودکشی است، کنشی از این دست، همانند یک اثر بزرگ هنری در سکوت قلب تداوم میشود، اما خود انسان از آن بیخبراست. یک شب تیری شلیک میکند یا خود را غرق میکند. برای هر خودکشی دلایل فراوانی میتوان یافت و به طور کلی، دلایل آشکارتر لزوماً مؤثرتر نیستند، مردم به ندرت از روی فکر(البته فرض آن ناممکن نیست) دست به خودکشی میزنند».
کامو پزشک نبود و از این رو شاید بطور کاملاً مستقیم دغدغهی زندگی و مرگ انسانها در پایهایترین شکل زیستی خود را نداشت. شاید خیلی از ماها از جنگ بیزار باشیم و به کشتن انسانی اعتراض کنیم. اما تعداد بسیار کمتری از ما همانند پزشکان با مرگ و زندگی بشکلی کاملاً زیستی و روزمره روبرو هستیم. پزشکی جنبهای دوگانه دارد: هم با تولد و زندگی روبروست هم با مرگ و نیستی. و یک پزشک همواره بدنبال زندگی بوده و سعی میکند که جان بیمارانش را حفظ کند. اما چرا؟ چرا زیستن بر مردن ارجح است؟ و چرا عدهای -ولو بسیار اندک- از سر فکر و انتخاب دست به خودکشیزده و در این سؤال بزرگ فلسفی، مرگ را انتخاب میکنند؟ای کاش میشد از آنها پرسید. حیف که دیگر میان ما نیستند.
دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس
نویسنده: دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی
بدون دیدگاه