از هجمه ژن‌ها تا محیطی که ما را تغییر می‌دهد: انسان در تجربه زیسته‌ی خودش تابع کدام عامل است؟

عبدالرضا ناصر مقدسی

شاید بتوان گفت که شخصیت ما حاصل همکاری و گاه تعارض بین ما بعنوان یک واحد بیولوژیک که توسط ژن‌هایمان ساخته شده با جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم. در این بین بعضی از ویژگی‌های ما می‌توانند نقش واسطه را ایفا می‌کنند و حتی گاه مهمترین عامل تعیین‌کننده در این تعارض و یا تعامل باشند: بدنی که جایگاه ما را در جهان تعیین کرده و مغزی که به ما توانایی‌های شناختی می‌بخشد. البته گاهی تغییری در هریک از این‌ها برای همیشه آن چیزی که هستیم را تغییر می‌دهد. مثلاً یک کروموزوم اضافه می‌تواند ما را به سندرم داون مبتلا کرده، یک سکته مغزی با آسیبی همیشگی به بافت مغز توانایی‌های شناختی ما را بطور جدی دستخوش تغییر نموده و یا یک سیل ویرانگر بطور کلی ما را از صحنه هستی حذف کند. اما در میانه این تغییرات وحشتناک ما در نوسانی بین بیولوژی و محیط در حال حرکت هستیم.

اینکه چقدر از شخصیت ما و آنچه هویت ما را می‌سازد حاصل هر یک از این دو است، سؤالی ست که همیشه کارشناسان امر با آن روبرو بوده‌اند. سؤالی که در نهایت باید به این سؤال پاسخ دهد که ما چه هستیم: جبری که ناشی از ژن یا محیط بوده و یا نه، انتخابی که حاصل تعامل بین این دو بوده و نوعی انعطاف را به ما و بدن ما اعطا می‌کند. بغیر از یافته‌های علمی می‌توان این سؤال را به طریقی دیگر نیز دنبال کرد و پرسید که تجربه زیسته بشر از این تعامل یا تقابل چه چیزی به ما می‌گوید؟ این سؤال می‌تواند نامربوط نیز باشد. زیرا کمی بیش از صد سال است که ما با ژن آشناییم و اینکه ما تابع کدام عامل – ژن یا محیط – هستیم سؤالی بسیار جدیدتر است.

ولی باید توجه داشت که سؤال در مورد اینکه تجربه زیسته ما از این مسأله چه می‌گوید لزوماً به دانستن مفهوم ژن و محیط بستگی ندارد. بلکه می‌خواهد بداند یک انسان از بدو تولد تا پیری چرا و چگونه تغییر می‌کند؟ مشخص است که پاسخ به این سؤال می‌تواند پاسخی به همان سؤال عمیق‌تر ما باشد. هنگامی که تاریخ‌اندیشه را می‌خوانیم متوجه می‌شویم که این سؤال، سؤالی اساسی برای بشر در تمام دوره‌ی تاریخ زیستنش بوده و‌اندیشمندان و حکیمان بسیاری در پی پاسخ به آن بوده‌اند و در مورد آن‌اندیشیده‌اند.

گاهی در حماسه‌ها و اسطوره‌ها توصیفاتی دیده می‌شود یا شخصیت‌هایی وجود دارند که بر بعضی از تجربیات زیسته انسانی منطبقند و انگار انسان‌ها خواسته‌اند با مطرح کردن آن‌ها به سؤالی مهم‌تر پاسخ دهند. شخصیت زال زر در شاهنامه فردوسی یکی از این موارد بوده و می‌تواند محلی برای یک بحث علمی در بستر اسطوره باشد. بین ژن و محیط و وقتی هر دو در تکاپوی غلبه بر هویت انسانی باشند کدام یک پیروز است؟ آیا تعاملی بین آن دو اتفاق می‌افتد؟ اگر تعاملی هست چگونه واقع می‌شود؟

نقش بدن و مغز و سایر ارگان‌های ما در این تقابل/تعامل چیست؟ بیشک در داستان زال زر نمی‌توانیم بطور کاملاً مشخص روی این موارد انگشت بگذاریم اما در این داستان‌ها نشانه‌هایی است که می‌تواند به تجربه زیسته ما از چگونگی ما در این جهان پاسخ دهد. اگرچه نامی از ژن و محیط و مغز و بدن نبرده اما وقتی به تجربه زیسته ما بازتعریف شود در سایه اکتشافات جدید بشری می‌توان چنین توضیحاتی را برای آن ارائه داد. اینکه داستان زال می‌تواند چنین تجربه زیسته‌ای را به ما ارائه دهد با خواندن کتاب «فرزندان تلماسه » نوشته فرانک هربرت به ذهن من رسید.

جلد سوم تلماسه با نام «فرزندان تلماسه» از کودکان پیش زاد سخن می‌گوید. کودکانی که از بدو تولد، خود نیستند بلکه انبوهی از زندگانی پیشینیان را در خود انباشته دارند و این پیشینیان هر یک به صدایی در مغز آن‌ها بدل می‌شود و این گونه آن‌ها را در سیطره انبوه صدا‌های از پیش موجود فرو می‌برند. گاهی مغلوب این صدا‌ها و زندگی‌های جاری پیشینیان در مغزشان می‌شوند و گاه همچون لیتو فرزند پل آتریدیز می‌توانند خود را از انبوه زندگانی‌ها جدا کرده و زندگی مخصوص خود را بوجود آورند. فرانک هربرت در این کتاب به رابطه ژن و محیط کاری ندارد. ولی وقتی کتاب را می‌خوانیم دور از ذهن نخواهد بود اگر آن زندگانی پیشینیان را چون انبوهی از ژن‌های بر هم انباشته تصور کنیم که در زندگی یک فرد جاری بوده و می‌توانند زندگی او را تحت کنترل خود درآورند.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
آیا می توان از یک اسطوره ام آر آی بعمل آورد؟

به همین دلیل مفهوم پیش زاد نوعی راهنما در اختیار من گذاشت که از طریق آن زندگی زال زر را بهتر درک کنم. زال از سام پهلوان بزرگ ایرانیان و پری دخت که در واقع یک پری است بدنیا می‌آید. او در بدو تولد پیر است. مو‌های سپیدی دارد و انگار زمانه زیادی را پیش از تولد طی کرده است. نه اینکه زندگی‌های دیگران در او جاری باشد. او در مرحله‌ای از رشد جنین که بیش از همه تابعی از ژنتیک ما است آنقدر زندگی کرده که پیر بدنیا آمده است. هر انسانی در زندگی خود دوران محدودی را زندگی کرده و در این دوران محدود دوره‌های مختلف رشد را طی می‌کند. از جمله اینکه نه ماه را در زهدان مادر سپری می‌نماید. در این نه ماه شاید بتوان گفت این ژنتیک است که مراحل رشد او را تعیین کرده – هرچند محیط و شرایط مادر نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است- و بعد از تولد اگرچه هنوز ژنتیک بسیار مؤثر است اما تأثیرات محیط اثر بیشتری در زندگی او خواهد داشت.

حال زال که در همان بدو تولد پیر است زمان زیادی را در دوران ژنتیکی خود بسر برده و با زیسته‌ای پر از تجربه ژنی بدنیا می‌آید. چنین کسی باید بیش از هر کس دیگری تابعی از ژن‌های خود باشد و محیط اثر کمتری در ساختار شخصیت او داشته باشد. اما زندگانی او بطرز متفاوتی رقم می‌خورد. او که در چشم پدر بواسطه‌ی ظاهری که دارد یک اهریمن است در دامنه کوه البرز ر‌ها شده تا خوراک درندگان گردد. اما سیمرغ او را می‌یابد و در کنار فرزندانش بزرگ می‌کند. او زندگی خارج از رحم مادر را در دل طبیعت آغاز می‌کند. یک جور دوران رشد کاملاً متفاوت که بیولوژی حیوانات و رفتار‌های آن‌ها بر سرشت او تأثیر می‌گذارد. وقتی بزرگ و برومند می‌شود دوباره به زندگی میان انسان‌ها باز می‌گردد.

سام از کرده خود پشیمان شده و بدنبال او می‌آید. جالب است که این زال بزرگ شده در دل طبیعت هیچ مشکلی برای زندگی بین انسان‌ها ندارد. انگار پیش از این برای چنین زندگی‌ای دوره دیده است. از این جا به بعد زندگی او هم بعنوان یک پهلوان و هم کسی که بزرگی خاندان سیستان را دارد آغاز می‌گردد. او به شخصیتی عجیب در شاهنامه بدل می‌شود. با رودابه دختر مهراب کابلی که از نژاد ضحاک است ادواج می‌کند. رستم از او بدنیا می‌آید. و او از تمام این پهلوانان بیشتر عمر می‌کند. کسی که پیر بدنیا آمده و در کنام حیوانات رشد کرده طولانی‌ترین زندگی را میان خاندان خود دارد. بیش از تمام فرزندانش. حتی در باور‌های عامیانه مرگ زال را بسیار اخیر می‌دانند. یعنی تا همین چندی پیش او در میان ما زندگی می‌کرده است.

در شاهنامه پس از اینکه بهمن سیستان را به آتش کشید و فرامرز را بر دار می‌کشد دیگر نشانی از زال نمی‌بینیم. بقول محمد مختاری او در تاریخ محو می‌شود. پس زال سه مرحله را طی می‌کند. اول هجمه ژن‌ها در زهدان مادر که سبب می‌شود او زندگی طولانی ژنتیکی داشته باشد و پیر بدنیا بیاید. شاید جالب باشد که ما یک بیماری ژنتیکی با نام سندروم پروگریا یا پیری زودرس داریم که کودکانی که با این سندرم و بخاطر نقص ژنتیکی بدنیا می‌آیند چهره‌ای پیر دارند. یعنی ژنتیک بر تمام زندگی آن‌ها چنبره‌زده و همه چیز را تابع خود کرده است. زال اما گرچه پیر بدنیا می‌آید ولی به رشد و تکامل خود ادامه می‌دهد. انگار جنگ او با ژنتیک در همان بدو تولد به پایان رسیده و اکنون مرحله‌ی تازه‌ای را آغاز کرده است.

بعد بعنوان بزرگ خاندان سیستان به زندگی خود ادامه می‌دهد و تقریباً از اول تا آخر حماسه را حضور دارد. سهراب، رستم و فرامرز همه کشته می‌شوند اما او زنده است. انگار حماسه نیز او را نمی‌کشد. حماسه مثل یک بیماری می‌تواند منجر به مرگ پهلوانان گردد. زیرا در حماسه نتیجه کار پهلوان بنوعی محتوم می‌باشد. رستم باید کشته شود چون اسفندیار نظرکرده را کشته است. اگر تا پیش از تولد با جبر ژنتیک دسته و پنجه نرم می‌کرده، در فضای حماسی باید با جبر حماسه روبرو شود و زال تنها کسی است که این جبر را نیز پشت سر می‌گذارد. حالا مرحله‌ی تاریخی رخ می‌دهد. مرحله‌ای که بقول محمد مختاری، زال نیز در وزش باد‌های سهمگینی آن نه اینکه بمیرد بلکه گم می‌شود.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
مغز انسان و یافته ای جدید در مورد موش های دالان ساز

مرحله تاریخی اما همان مرحله انسانی است. ما نه با جبر ژنتیکی و نه با جبر حماسی روبرو هستیم. بلکه انتخاب ما در کنار تمام این جبر‌ها و ملزومات فرهنگی است که زندگی ما را می‌سازد. جالب است زال وارد این مرحله می‌شود اما از او شرحی بعنوان یک فرد تاریخی به این معنا که بجای جبر حماسی یا اساطیری دست به انتخاب بزند و کار‌هایش همانند هر فرد تاریخی ترکیبی از همه‌ی این‌ها باشد در دست نداریم. زال در تاریخ نمی‌میرد بلکه گم می‌شود. حتی در روایاتی مرگ زال را خیلی متاخر دانسته‌اند. زال تا این زمان چه می‌کرده است؟ آیا او به زندگی تاریخی تن داده و برای همین به پیری گمنام در گوشه‌ای از زمین بدل شده که دیگر توانایی تأثیر‌گذاری بر شاهان را نداشته است؟ آیا تاریخ او را این گونه تغییر داده است؟ یا نه، ما ایرانیان در تجربه زیسته خود نخواسته‌ایم او را تاریخی نموده و کماکان ذهنیتی حماسی نسبت به زندگانی این پیر خردمند خاندان سیستان داریم؟

ما هیچ گاه به باز خوانی اساطیر و حماسه‌های خود این گونه در سایه تحولات دنیای جدید نپرداخته‌ایم. برای ما اسطوره و حماسه همواره امری قدیمی و متعلق به گذشته بوده‌اند. اما همه‌ی آن‌ها تجربه‌های زیسته انسان‌ها در برابر جهانی است که ملزومات جدیدی را برای آن‌ها بوجود می‌آورد و آن‌ها در پی راه حلی برای آن بودند. شاید بوجود آمدن شخصیتی که ادوار مختلف ذهنی و بدنی انسان را طی می‌کند در همین جهت باشد. کسی که سپید موی بدنیا می‌آید که در نگاه جدید حاصل یک تغییر ژنتیکی بوده و این تغییر ژنتیکی می‌تواند گاه آنقدر قدرتمند باشد که کل زندگی و ممات یک فرد را در دست بگیرد.

سپس کل حماسه را که نوعی جبر داستانی بر آن حاکم بوده و سرگذشت پهلوانان بنوعی از پیش و در طالع آن‌ها مشخص است طی می‌نماید. و در انتها وارد تاریخی می‌شود که نتنها همه‌ی این جبر‌ها در آن وجود دارد بلکه انتخاب انسانی نیز در آن تأثیر‌گذار است. چه بر سر کسی می‌آید که مانند همه‌ی ما تحت تأثیر جبر ژنتیک و فرهنگی بوده و در عین حال می‌خواهد در دنیای جدید که باید دست به انتخاب بزند زندگی کند؟

زال زر در چنین دنیایی گم می‌شود. تبدیل به یک انسان معمولی می‌گردد که جایی در حال زندگی بوده و طبق بعضی اعتقادات عامیانه همین چندی پیش درگذشته است. باید توجه داشت این سرگذشت اکثر ماست. ما نیز تابعی از این جبر ژنتیکی و فرهنگی بوده و دامنه انتخاب‌های محدودی داریم که صرفاً به ما اجازه می‌دهد تا بعنوان یک انسان معمولی زندگی کنیم. لذا چه بسا بر اساس این استدلال بتوان زال را تجربه زیسته انبوه انسان‌ها در درون یک شخصیت حماسی دانست.

انبوه انسان‌هایی که گاه ژن‌ها به زانویشان در آورده، گاه توانسته‌اند همچون زال از جبر ژن‌ها بگریزند، اما اینبار ملزومات فرهنگی و آن داستان سرنوشت محتوم ناشی از شرایط محیطی- مثل موضوعات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی- است که بر آن‌ها غلبه می‌کند و در نهایت کسانی که تاریخمند شده و وارد تاریخ می‌گردند. اکثرا زندگی خود را دارند و گاه تاریخ می‌سازند. شاید زمان آن باشد که داستانی از زال در زمانه جدید که ضرورت تاریخی و نیاز به انتخاب بر او غلبه کرده نوشته شود و تجربه‌ای دیگر به تجربه‌های این پیرخردمند کهنسال حماسه‌های ما افزوده گردد.

 

دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس

📝 نویسندهدکتر عبدالرضا ناصر مقدسی

مقاله چقدر مفید بود؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *