اسطوره شناسی عصبی تکاملی

از نوروآنتروپولوژی تا اسطوره شناسی عصبی تکاملی

دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی-این نوشته در مجله عصر انسان شناسی به چاپ رسیده است

ونوس ها از جمله مجسمه های مشهوری هستند که در سرتاسر جهان یافت می شوند و متعلق به دوران پیش از تاریخ می باشند.این ونوسها مجسمه های زنانی هستند که اندامهای مرتبط به باروری همانند سینه ها ،اعضای تناسلی، رانها و نیز شکم آنها به میزان اغراق آمیزی بزرگ نشان داده شده است.نمونه ی این مجسمه ها در ایران نیز یافت شده است که مشهورترین آنها ونوس سراب می باشد. تپه سراب در 7 کیلومتری شمال شرق کرمانشاه قرار گرفته است و مجسمه ی مشهور ونوس سراب طی حفاریهایی در این تپه یافت شده است.اکنون این مجسمه در موزه ایران باستان نگهداری می شود.این مجسمه چند ویژگی دارد.همانند دیگر ونوسها اندام های مربوط به باروری به صورت برجسته و اغراق آمیزی نشان داده شده اند.اما یک ویژگی مهم دیگر نداشتن سر است.آیا سر این مجسمه جدا شده است؟و یا نه سازندگان نیازی به تعبیه سر برای این مجسمه نمی دیدند؟

مشهورترین مجسمه ونوس مربوط به شهر ویلندورف می باشد.

مجسمه ونوس شهر ویلندورف
مجسمه ونوس

از آنجا که این مجسمه در شهر ویلندورف یافت شده  به این نام مشهور گشته است.در این مجسمه نیز اندامهای باروری به شکل اغراق آمیزی بزرگ هستند(1).همچنین اگرچه این مجسمه واجد سر است اما این سر هیچ کدام از اندامهای تشکیل دهنده خود مانند بینی ، گوش،و دهان را ندارد.به سخن دیگر شناسایی این مجسمه توسط چهره آن صورت نمی گیرد بلکه عامل شناسنده ی آن همان اندامهای باروری اوست.بسیار جالب است که در نمونه های اولیه ونوسها نیز ما همین موضوع را شاهد هستیم. ونوس موسوم به تان تان به عنوان اولین نمایش انسان از بدن خود شهرت دارد. در این ونوس نیز فقط بدن است که بازنمایی می شود و اثری از صورت نمی باشد.قدمت آن بین 300000 تا 500000 سال تخمین زده شده است (2).

مجسمه دیگر موسوم به Venus of Berekhat Ram نیز که از اولین آثار هنری انسان است همین خصوصیت را دارد (3).

Venus of Berekhat Ram

آیا سازندگان این مجسمه توانایی ترسیم صورت با جزئیات آن را نداشتند؟

پاسخ این سوالات در مجسمه ای دیگر از سراب نهفته است.

در کنار ونوس سراب یک مجسمه از گراز نیز یافت شد که آن نیز اکنون در موزه ایران باستان نگهداری می شود.

نکته ای که در این مجسمه کوچک مشهود است این است که برخلاف ونوس سراب این مجسمه دارای سری مشخص است و مشخصات یک سر بنحوی عینی در آن مشهود است. پوزه ی گراز بدرستی نقش گرفته و چشمان آن نیز معلوم هستند.طبق مطالعات انجام شده هر دو این مجسمه ها یعنی گراز و ونوس سراب متعلق به یک دوره زمانی یعنی هفت هزار سال قبل از میلاد می باشند.پس چرا در مورد ونوس سراب به سیمای زن توجه ای نشده در حالیکه در مجسمه گراز صورت حیوان بخوبی ترسیم شده است؟ و باز چرا ونوس ویلندورف نیز صورت مشخصی ندارد؟ بسیار قابل توجه است که نقاشی های بازمانده از دوره های نزدیک به ونوس ویلندورف نیز نوعی گسست را نشان می دهد. Chauvet Caveمربوط به 30000 الی 32000 سال قبل از میلاد است.در این غار تصاویر متعددی از حیوانات وجود دارد ولی  تصویر کاملی از انسان دیده نمی شود.حیواناتی که تصویر شده اند معمولا صورت کاملی دارند و همانند گراز سراب خصوصیات صورت آنها حفظ شده است (4).

مجسمه باستانی گراز
اسطوره شناسی عصبی تکاملی
غار Lascaux در فرانسه

Altamira غار دیگریست که در اسپانیا قرار دارد. آثار آن مربوط به 18500 سال قبل از میلاد می باشد.تصاویر این غار نیز خصوصیات غار قبلی را دارد (5).

اما یکی از مهمترین غارها از نظر مطالعه ما مربوط به غار Lascaux در فرانسه می باشد.نقاشیهای مربوط به این غار مربوط به 17500 سال پیش می باشند.در این غار نزدیک به 2000 تصویر وجود دارد که مشتمل بر تصاویر انسانها، حیوانات و تصاویر انتزاعی می باشد (6).صورت حیوانات و مشخصات سیمای آنها به صورتی کاملا مناسب ترسیم شده اند.

اما انسانها به این خوبی رسم نشده اند.انسان فقط در فرمی انتزاعی و فقط با خطوط معرفی شده است.

غار Lascaux
نقش حیوانات بر دیوار غار
آثار باستانی

اما انسانها به این خوبی رسم نشده اند.انسان فقط در فرمی انتزاعی و فقط با خطوط معرفی شده است.

نقاشی در غار

در تصویر فوق تفاوت چهره نگاری انسان و حیوان را می توان بعینه مشاهده نمود.در نمونه ای دیگر از ونوس که در گیلان کشف شده است نیز باز ما با این dissociation روبرو می شویم.در حالیکه اندام های باروری بخوبی نشان داده شده است ولی مجسمه چهره ی مشخصی ندارد.

مجسمه الهه مادر

با رشد بشر و هر چه که به اعصار متاخرتر نزدیک می شویم متوجه می شویم که الهه مادر ها علاوه بر حفظ برجسته نمایی اندامهای باروری بتدریج صاحب صورتهای کاملا مشخص با تمام جزییات می گردند. الهه مادرهایی که در موزه شوش نگهداری می گردند نمونه بارز این گونه الهه مادر است.

مجسمه تاریخی الهه مادر

وقتی سیر تکوین الهه مادرها را را بررسی می کنیم به سه سوال بر می خوریم:
1-چرا اندامهای باروری در این مجسمه ها تا این اندازه بارز است و بسخن دیگر چرا بصورت غیر واقعی بزرگنمایی شده است؟

پاسخ این سوال را راماچاندران داده است. او این پدیده را با یک پدیده نورولوژیک با نام peak shift  توضیح داده است (7).

این پدیده توضیح می دهد که چگونه شبکه های مغزی به بخشی از یک تصویر و یا شی توجه می کنند که بیشتراز سایر بخشها در معرض دید و توجه بوده باشد.از این روست که می بینیم در بسیاری از آثار هنری بخشی از یک سوژه بصورت اغراق آمیزی بزرگتر جلوه داده شده است.اندامهای باروری نیز از آنجا که نقشی اساسی در تولید مثل دارند در طول تکامل بیش از سایر اعضا مورد توجه نوع انسان بوده است .از این روست که در ونوس سراب همانند سایر ونوسها این اندام ها باروری است که بدین صورت برجسته به نمایش گذاشته شده است.

چرا این مجسمه ها صورت و سر مشخصی نداشته در حالیکه در گراز یافت شده که نسبتا همزمان است و یا در تصاویر حیوانات در سایر سایت های باستان شناسی صورت حیوانات با جزئیات زیاد ترسیم شده است؟

با توجه به توضیح راماچاندران این موضوع نیز قابل توجیه است.حیوانات نقشی اساسی در تکامل انسان ایفا کرده اند.حیوانات وحشی چون گراز می توانستند با حمله به انسان و یا مزارع آنها باعث تخریب فراوان گردند.از سوی دیگر حیوانات اهلی نقشی مهم در زندگی انسانها داشته اند و دامپروری منشا تحول اساسی در زندگی نوع انسان بوده است.از این رو شناخت حیوانات برای انسان اهمیتی وافر داشته است.و انسان می بایست که حیوانات مختلف را بخوبی تشخیص دهد.این موضوع می رساند که صورت حیوانات و شناسایی جزییات آن برای انسان اهمیتی حیاتی داشته است.و از این روست که در نمونه منحصر بفرد سراب بر خلاف ونوس، می توان جزییات صورت گراز مکشوفه را بخوبی مشاهده نمود.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
نگاهی به رابطه ی خرسهای تبتی و افسانه یتی از دیدگاه اسطوره شناسی عصبی تکاملی

 

تمدن عیلامی و آثار مکشوفه در شوش

نمونه ها بعدی الهه مادر بخصوص نمونه های متاخرتر که می توان در تمدن عیلامی و آثار مکشوفه در شوش مشاهده نمود دچار تحول بسیار عمیقی شده اند.بدین صورت که همراه با حفظ بزرگنمایی اندامهای باروری در این نمونه ها صورت الهه مادر ها نیز با جزییات کاملی ترسیم شده است.این موضوع نشان دهنده سیر تکاملی تکوین نمونه های الهه مادر است.اما این سیر چگونه قابل توجیه و توضیح می باشد؟

درک صورت و ویژگیهای آن فرایندی پیچیده در مغز انسان است.اکنون ما می دانیم که منطقه ای خاص از مغز با نام fusiform gyrus  مسئول پردازش صورت است و آسیب این منطقه می تواند منجر به ایجاد پدیده ای با نام prosopognosia گردد که در طی آن فرد قادر به تشخیص هویت افراد از طریق دیدن صورت آنها نیست ولی می تواند با شنیدن صدای آنها هویت فرد را تشخیص دهد (8).این منطقه نتنها مسئول پردازش و تشخیص صورت انسان است بلکه صورت حیوانات را نیز پردازش می کند.از آنجا که در نمونه منحصر بفرد بدست آمده از سراب صورت گراز بخوبی ترسیم شده است می رساند که منطقه fusiform gyrus کار خود را در پردازش صورت بخوبی انجام داده است.حال سوال مهم اینجاست که چرا صورت الهه مادر یا همان ونوس سراب علی رغم توانایی کامل fusiform gyrus در انسان هفت هزار سال پیش در شناخت و پردازش صورت، اینگونه حذف و یا بهتر بگوییم ignore شده است ولی با گذشت زمان و ادامه تکامل انسان همانطور که در نمونه های شوش دیده می شود پردازش صورت در کنار اندامهای باروری تا بدین حد مهم تلقی می گردد؟

این موضوع یکی از نمونه های شاخص تاثیر فرهنگ بر نحوه ی پردازش مغزی می باشد.در جوامع ابتدایی تر همانند جوامع متعلق به تپه سراب احتمالا شناخت صورت انسان چندان اهمیت نداشته است.جوامع عمدتا بصورت قبایلی با تعداد معدود بوده است و شناخت افراد بصورت هویت های مجزا چندان مورد توجه نموده است و تولید مثل و ازدیاد جمعیت مهم ترین شاخص اهمیت یک زن بوده است.از این رو در ونوس سراب ما هیچ گونه نشانی از صورت این الهه مشاهده نمی کنیم.این در حالیست که در تمدن عیلام بدلیل شکل گرفته بودن تمدن و وجود سازمان دهی در جامعه و شکل گیری مفهوم حاکمیت، فرد بصورت مجزا هویت یافته و از این رو شناخت او از طریق صورت نیز اهمیت می یابد.باید اضافه کرد که احتمالا وجود زنان در سلسله مراتب عیلامی بخصوص بصورت زنان حکمرانان اهمیت آنها را از یک عامل اصلی تولید مثل ارتقا داده و از این رو صورت آنها بعنوان عاملی برای هویتشان اهمیت پیدا کرده است.از این روست که ما شاهد نگاره های بسیاری از زنان در دوران عیلامی هستیم.همین طرز تلقی بر روی نمای الهه مادر ها نیز اثر گذاشته است.

بسخن دیگر باید گفت تغییرات فرهنگی و اجتماعی شامل تکامل اجتماعی و نیز اهمیت فرد با هویتی مجزا کارکرد fusiform gyrus  را دستخوش تغییر کرده و آنرا به مرکزی جهت پردازش صورت انسان مبدل کرده است.ما اکنون بواسطه مطالعات تصویربرداری از جمله ام آرآی می دانیم که فرهنگ می تواند بر روی نحوه ی پردازش مغز اثر بگذارد و مردم آسیا از نظر نحوه ی پردازش مغزی با مردم غرب تفاوتهایی دارند که علاوه بر تستهای روانشناختی در تستهای تصویر برداری نیز خود را نشان می دهد (9).نمونه ی ونوس سراب یک مثال تاریخی و باستانشنلسی از تاثیر فرهنگ بر نحوه ی پردازش مغزی ست.بعبارت دیگر این یک مطالعه ی نوروآنتروپولوژیک در مورد یکی از مهم ترین آفریده های دست بشر و ارتباط ان با رشد فرهنگی وی می باشد.ما در این مطالعه می توانیم ببینیم که چگونه مغز و فرهنگ در ارتباط متقابل با یکدیگر بودند و چگونه هر یک بر تکامل دیگری تاثیر می گذاشتند.اما همانطور که محققان گفته اند نوروآنترپولوژی ترمی کلی می باشد که تمام جنبه های رابطه ی مغز با فرهنگ را شامل می گردد (10).من در ادامه سعی در توضیح ترم محدود تری دارم که خود زیرشاخه ای از نوروآنتروپولوژی محسوب می گردد.

 

سوالات متداول اسطوره شناسی عصبی تکاملی

اسطوره شناسی عصبی تکاملی را می توان علمی نوظهور تعریف کرد که به رابطه ی بین مغز و اسطوره می پردازد و سوالهای زیر را در مقاله اسطوره شناسی دنبال می کند:ریشه های نوروساینتیفیک یک اسطوره کجاست؟چگونه پردازشهای مغزی انسان می تواند سبب خلق یک اسطوره گردد؟و آیا بصورت متقابل اسطوره نیز می تواند ساختار مغز را تغییر دهد؟

اینکه باور کنیم اساطیر هم می توانند ریشه هایی در مغز انسان داشته باشند کمی نامتعارف بنظر می رسد.چگونه این دنیای عجیب و رنگارنگ اسطوره می تواند متاثر از سیستمهای پردازشی مغز انسان باشد؟

بیشک نگارنده بدنبال روشی تقلیل گرا نیست.او نمی خواهد همه چیز را به یک سری نورون و ارتباطات آنها تقلیل دهد.بلکه فقط می خواهد اشتراکات و تفاوتهای ساختارهای موجود در اساطیر را با ساختارهای پردازشی مغز بررسی نماید.اصطلاح «پیش اسطوره» بگمانم در اینجا اصطلاحی مفید می باشد.پیش اسطوره به پایه های لازم برای شکل گیری یک اسطوره اشاره دارد.بیشک اسطوره های پرطمطراقی همچون اسطوره ی گیلگمش و یا ادیپ شهریار با این همه اجزا یکجا و ناگهانی خلق نشده اند.آنها پایه های اصلی ای دارند که زیر سایه ساختار محکم اسطوره ی نهایی رنگ باخته اند.وقتی این پایه ها یا پیش اسطوره ها یافت گردند در آن صورت می توان بصورت ملموس تر هم سیر تکامل و شکل گیری یک اسطوره را مشاهده نمود و هم رابطه ی پیش اسطوره ها را با مغز انسان جستجو کرد.زیرا این پیش اسطوره ها هستند که در ارتباط مشخص تری با پردازشهای مغزی انسان به سر می برند و بررسی اسطوره شناسی عصبی-تکاملی در این پس زمینه معنادارتر خواهد بود.

دیگر مقالات دکتر ناصر مقدسی
حال عجیب این روزهای جهان

ونوس ها بگمان من نمونه بسیار عالی ای هستند که می توانند ما را از نوروآنتروپولوژی به اسطوره شناسی عصبی-تکاملی رهنمود نمایند.زیرا الهه مادرها مفهومی بسیار شناخته شده هم در عرصه فرهنگ و هم در عرصه اسطوره می باشند.مهم ترین الهه مادر در فلات قاره ایران آناهیتا می باشد.آناهیتا الهه آب و باروری ست.او نگهبان زنانی ست که بارور بوده و زایمان می کنند.اگر ونوسها اهمیت باروری را نشان می دهند آناهیتا یعنی شکل اسطوره ای الهه مادر در واقع نشان دهنده ی باوری ست که باروری را به امری مقدس و مورد حمایت خدایان بدل می نماید. از این رو در یشت ها که مهم ترین منبع ما در شناخت آناهیتاست هیچگاه به قدرت زایندگی شخص او اشاره ای نمی گردد بلکه او حامی و ضامن سلامتی و باروری و زایندگی انسانها و نگهبان آب است (11).در تصویرهایی هم که از آناهیتا در نقاط مختلف ایران بجا مانده ما مانند الهه مادرها با اندامهای باروری  برجسته روبرو نیستیم.

مجسمه الهه مادر

با رشد بشر و هر چه که به اعصار متاخرتر نزدیک می شویم متوجه می شویم که الهه مادر ها علاوه بر حفظ برجسته نمایی اندامهای باروری بتدریج صاحب صورتهای کاملا مشخص با تمام جزییات می گردند. الهه مادرهایی که در موزه شوش نگهداری می گردند نمونه بارز این گونه الهه مادر است.

بارگاه آناهیتا

این نشان از نحوه تاثیر گذاری آناهیتاست.آناهیتا یک مفهوم الوهیست که نیایش در درگاه او سبب حفظ باروری و سلامتی و زایندگی می گردد.

وقتی سیر تحول از ونوسها تا آناهیتا را نگاه می کنیم متوجه می شویم که یک ضرورت بیولوژیک سبب ایجاد اسطوره آناهیتا شده است.ضرورتی که بسته به شرایط محیطی انسان نحوه ی پردازشهای مغزی را هم تحت تاثیر قرار داده است.ببینیم در ایجاد اسطوره ای همچون آناهیتا چه اتفاقی افتاده است:اولین نکته حرکت از یک عینیت به ذهنیت و انتزاع سازی است.همانطور که گفته شد در ونوس سراب و ونوسهای مشابه اندامهای باروری بصورت برجسته به نمایش گذاشته شده اند.ما در مورد مکانیسم احتمالی ایجاد چنین مجسمه هایی صحبت کردیم.اما کارایی چنین ونوسهایی چه بوده است؟آیا این ونوسها خود می توانستند به باروری و زایندگی یاری برسانند؟آیا چنین نمونه هایی توجه فرد را به باروری بیشتر نمی کرده است؟حضور فراگیر چنین ونوسهایی در تمام فرهنگها نوعی نیاز و کارکرد مشترک را تداعی می کند.شاید این ونوسها نیز جنبه ی آیینی داشته اند ولی این حضور آیینی بیشتر عینی بوده تا ذهنی و مفهومی.در ونوس ها نفس اندامهای باروری هست که اهمیت دارد.شاید حضور چنین مجسمه ای سبب بهبود شرایط باروری می گشته است اما تاثیر آن بر مکانیسمهای مغزی کاملا عینی و بی واسطه بوده است.اما در مورد اسطوره ی آناهیتا این گونه نیست.باروری و زایندگی به مفهومی متعالی بدل می شود که مورد وثوق و عنایت الهگان است.در پیکره های آناهیتا دیگر ما با اندامهای برجسته مواجه نیستیم.آناهیتا به زنی کامل و معمولی بدل می گردد.زنی که مفهوم باروری را مورد حمایت قرار می دهد.در اینجا نوعی حرکت از عینی بودن یک سوژه به ذهنی شدن و مفهومی گشتن آن را مشاهده می نماییم.در واقع در ساختار اسطوره ای آناهیتا ما با یک فرایند عمیق مفهوم سازی روبرو هستیم.از لحاظ تکاملی چنین اسطوره ای نمی تواند بدون حرکت ذهن و مغز انسان بسوی مفهوم سازی شکل گرفته باشد.مسئله بعدی نوعی ریشه یابی برای چگونگی و بعبارت دیگر ماده ی اصلی زایندگی ست.آب در این جا معنای خاصی می یابد زیرا آب منشا حیات به تمام اشکال آن محسوب می گردد.از طرفی حاصلخیزی زمین با آب ممکن می باشد و از سوی دیگر جنس ماده با مایع منی مرد است که بارور می گردد.از این رو در نگاره هایی از آناهیتا همانند آنچه که در تاق بستان ذکر شد یک کوزه ی آب در دستان آناهیتا دیده می شود.این کوزه را من در گچ بری های بجا مانده در آتشکده بندیان در دره گز نیز مشاهده کردم.

در بعضی از روستاهای کردستان هنوز رسم است که در شب زفاف کوزه ی پر آبی را به خانه عروس می فرستند.این حرکت از عینیت به ذهنیت که با حرکت از سطح به عمق همراهی دارد مهم ترین فرایند در شکل گیری اسطوره ی آناهیتا محسوب می گردد.فرایندی که جز با رشد و تکامل شناختی مغز ممکن نخواهد بود و یک ضرورت در رشد تمدنی انسان در عرصه تاریخ بوده است و چه بسا خود به این دگردیسی شناختی کمک کرده باشد.اگرچه این نظریه نیازمند بررسی ها و شواهد بیشتری است اما بگمان نویسنده می تواند دری بسوی علم نوین اسطوره شناسی عصبی-تکاملی بگشاید.

مقاله اسطوره شناسی

منابع:

  • Culture and values : a survey of the humanities. Belmont: Wadsworth. ISBN9781133945338.
  • Robert G. Bednarik. 2003. A figurine from the African Acheulian. Current Anthropology 44(3): 405-13.
  • Goren-Inbar, N and Peltz, S, 1995, “Additional remarks on the Berekhat Ram figure,” Rock Art Research 12, 131-132, quoted in Scarre, C (ed.) (2005). The Human Past, (London: Thames and Hudson). ISBN 0-500-28531-4.
  • Lewis-Williams, David (2002). The Mind in the Cave. London: Thames & Hudson. ISBN978-0500284650.
  • Gray, Richard (5 October 2008). “Prehistoric cave paintings took up to 20,000 years to complete”. The Daily Telegraph.
  • Nechvatal, Joseph (2011). Immersion Into Noise. Ann Arbor: Open Humanities Press. pp. 74–76. ISBN978-1-60785-241-4. Retrieved 30 December 2012.
  • “V.S. Ramachandran: The Herring Gull Test”. PBS. Retrieved 12 June 2012.
  • Kanwisher N, McDermott J, Chun MM (Jun 1, 1997). “The fusiform face area: a module in human extrastriate cortex specialized for face perception”. J Neurosci. 17 (11): 4302–11.
  • 9-      Han S, Ma Y. Cultural differences in human brain activity: a quantitative meta-analysis. Neuroimage. 2014 ;99:293-300.
  • Domínguez D, Juan F; Lewis, ED; Turner, R; Egan, GF (2009). Chiao, JY, ed. “The Brain in Culture and Culture in the Brain: A Review of Core Issues in Neuroanthropology”. Progress in Brain Research. Special issue: Cultural Neuroscience: Cultural Influences on Brain Function (The Netherlands: Elsevier) 178: 43–6.

 

دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی متخصص مغز و اعصاب و درمان بیماری ام اس (MS) در بیمارستان سینا مرکز تحقیقات ام اس

4/5 - (4 امتیاز)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *