پرواز سیمرغ ها بر فراز ترس و اضطراب

عبدالرضا ناصرمقدسی

در موزه ی ارومیه با کاشی لعابداری از دوره ی ایلخانی برخوردم که بر اساس توضیح مختصر کنار آن در تخت سلیمان یافت شده است. این نقش خیلی نظر من را به خود جلب نمود.

 دو پرنده ی افسانه ای که پرواز می کردند و بیش از هر چیزی من را به یاد سیمرغ می انداختند. بزرگی آنها که در نقاشی القا می شد، همراه با جزئیات بسیار اندامشان و بالهای بزرگ و دم دراز همه و همه بیش از هر چیزی یادآور سیمرغ بود. اما نکته ی قابل توجه این بود که بجای یک سیمرغ، دو سیمرغ نقاشی شده است. تا جایی که من طرحهای مختلف سیمرغ را دیده ام همیشه بصورت تکی و منفرد نقاشی شده است. از این رو این کاشی خیلی جلب توجه می نمود . کمی که بیشتر دقت کردم دیدم که علی رغم تشابه ظاهری، این دو سیمرغ با هم تفاوت های بسیاری دارند. سیمرغ جلویی با منقار بسته در حال پرواز است.

در حالی که سیمرغ عقبی با منقاری باز که بیش از هر چیزی اضطراب را به خاطر می آورد  پرواز می کند. میزان گشودگی بالها با هم متفاوت است. دو دنباله بر سر سیمرغ جلویی و سه دنباله روبان مانند بر سر سیمرغ عقبی است. شکل بالها با هم متفاوت بوده و دم این پرندگان نیز تفاوت هایی با هم دارند. اینها همه بدان معناست که سیمرغ ها یکی مذکر و دیگری مونث هستند.

 

 

اما این سیمرغ ها بخصوص سیمرغ عقبی – که بنظر می رسد بیشتر در خطر است- از چه ترسیده اند؟

تنها جایی که شاید اشاره ای به جفت سیمرغ باشد در هفت خوان اسفندیار است. در خوان پنجم اسفندیار با حیله ای موفق به کشتن سیمرغی می گردد که از آن به جفت سیمرغ مشهوری که در ادامه شاهنامه به رستم کمک می کند تا اسفندیار را بکشد یاد شده است.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
پیکرک‌های گلی

یکى کوه بینى سر اندر هوا

بروبر یکى مرغ فرمانروا

که سیمرغ گوید ورا کار جوى

چو پرّنده کوهیست پیکار جوى‏

اگر پیل بیند برآرد بابر

ز دریا نهنگ و بخشکى هژبر

نبیند ز برداشتن هیچ رنج

تو او را چو گرگ و چو جادو مسنج‏

دو بچّست با او ببالاى او

همان راى پیوسته با راى او

چو او بر هوا رفت و گسترد پر

ندارد زمین هوش و خورشید فر

اگر باز گردى بود سودمند

نیازى بسیمرغ و کوه بلند

ازو در بخندید و گفت اى شگفت

به پیکان بدوزم من او را دو کفت‏

ببرّم بشمشیر هندى برش

بخاک اندر آرم ز بالا سرش‏

چو خورشید تابنده بنمود پشت

دل خاور از پشت او شد درشت‏

سر جنگ جویان سپه برگرفت

سخنهاى سیمرغ در سر گرفت‏

همه شب همى راند از خود گروه

چو خورشید تابان بر آمد ز کوه‏

چراغ زمان و زمین تازه کرد

در و دشت بر دیگر اندازه کرد

همان اسپ و گردون و صندوق برد

سپه را بسالار لشکر سپرد

همى رفت چون باد فرمانروا

یکى کوه دیدش سر اندر هوا

بران سایه بر اسپ و گردون بداشت

روان را باندیشه اندر گماشت‏

همى آفرین خواند بر یک خداى

که گیتى به فرمان او شد بپاى‏

چو سیمرغ از دور صندوق دید

پسش لشکر و ناله بوق دید

ز کوه اندر آمد چو ابرى سیاه

نه خورشید بد نیز روشن نه ماه‏

بدان بد که گردون بگیرد بچنگ

بران سان که نخچیر گیرد پلنگ‏

بران تیغها زد دو پا و دو پر

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
خدایگان و بنده - مهری از دوره ایلامی

نماند ایچ سیمرغ را زیب و فر

بچنگ و بمنقار چندى تپید

چو تنگ اندر آمد فرو آرمید

چو دیدند سیمرغ را بچگان

خروشان و خون از دو دیده چکان‏

چنان بردمیدند از آن جایگاه

که از سهمشان دیده گم کرد راه‏

چو سیمرغ زان تیغها گشت سست

بخوناب صندوق و گردون بشست‏

ز صندوق بیرون شد اسفندیار

بغرّید با آلت کارزار

زره در برو تیغ هندى بچنگ

چه زور آورد مرغ پیش نهنگ‏

همى زد برو تیغ تا پاره گشت

چنان چاره گر مرغ بیچاره گشت

 

آیا آنچه بر این کاشی نقاشی شده همان ترس و اضطراب سیمرغان از دلیری اسفندیار است؟

 

 

2.4/5 - (7 امتیاز)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *